یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۱

ای شبان بزرگ ،رمه هایت گم شده اند این گم شدگان را دریاب



چوپانی بنام علی ،بزهایش را در تپه های چمران گم می کند و هرچه می گردد آنها را نمی یابد.

او برای پیدا شدن بزهایش روی خاک با چوبدستی تصویر تمام بزها را می کشد  نیت می کند و هفت سنگ را روی هم می گذارد به عدد بزها به درختی دخیل می بندد و هفت بار دور تپه ای می چرخد و بزهایش را صدا می زند و از فرط خستگی به خواب می رود.

در خواب نوری سبز بر او ظاهر می شود و محل بزها را به او نشان می دهد. از خواب بیدار می شود و پس از ساعتی بزها را می یابد.

چون مردم از این موضوع باخبر می شوند مرید او می شوند و او شبانی را کنار گذاشته و مولا و مقتدای مردم می شود.

منطقه‌ای مشهور به "آبادعلی" در شیراز سه‌شنبه‌های اول هر سال شاهد حضور جمعی کثیراز مردم است که برای برآورده شده حاجات خود آداب و رسوم عجیب و غریب این شبان را بجا می آورند!

آداب و رسوم منطقه‌ی آبادعلی!

در آداب و رسوم منطقه آبادعلی آمده است که حاجت مندان باید هفت سه‌شنبه بعد از سال تحویل در آن مکان که وقف آن شبان می‌باشد حضور پیدا کنند و در ابتدای مسیر به آن تپه نیت کنند و چوپان علی را واسطه‌ی خود و خدا قرار دهند.

برای برآورده شدن حاجات باید در بین راه هفت سنگ را هرکدام به یک نیت روی هم گذارند و بعد از رسیدن به بالای تپه پارچه‌ی سبزی را به درخت آنجا گره زنند و شمعی را برای روشنایی  آن نوری که عابدعلی در آن شب دیده بود روشن و در دل نذری کنند و بر روی زمین و تخته سنگ‌های آنجا تصویر و یا نوشته‌ی حاجت خود را حک کنند.

عده‌ای از حاجتمندان نیز به نیت چوپان علی هفت بار دور آن تپه می‌چرخند و عده‌ای دیگر نیز از آب چشمه‌ای که آنجاست وبزهای چوپان از ان نوشیده اند  به نیت شفا و تبرک با خود می‌برند.

حرکت به سمت تپه و واسطه قرار دادن «چوپان علی» بین حاجات خود و خدا!

 
خرید شمع و پارچه سبز
 
!گذاشتن هفت سنگ روی یکدیگر هرکدام به یک نیت


 
!گره زدن پارچه سبز به بوته‌های بالای تپه


!روشن کردن شمع به یاد نوری که «عابدعلی» دید


!نوشتن و کشیدن حاجات بر روی سنگ

  
هفت مرتبه دور زدن تپه به صورت سینه‌خیز!وصدا زدن بزهای چوپان علی

!برداشتن آب به نیت تبرک و شفا


این جمع دلسوختگانی است که از دخیل بستن به مرده های هزاران ساله ودرخواست حاجت از این مرده ها در معابد ناامید شده اند و اکنون شبان بزرگ را به یاری طلبیده اند.

چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟
.
.
.
.

در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد

بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟
خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟

به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند

به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم

بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم

منسوب به فردوسی

در این خاک زرخیز ایران زمین.....نبودند جز مردمی پاک دین
همه کیششان مردی و داد بود.....وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان.....گنه بود آزارِ کس پیششان
همه رهرو راه یزدان پاک.....همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد.....ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود.....گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما؟.....که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان؟.....کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟.....خرد را فکندیم این سان ز کار
نبود این چنین کشور و دین ما.....کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود.....همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت.....کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر.....گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت.....نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت.....که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد.....که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند.....کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم.....کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن.....به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است.....دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم.....برون سر از این بار ننگ آوریم
بیاریم باز آب رفته بجوی.....مگر زان بیابیم باز آبروی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر