دوشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۱

سکوت، سرشار از ناگفته هاست!


از بخت‌یاری ماست شاید
که آنچه می‌خواهیم یا به دست نمی‌آید،
یا از دست می‌گریزد.
می‌خواهم آب شوم در گستره‌ی افق؛
آنجا که دریا به آخر می‌رسد،
و آسمان آغاز می شود.
می‌خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم.
حس می‌کنم می دانم؛
دست می سایم و می‌ترسم؛
باورمی‌کنم و امیدوارم؛
که هیچ‌چیز با آن به عناد برنخیزد.
می‌خواهم آب شوم در گستره‌ی افق؛
آنجا که دریا به آخر می‌رسد،
و آسمان آغاز می‌شود.
چند بار امید بستی و دام بر نهادی تا
دستی یاری‌دهنده،
کلامی مهر‌آمیز،
نوازشی،
یا گوشی شنوا
به چنگ آری؟
چند بار دامت را تهی یافتی؟
از پا منشین!
آماده شو
که دیگر بار و دیگر بار
دام بازگستری!
پس از سفرهای بسیار
و عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان‌خیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم،
بادبان برچینم،
پارو وارهانم،
سکان رها کنم،
به خلوت لنگرگاهت درآیم
و درکنارت پهلو گیرم؛
آغوشت را بازیابم،
استوای امن زمین را،
زیر پای خویش.
پنجه در افکنده‌ایم با دست‌هایمان
به‌جای رها شدن
سنگین، سنگین بر دوش می‌کشیم، بار دیگران را
به جای همراهی کردنشان
عشق ما نیزمند رهایی است،
نه تصاحب.
در راه خویش ایثار باید،
نه انجام وظیفه.


۱ نظر:

  1. می‌خواهم آب شوم در گستره‌ی افق؛
    آنجا که دریا به آخر می‌رسد،
    و آسمان آغاز می شود.
    چند بار امید بستی و دام بر نهادی تا
    دستی یاری‌دهنده،
    کلامی مهر‌آمیز،
    نوازشی،
    یا گوشی شنوا
    به چنگ آری؟
    چند بار دامت را تهی یافتی؟
    از پا منشین!
    آماده شو
    که دیگر بار و دیگر بار
    دام بازگستری!

    پاسخحذف