دوشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۰

وارطان سالاخانیان


وارطان سالاخانیان (زاده:۶ بهمن ۱۳۰۹، تبریز - درگذشت:۱۸ اردیبهشت ۱۳۳۳، تهران) از فعالان حزب توده ایران بود.وارطان سالاخانیان در ششم بهمن ۱۳۰۹ در تبریز چشم به جهان گشود و در سال ۱۳۲۱ با خانواده اش به تهران آمدند. آنها بعد از چهار سال مجدداً به تبریز بازگشتند.

وارطان به همراه پدرش در کارخانه مشغول کار و پس از هشت ماه کار طاقت فرسا بدون دریافت دستمزد به همراه خانواده راهی تهران شد و در آنجا به رانندگی تاکسی پرداخت تا خرج خانواده را تامین کند. به زودی مثل بسیاری از جوانان جذب تنها جریان متشکل چپ در آن زمان، یعنی "حزب توده" شد. بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، وارطان به فعالیت خود به صورت مخفی ادامه داد. فعالین چاپخانه حزب توده به انتشار نشریه مبادرت و در سطح وسیعی در جامعه پخش می‌کردند. برای دستگاه پلیسی کودتا کشف و نابود کردن این چابخانه در راس تما م فعالیتها قرار گرفته بود.

در غروب ششم اردیبهشت سال ۱۳۳۳، مامورین کودتا به طور اتقافی به اتومبیلی که وارطان و کوچک شوشتری در آن بودند در دروازه دولت، ایست دادند. وارطان با خونسردی به سئوالات مامورین پاسخ داد و کوچک شوشتری نیز بدون اینکه هیچ رفتار مشکوکی از خود نشان دهد در ماشین نشست. در این هنگام مامورین از وارطان خواستند که صندوق عقب ما شین را باز کند تا آنجا را مورد بازرسی قرار دهند. به محض باز کردن صندوق عقب ماشین، مامورین با کوهی از نشریه‌های رزم (ارگان جوانان حزب توده) مواجه شدند که هنوز تا نخورده بود و بقولی تازه از تنور بیرون آمده بود.

آن روزها شکنجه گاه در لشکر دو زرهی قرار داشت و جلادان زير نظر بختيار و سرهنگ زيبايی ، به شکنجه قهرمانان مشغول بودند. به محض ورود به شکنجه گاه، دژخيمان شکنجه را آغاز کردند. دو قهرمان در يک اتاق و در کنار يکديگر شکنجه می شدند. شکنجه ها هنوز قرون وسطايی بود. دژخيمان بيشتر به کوچک شوشتری که قامت ظريفی داشت، فشار می آوردند. آنها دنبال چاپخانه می گشتند. پاسخ شکنجه ها سکوت بود.


شکنجه شش روز ادامه يافت. دو قهرمان همه چيز را انکار می کردند و مي گفتند از وجود روزنامه ها خبر ندارند. روز ۱۲ ارديبهشت رفيق کوچک شوشتری، در حاليکه بدنش زير شکنجه درهم کوبيده شده بود، بی آنکه لب باز کند شهيد شد.وارطان ، وقتی مطمئن شد که رفيقش شهيد شده است، به شکنجه گران گفت:"حالا خيالم راحت شد،من می دانم و نمی گويم،هر کار می خواهيد بکنيد".

آنگاه حماسه وارطان خلق شد.

صحنه‌های شکنجه‌های وارطان را یکی از شکنجه گران بعدها این طور توصیف کرد:
« انگشت سبابهٔ وارطان را گرفتم و به عقب فشار دادم. وارطان گفت می‌شکند. من باز هم فشار دادم. لعنتی، حرف نمی‌زد. وارطان گفت: می‌شکند با تمام نیرویم فشار دادم. صورت وارطان مثل سنگ بود. لب از لب باز نمی‌کرد. باز هم فشار دادم. وارطان گفت: می‌شکند. خشمگین شدم. مرا مسخره می‌کرد. باز هم فشار دادم. صدایی برخاست. وارطان گفت که دیدی گفتم می شکند. نگاه کردم انگشت شکسته بود. وارطان به من پوز خند می‌زد". »

واراطان در ۱۱ اردیبهشت (روز جهانی کارگر) در زندان، روی در سلول رنگ گرفت و به شادی پرداخت و بوسیله شکنجه گران فورا به شکنجه گاه برده شد و چنان مورد شکنجه قرار گرفت که ۲۴ ساعت بیهوش بود.

