دوشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۱

گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست





این است راه ما

تو و من

در وجودهر كس رازی بزرگ نهان است

داستانی راهی بیراهه ای

طرح افكندن این راز راز من و راز تو

پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است .

بسیار وقت ها با هم از غم و شادی هم سخن ساز می كنیم .

اما در همه چیز رازی نیست

گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست

سكوت ملال ها از راز ما سخن تواند گفت .

به تو نگاه می كنم و می دانم كه تو تنها نیازمند یك نگاهی

تا به تو دل دهد آسوده خاطرت كند بگشایدت تا به در آیی

من پا پس می كشم و در نیم گشوده به روی تو بسته می شود.



پیش از اینكه به تنهایی خود پناه برم از دیگران شكوه آغاز می كنم

فریاد می كشم كه تركم گفته اند

چرا از خود نمی پرسم كه كسی را دارم كه

احساسم را اندیشه و رویایم را زندگی ام را با او قسمت كنم

آغاز جداسری شاید از دیگران نبود .

حلقه های مداوم پیاپی تا دور دست

تصویردرست صادقانه

باخود وفادار می مانم آیا؟

یا راهی سهل تر اختیار می كنم .

بی اعتمادی دری است خود ستایی و بیم چفت و بست غرور است .

وتهی دستی دیوار است و لولا است

 زندانی را كه در آن محبوس راه خویشیم

دلتنگیمان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن

از رخنه هایش تنفس می كنیم

تو و من توان آن را یافتیم كه بر گشاییم كه خود را بگشاییم .

بر آنچه دلخواه من است حمله نمی برم

خود را به تمامی بر آن می افكنم.

اگر بر آنم تا دیگر بار و دیگر بار بر پای بتوانم خواست راهی به جز اینم نیست .

اگر می خواهی نگهم داری دوست من از دستم می دهی

اگر می خواهی همراهیم كنی دوست من تا انسان آزادی باشم

میان ما همبستگی آنگونه میبارد كه زندگی ما

هر دو تن را غرق در شكوفه می كند

پرواز اعتماد را با یكدیگر تجربه كنیم

وگر نه میشكنیم بال های دوستی مان را

با در افكندن خود به دره شاید سر انجام به شناسایی خود توفیق یابم



دلتنگیهای آدمی را باد ترانه ای میخواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده میگیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی نریخته میماند….
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده….
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من…
برای تو و خویش چشمانی آرزو میکنم
که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند
گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود …
برای تو وخویش،
روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوییم….

۱ نظر:



  1. دلتنگیمان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن

    از رخنه هایش تنفس می كنیم

    تو و من توان آن را یافتیم كه بر گشاییم كه خود را بگشاییم

    پاسخحذف