جمعه، آذر ۱۸، ۱۳۹۰

استبداد شرقی/سعید حجاریان







از زمان پیروزی تاتارها تنها یک عامل بر تاریخ روسیه حاکم و در تمامی شئونات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه روسیه ریشه دوانده بود و قالب نهادینه و پردوامی پیدا کرده بود و آن نهاد استبداد پدرسالارانه یا پاتریمونیال بود. در روسیه دوران کیف، انجمن‌های شورایی وجود داشت که در واقع شاید بتوان آنها را اشکال ابتدایی نوعی مجلس به‌حساب آورد اما با هجوم تاتارها به این سرزمین و تصرف آن به عمر شوراهای مذکور خاتمه داده شد. از زمانی که روسیه توانست خود را از یوغ استبداد رها سازد، شاید بتوان اظهار کرد که در طول تاریخ روسیه قدرت استبدادی عامل تمام تحولات این کشور بوده است. از این جنبه تاریخ روسیه با تمام کشورهای اروپایی تفاوت دارد. جوامع یا ملل غربی معاصر در واقع حاصل مبارزات طولانی میان قدرت استبدادی و نخبگان جامعه به‌شمار می‌روند، روندی که تا نیمه نخست قرن بیستم نیز ادامه داشته است.

گر‌چه بافت و نقش نخبگان جوامع اروپایی ثابت و یکنواخت نبوده و همواره در حال تغییر بوده است به این معنا که چرخش نخبگان در آغاز از بارون‌های فئودال شروع شد و به تدریج به اشراف زمین‌دار، تجار و بازرگانان شهری، بورژوازی یا صاحبان صنایع و کارخانجات در نهایت به رهبران اتحادیه‌های کارگری تسری یافت. به هرحال مبارزه میان این اقشار نخبه و قدرت استبدادی نتایج متفاوتی در میان کشورهای اروپایی دربرداشت. اما پس از پیروزی تاتارها، در روسیه از این مبارزات خبری نبود. البته در یک دوره بین امیرنشین‌های روسیه مرکزی و خراج‌گزاران رقابت‌هایی وجود داشت که به برتری مسکو انجامید. دوک‌های اعظم و تزارها، آلت دست رایزنان و درباریان بودند، هنگامی که پادشاه ضعیف بود، حکومت نیز قدرتی نداشت. هیچ‌گاه اندیشه تقسیم یا توزیع قدرت میان نهادها و طبقات مختلف پا نگرفت. برتری و تفوق استبداد همواره امری مسلم تلقی می‌شد.

استبداد حاکم در روسیه همواره استبداد پادشاهی پدرسالارانه و پاتریمونیالیستی بود تا استبداد نخبگان به صورت جمعی یا الیگارشیک. در روسیه فئودالیسم نیز مانند مرحله بورژوازی جایی نیافت. اشراف‌زادگان روس، نجبا، درباریان زمین‌دار، زمین‌داران بزرگ و پدیده سرف‌داری یا نظام سرواژ در این کشور وجود داشت. اما فئودالیسم در روسیه خلاف اروپای غربی به معنای طبقه‌ای متشکل و واجد آگاهی طبقاتی، دارای حقوق مستقل از حاکمیت سیاسی، درگیر در فعالیت‌های سیاسی نبود. در فئودالیسم اروپا، اشراف و نجبای زمین‌دار، خلاف آنان در روسیه، دارای خودآگاهی طبقاتی و تشکیلات بودند. از سوی دیگر حقوق، تعهدات، الزامات، تکالیف، مطالبات زمین‌داران، ملاکان و صاحبان اراضی از یک سوی و حقوق و الزامات و تعهدات و اختیارات فرمانروایان از سوی دیگر توسط قانون تعریف و تعیین شده بود. علاوه بر این در اروپا به اشکالی از محاکم حقوقی برمی‌خوریم که به دعاوی و درگیری و مشکلات میان این دو طیف رسیدگی می‌کردند. اشراف و نجبای زمین‌دار اروپای غربی در بخش اعظم روند تکامل اجتماعی به مثابه عامل مستقلی در شکل‌دهی تاریخ به‌شمار می‌رفتند. در حالی‌که در روسیه نه‌تنها اشراف و نجبای زمین‌دار فاقد چنین نقشی بودند، بلکه هیچ گروه، قشر یا طبقه اجتماعی دیگر نیز نقش چندان مؤثری در شکل‌گیری تاریخ اجتماعی این کشور برعهده نداشت.

