شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۰

خلخالی ؛بنی صدر تلاش می‌کرد تا مقبره رضا شاه سالم بماند

ما به دفتر امام رفتیم و طبق معمول، از هر دری سخن به میان آمد و گفته شدزمان آن فرا رسیده است که مقبره پهلوی خراب شود. این ایام مصادف بود با ورود مجدد شاه به مصر، سادات با پناه دادن به شاه، می خواست او را در بازگشت به ایران کمک کند؛ ولی ما می خواستیم به او و یاران او نشان دهیم که دیگر در ایران، هیچ گونه ریشه و پایه و خانه ای ندارد. یکی از انگیزه های ما در خراب کردن مقبره پهلوی همین بود و نیز می خواستیم، طرفداران او در ایران که همچون ستون پنجم عمل می کردند، به کلی مأیوس شوند.
ما آن روز به سپاه رفتیم و ... سرپرست سپاه، امکانات لازم را در اختیار ما گذاشت. ما حدود دویست نفر، با هم جمع شدیم  و با بیل و کلنگ، به طرف حضرت عبدالعظیم به راه افتادیم.

من در صحن مطهر حضرت عبدالعظیم، سخنرانی پرشوری ایراد کردم و گفتم: دوره قرار گرفتن بناهای زشت و زیبا در کنار هم، پس از انقلاب اسلامی ایران، دیگر به پایان رسیده و مردم مسلمان ایران نمی توانند در کنار مزار شهیدان به خون خفته و چهره های درخشان تاریخ اسلام، مانند حضرت عبدالعظیم، مقبره جنایتکارانی مانند رضا خان و ناصر الدین خان [ناصر الدین شاه قاجار] و [حسنعلی] منصور و دودمان پهلوی را تحمل نمایند. باید به هر وسیله ای که شده، مقبره های سردمداران کفر و الحاد تخریب شود.

مردم لحظه به لحظه تکبیر می گفتند و ابراز شادی می کردند. من حدود سه ربع ساعت برای مردم صحبت کردم و صحن حرم مملو از جمعیت شد.

با صدور فرمان حرکت به سوی مقبره پهلوی، مردم بسیج شدند. آنها در همان دقایق اولیه خیلی تلاش کردند، ولی در عمل مشاهده شد که مقبره به قدری محکم ساخته شده که هیچ بیل و کلنگی به آن کارگر نیست. البته، مواد منفجره و سایر لوازم را هم تهیه کرده بودیم. از طرف سازمان رادیو و تلویزیون هم آمده بودند تا فیلمبرداری کنند.

مردم ستم کشیده از دست این دودمان، به ویژه سالخوردگان حضرت عبدالعظیم، بی اندازه فعالیت می کردند یکی سنگ ها را می شکست و دیگری پله ها را می کند و سومی به در و پنجره حمله می کرد و خلاصه، هر کس کاری می کرد.

سرانجام، کار به گریدر و بلدوزر و جرثقیل و وسایل قوی مکانیکی کشید. ساعت، حدود ۴:۳۰ بعد از ظهر بود که از طرف بنی صدر پیام آوردند، مبنی بر اینکه از تخریب مقبره دست بردارید. من اعتنا نکردم، ولی کم کم، کار جدی شد. ... سرپرست وزارت کشور، نامه رسمی مرقوم و اعلام نمود که دستور از طرف شورای انقلاب و شخص آقای بنی صدر است و شما باید به هر نحو که شده، دست از تخریب بردارید، وگرنه مجبوریم طبق مقررات با شما عمل کنیم، یعنی شما را توقیف می کنیم.

من دیدم که دیگر جای تأمل نیست. لذا، گفتم که: به آقای بنی صدر بگویید، هر چه می خواهد، طبق مقررات انجام دهد و ما هم اینجا هستیم و تا مقبره را با خاک یکسان نکنیم، از اینجا خارج نخواهیم شد.

اطراف مقبره را گروه مسلح فداییان اسلام در محاصره داشتند و پاسداران هم مواظب اوضاع بودند. سرانجام، شب فرا رسید، ولی ما نتوانستیم مقبره را بخوابانیم، اگرچه خسارت زیادی به آن زدیم و به صورت مخروبه درآوردیم. ساعت حدود ده شب، برای استراحت، محل مقبره را ترک کردم.

کمی بعد، جناب آقای حاج احمد آقا خمینی، برای دیدن مقبره و در واقع، برای تقویت روحیه اینجانب به آنجا آمد و افراد مستقر در آن محل را تشویق کرد و با این عمل خود، فهماند که امام با تخریب مقبره، مخالفتی ندارند و این امر، بی اندازه موجب تقویت ما شد.

