دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۰

رفیق عزیز،سی و پنج روز هست که بال هایت را بسته اند




سلام دکتر جون

تابستون گفتی یه ادای دین داری که باید انجام بدی و روز جمعه(تازه یه ماه بود آزاد شده بودی و از اعتصاب آمده بودی) که خانواده برنامه ی پیک نیک داشتند گفتی واجب هست بریم از یه خانواده ی عزیز دلجویی کنیم،راه افتادیم و در کوچه پس کوچه های کیان شهر خونه ی شهید میثم عبادی جوان ترین شهید جنبش سبز رو پیدا کردیم.اشک توی چشمات حلقه زده بود وقتی اون محله و در ودیوارش رو دیدی.

با دقت به حرفای پدر میثم گوش دادی و نیم نگاهت به من بود با غم بیکرانی که در چهره ات موج می زد.سر به پایین انداخته بودی و ....

پدر میثم گفت خانم نسرین ستوده یک ماهی وکیل خانواده ی میثم عبادی شده بود که بازداشت شد و تو مصمم هر چی مدرک و سند داشتند گرفتی تا به وکلای خودت بدهی که پی گیر باشند و حداقل دیه ی میثم رو به خانواده بدهند.مادرش که زمین گیر شده بود و پدر هم نای کارکردن نداشت می گفت از کار افتاده شده و انقدر توی این مدت از این دادگاه به اون دادسرا رفته که کمرش خم شده.

وقتی بیرون اومدیم ،در حالیکه خودت چند تا پرونده ی مفتوح داشتی و وزارت هم احظارت کرده بود گفتی اینا واجب ترند و به وکیل زنگ زدی پی گیر کارشون بشه.

امروز سی و پنج روز هست در اعتصاب به سر می بری،فقط چای و نبات!!

مرداد امسال،26 روز اعتصاب بودی ،وقتی که برگشتی چشمات ضعیف شده بودند و هر وقت که فعالیت می کردی تپش قلب می گرفتی و زخم معده و ... مگه یه نفر توی یه سال چند بار می تونه اعتصاب کنه؟دستت رو هنگام بازداشت وحشیانه و غیرقانونی شکستند،دندانت را شکستند و مورد ضرب و شتم قرار گرفتی،با این حال و روز 35 روز هست لب به غذا نزده ای،پدر با وجدانت هیچ از حال و روزت خبر دارد!؟

اون برادر قرتی و شومنت چی،می داند باید به برادر بزرگتر که اینهمه ازش حمایت کرده ادای احترام کند و جویای احوالت باشد؟

دکتر جون تو به همه ی خانواده پشت پا زدی ،برای آزادی ،برای ایران ،برای وطن و برای عدالت،زندگی مرفه توام با ننگ و آلوده به حرام رو نخواستی،حالا ما فقط می تونیم برات قلمفرسایی کنیم،ولی اگه دیگه نتونی طاقت بیاری .......

رفیق،خیلی دلم برات تنگ شده و شرمنده هستم که نمی تونم کاری برات انجام بدم.

۳ نظر:

  1. تابستون 88 تو اوج حرکت های مردمی و جنبش سبز چند باری دکتر مهدی خزعلی رو جلو دار جمعیت دیدم وقتی حدود 20 30 از ما رو تو دفتر انشاراتیش جا داد و با شجا عت به مامورهایی که پشت دفترش منتظرمون ایستاده بودند گفت از ما حمایت می کنه و جلوی صف طویل اونها ایستاد تا همه اون جمع به سلامت از دفتر ش بیرون بیان وبه کسی اجازه دست اندازی نداد .تازه اون روز با شخصیت والا و انسانیش اشنا شدم و فهمیدم زیر پوست این جامعه ملتهب و گاه به طرز دیوانه کنندهای بی تفاوت چه ادم هایی نازنینی داریم .فقط می تونم به غیرت و شهامتش درود بگم و از خدا بخوام پشتیبانش باشه چون او روح خدایی داره و انسان بزرگواریه.

    پاسخحذف
  2. سلام خیلی دلم برات تنگ شده هم برای خودت هم برای مقالات پر محتوات

    پاسخحذف
  3. من هم نگران شم .
    دلم برا ی نوشته هاش تنگ شده.
    منم شرمندشم .

    پاسخحذف