سرانجام در روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۳۳، مامورین رژیم پهلوی، جمجمهٔ وارطان را در حالی که اثرات سوختگی و شکنجه در تمام بدنش عریان بود با مته سوراخ کردند و به زندگی او پایان دادند. جسد وارطان را در رودخانه جاجرود رها کردند تا این جور وانمود کنند که بر اثر حادثه به درون رودخانه افتاده و غرق شده‌است.

شاملو پس از کودتای ۲۸ مرداد وقتی در زندان بود با وارطان سالاخانیان آشنا شد. وارطان در آن زمان یک شکنجه جهنمی را تحمل کرده بود. چندی بعد یکی دیگر از اعضای حزب توده که دستگیر شد از او نام برد. وارطان بار دیگر زیر شکنجه رفت ولی لب از لب نگشود تا جانش از جسمش پرواز کرد. شاملو که هم بند وارطان بود شعر وارطان سخن نگفت را سرود که ابتدا برای گذر کردن از سد سانسور، نازلی جای وارطان نشست و به قول شاعر «شعر را به تمام وارطان‌ها تعمیم داد.

وارطان
بهار، خنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره، گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار
با مرگ نحس پنجه میفکن
بودن به از نبود شدن خاصه در بهار...
وارطان سخن نگفت ؛
سرافراز، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت...
وارطان سخن بگو
مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشسته ست
وارطان سخن نگفت؛ چوخورشید
از تیرگی درآمد و در خون نشست و رفت...
وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود
یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت...
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود، گل داد و مژده داد:
«زمستان شکست» و رفت...

پس از درگذشت وی از طرف آیت الله رضا زنجانی که مسؤول مالی آیت الله  عبدالکریم حائری یزدی  و وکیل شرعی آیت الله میلانی بود(نماز میت را بر جسد دکتر محمد مصدق آیت ا... زنجانی خواندند)، مامور می‌شود که ماهانه ۱۵۰ تومان به خانواده وی پرداخت کند. این کمک هزینه به مدت ۲۹ سال تا هنگام درگذشت آیت الله رضا زنجانی در تاریخ ۱۶ دی ۱۳۶۲ ادامه داشته‌است. پس از درگذشت ایت الله زنجانی خانواده وی بر مزار او در حرم حضرت فاطمه معصومه حضور می یابند.

یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۰

روزهای بارانی

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

غافلگیر شدیم

چتر نداشتیم

خندیدیم

دویدیم

به شالاپ شلوپ های گل‌آلود عشق ورزیدیم

Rain trickled down the glass, puddling on the window sills


دومین روز بارانی چطور؟

پیش‌بینی‌اش کرده بودی

چتر آورده بودی

من غافلگیر شدم

سعی میکردی من خیس نشوم

شانه‌ی سمت چپ تو کاملا خیس بود
سومین روز چطور؟

گفتی سرت درد میکنه

حوصله نداشتی سرما بخوری

چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی

و شانه‌ی راست من کاملا خیس شد

و چند روز پیش را چطور؟

به خاطر داری؟

با یک چتر اضافه اومدی

مجبور بودیم برای اینکه پین‌های چتر توی چش و چالمون نره دو قدم از هم دورتر برویم
.
.
.
.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی‌آیم. تنها برو!
.
.
.


می‌توان به سادگی عاشق شد،اما عشق ساده نیست،عشق به اعتبار مقدار دوام عشق است،نه شدت ظهوراش.


در گذرگاهِ زمان، خيمه شب بازیِ دهر،با همه تلخی و شيرينی خود، می‌گذرد
رنگ‌ها، رنگِ دگر می‌گيرند،عشق‌ها می‌ميرند
و فقط خاطره‌هاست که شيرين و چه تلخ، دست ناخورده، به‌جا می‌مانند


                              Listen to the pouring rain
Listen to it pour,
And with every drop of rain
You know I love you more

Let it rain all night long,
Let my love for you grow strong,
As long as we're together
Who cares about the weather?

Listen to the falling rain,
Listen to it fall,
And with every drop of rain,
I can hear you call,
Call my name right out loud,
I can hear above the clouds
And I'm here among the puddles,
You and I together huddle.

Listen to the falling rain,
Listen to it fall.

It's raining,
It's pouring,
The old man is snoring,
Went to bed
And he bumped his head,
Couldn't get up in the morning,

Listen to the falling rain,
listen to the rain

Jośe Feliciano