... فردای آن روز، روزنامه ها، بیانات به اصطلاح شیوای ابوالحسن بنی صدر را درج کردند. او در اجتماع خبرنگاران داخلی و خارجی و ایل و تبار خود، مصاحبه ای ترتیب داده و ما را به خودکامگی متهم کرده بود، حال آنکه، ما رضایت خدا و رسول و ائمه اطهار و امام امت و بالاخره، رضایت مردم ایران را در این کار در نظر داشتیم. مردم اصیل و آزاده ایران، جنایات پهلوی را به خاطر می آوردند.

... جنایات پهلوی بی شمار است و ما در این مختصر نمی توانیم، حتی به نحو اجمال به آنها اشاره کنیم. به همین دلیل و به خاطر این همه جنایات، مردم نمی خواستند مقبره پهلوی در کنار مزار شیعیان، درحضرت عبدالعظیم قرار گیرد. این مقبره، مایه دلخوشی و دلگرمی سلطنت طلبان و طرفداران حزب جمهوری خلق مسلمان بود.

... چرا بنی صدر اصرار داشت که این مقبره در جای خود باقی بماند، با اینکه می دید مردم این را نمی خواهند؟ او به چه مناسبت اصرار داشت که ما از تخریب ان دست برداریم؟ البته، او ظاهراً می گفت که باید این مقبره بماند تا به موزه جنایات رضا خان و محمد رضا خان تبدیل شود. آنها تظاهر می کردند که می خواهند از تمام دنیا، مدارک و شواهدی جمع کنند، حتی آثاری از جنایات ژنرال پینوشه در شیلی، علیه سالوادور آلنده و ژنرال موبوتو در زئیر و ژنرال امین در اوگاندا، و وان تیو در ویتنام و لون نول در کامبوج را در این موزه جمع آوری و به نمایش بگذارند و این موزه، کتابی گویا از جنایات جنایتکاران باشد؛ ولی ما می گفتیم که این کارها عملی نخواهد شد و همه اینها بهانه است. اگر آنها می خواستند آثار جنایات پهلوی را در موزه ای جمع آوری کنند، موزه ایران باستان می توانست جای بهتر و بزرگتری برای این امر باشد؛ اما، آقای بنی صدر، نه تنها آثار جنایات پهلوی را جمع آوری نکرد؛ بلکه، حتی آن را ننوشت.

او جانیان درجه یک این دودمان را از ایران خارج کرد و وجوه نقدی آنها را به وسیله آقای نوبری، دست نشانده خود، برای آنها به خارج حواله نمود. 
بنی صدر نمی خواست این کار عظیم به دست روحانیون مبارز انجام شود. او نمی خواست حتی قبور زاهدی و منصور و سایر سردمداران فساد از میان برود. او می خواست در آینده، قبر خود او هم به عنوان قبر یک سردار، در کنار آنها قرار گیرد، وگرنه این مقبره با آن ساختمانی که داشت، نه به درد موزه می خورد و نه به درد چیز دیگری، فقط دکور شیطانی بود.

ما فردای آن روز نیز، مشغول به کار شدیم . البته این بار با دلگرمی بیشتری کار می کردیم. در بعضی از جراید درج شده بود که تخریب مقبره پهلوی به تأخیر افتاد و این مطلب را از قول بعضی از کمیته ها نوشته بودند؛ اما ما با جدیت مشغول تخریب شدیم و مردمی که برای زیارت حضرت عبدالعظیم می آمدند، با شعارهای خود ما را تأیید می کردند.

تعداد بی شماری از مردم نیز از تهران برای کمک آمده و فریاد می زدند: باید مقبراه هرچه زودتر خراب شود.
شاید شما ندانید که این مقبره را تا چه حد محکم ساخته بودند. ما آن را مثقال مثقال می کندیم و بلدوزر و گریدر و وسایل تخریب عادی، بدان کارگر نبود. سرانجام، ما مجبور شدیم که با دینامیت مقبره را به تدریج خراب کنیم.

هر روز، مهندسین و کارشناسان درجه یک، به عنوان متخصص تخریب از کارخانه سیمان ری می آمدند و چه بگویم، متجاوز از بیست روز طول کشید تا آن دکور شیطانی فرو ریخت و به طور کامل تخریب شد. پس از تخریب، صدای هلهله و شادی از مردم بلند شد و شور و شعف به قدری بود که غیر قابل وصف است.

ما در جواب آقای بنی صدر، در روزنامه ها نوشتیم که این خودکامگی نیست، بلکه تبعیت از آرای ملت است و ملت ما رادر این راه تأیید می کنند. بعداً هم امام امت دربیانات خود، تخریب مقبره راتأیید کرد و فرمود: کار آقای خلخالی درست است.

... مقبره شیطانی رضا خان، قطع نظر از اینکه جلوی دیدگاه بارگاه پرجلالت حضرت عبدالعظیم بن عبدالله حسنی را گرفته بود و مردم نمی توانستند از راه دور آن را مشاهده کنند و سلام عرض نمایند و صرف نظر از اینکه جلوی خیابان کشی از طرف غرب شهر ری به طرف شرق و شمال شهر را گرفته بود، تخریب آن یک فایده روانی مهم داشت و آن این بود که دل طرفداران دین و اهل بیت عصمت و طهارت را شاد و لبریز از سرور کرد.
شکر به درگاه خداوند که مردم با چشم خود دیدند، مقبره سرسلسله دودمان چهلوی، در حکومت اسلامی در هم می ریزد.

من با چشم خود دیدم که در شب حمله به مقبره پهلوی، در میان امواج خروشان مردم اصیل شهرری و تهران، فقط دو نفر گریه می کردند به ما می گفتند که چرا این مقبره را خراب می کنید! و بعداً معلوم شد که آنها جزو چند صد نفر پرسنلی بودند که به عناوین جاروکش و رفتگر و دربان و قاری قرآن و مأمور تشریفات و مفتش و جاسوس در آنجا کار می کرند و هریک، حقوق کلانی از بیت المال مسلمین دریافت می داشتند.

با تخریب این مقبره، روحیه خدایی در مردم زنده شد و برعکس، در بین طرفداران سلطنت و دودمان پهلوی، ایجاد یأس و نومیدی کرد. ... ما شنیدیم که شاه در قاهره، پس از باخبر شدن از تخریب مقبره، دیگر نتوانست روی پای خود بایستد و ناچار شدند او را یکسره به بیمارستان ببرند و سرطان او شروع به فعالیت کرد و سرانجام، به همین مرض از دنیا رفت.

شاه وقتی مرد، من خدمت حضرت امام رفتم، جریان را عرض کردم و گفتم: من دلم می خواست که شاه در نبرد کشته شود، نه در ذلت. امام هم قبول کرد.

این احتمال نیز وجود داشت که اگر مقبره بر جای خود باقی بماند، در طول سالیان دراز و در آینده به مزار تبدیل شود. ما به چشم خود دیده بودیم که مردم ساده لوح، پس از زیارت حضرت عبدالعظیم، بر مقبره ناصرالدین شاه هم فاتحه می خواندند. البته، ما دست به کار شدیم و دستور دادیم که سنگ قبر ناصرالدین شاه را بکنند تا اثری از مقبره او در کنار حضرت عبدالعظیم نمانده باشد.

ما نه تنها قبر رضا خان رابا خاک یکسان کردیم ، بلکه قبر علیرضا پهلوی [برادر محمد رضا شاه] و فضل الله خان زاهدی، عامل کودتای ۲۸ مرداد و منصور، امضا کننده قرارداد کاپیتولاسیون و مصونیت مستشاران نظامی آمریکا و ده ها نفر دیگر از سردمداران فساد را نیز نابود کردیم. آنها با نزدیک کردن خود و خانواده خود به دربار، طی سالیان دراز، مردم را به انحطاط کشانده بودند.

موضوعی که لازم است گفته شود، این است که هرچه قبر رضا خان را کندند، حتی استخوان های او هم به دست نیامد. بعداً معلوم شد که شاه به هنگام فرار، استخوان های پدرش را برداشته و با خود به قاهره برده است و حالا هم در یک جای امن، در لوس آنجلس، نگهداری می شود. این استخوان ها را در کنار جنازه فرزند اشرف، آقای شفیق، به امانت نگاه داری می کنند تا به اصطلاح، در یک فرصت مناسب، در ایران، دفن کنند.

بنی صدر دست بردار نبود و در هر فرصتی، اینجا و آنجا، پشت سر ما حرف می زد. او از همان اول می گفت که: خلخالی قاتل است، نه قاطع! اما، امام امت، خمینی کبیر، بیان داشت که کارهای خلخالی در رابطه با تخریب مقبره پهلوی ، خیلی خوب و به جا بوده است. همین بیانات امام، موجب شد که دهن ها بسته شود و دیگر، کسی در این باره پشت سر ما حرف نزند؛ وگرنه، آنها به این آسانی دست از سر ما بر نمی داشتند.»

(خاطرات صادق خلخالی، جلد اول، صفحات ۳۴۱ تا ۳۵۱)