مهم‌تر از همه اینکه در روسیه خلاف اروپای غربی هیچ گروه یا طبقه اجتماعی دارای قدرت سیاسی تعیین‌کننده‌ای نبود و چندان در امور سیاسی درگیر نمی‌شد. این نقش تنها برای فرمانروایان یعنی تزارها محفوظ بود که از نجبا و اشراف به عنوان ابزار خود استفاده می‌کردند. تزار با اعطای پاداش مالی به نجبا و اشراف موافقت می‌کرد اما هرگز در خصوص مسائل مربوط به قدرت و سیاست حاضر به مصالحه نمی‌شد.

پطر کبیر در سال ۱۷۱۸ با وضع قانون مالیات سرانه به جای مالیات خانوار که از سوی تمامی طبقات اجتماعی به استثنای نجبا و برخی گروه‌های صاحب‌امتیاز پرداخت می‌شد، عایدات دولت را افزایش داد. این قانون در مورد تمام افراد ذکور از نوزادان گرفته تا سالخوردگان اعمال می‌شد. عایدات و درآمدهای ناشی از مالیات سرانه گرچه فشار سنگینی بر اقشار و طبقات مختلف جامعه به‌ویژه بر خانواده‌های پرجمعیت و روستاییان و دهقانان کم درآمد وارد می‌کرد، اما بهترین و موفق‌ترین شیوه تا آن زمان برای افزایش درآمد دولت به‌شمار می‌رفت. مالیات سرانه نقش مهمی در تغییر وضعیت روستاییان و دهقانان سرف و غیرسرف ایفا کرد. به این معنا که به‌تدریج تمام دهقانان به دولت روی آوردند و در قبال استفاده از زمینی که روی آن کار می‌کردند به دولت اجاره‌بها می‌پرداختند و یا بیگاری می‌کردند و به این ترتیب با پیدایش «دهقانان یا کشاورزان دولتی» در قرن هجدهم، پایه‌های استبداد پاتریمونیال بیش از پیش گسترده‌تر و مستحکم‌تر گردید. کاترین دوم با اتخاذ سیاستی غیرعادلانه سرف‌ها را تحت سلطه‌ مالکان قرار داد بدون آنکه آنها را به زمین منضم سازد. علاوه بر این وی در قبال خدمات برخی از نجبا، اراضی وسیع دولتی و کشاورزان آنها را به آنان اعطا کرد و این کشاورزان به سرف‌های مالکان خود تبدیل شدند. کاترین بیش از ۸۰۰ هزار کشاورز دولتی و جانشین او امپراتور پل ۶۰۰ هزار نفر دیگر را به سرف تبدیل کردند. مالکان در قبال سرف‌های خود هیچ‌گونه تعهد و وظیفه‌ای نداشتند، بلکه در مقابل آنان از قدرت زیادی برخوردار بودند؛ می‌توانستند آنها را بدون زمین به مالک دیگری بفروشند و می‌توانستند عضو خانواده‌ای را از آن جدا کرده و به فروش برسانند.

در قرون وسطی در روسیه نیز همانند دیگر نقاط اروپا کلیسا، مرکز و محور حیات فکری، فرهنگی و معنوی جامعه به‌شمار می‌رفت. مناسبات نخستین دولت‌های کیف با دنیای مسیحیت از طریق بیزانس یا امپراتوری روم شرقی برقرار می‌شد. در سال ۹۵۷ میلادی پرنس اُلگا، نایب‌السلطنه کیف، به مسیحیت گروید. ولادیمیر (۱۰۱۵- ۹۷۸) نوه ولگا، در سال ۹۸۸ مسیحی شد و کلیسای ارتدوکس را به عنوان مذهب رسمی کشور تثبیت کرد. در دوران حکومت تاتارها رابطه کلیسا با قسطنطنیه قطع شد، با این همه خصومت خود را نسبت به کاتولیسیسم حفظ کرد. کلیسای ارتدوکس به صورت هسته نیروبخش فرهنگ و عامل ترویج حس وطن‌پرستی در روسیه درآمد. مهم‌ترین کار ویژه یا نقش آن تقویت و تحکیم پایه‌های دربار شاهی روسیه به‌طور اعم، امیرنشین مسکو بود. در سال ۱۳۲۶ میلادی، قدرت مرکزی کلیسا از کیف به مسکو منتقل شد. در قرن پانزدهم دیرهای بزرگ به نیروی مهمی در روسیه تبدیل شدند.

 برجسته‌ترین چهره مذهبی این دوره جوزف پانین (۱۵۱۵- ۱۴۳۹) موسس و راهب کل صومعه لوکولامسک بود. وی از پشتیبانان جدی استبداد و در مسائل اعتقادی بسیار محافظه‌کار و حافظ حقوق کلیسا در مالکیت اراضی بود. مخالف اصلی وی نیل سورا (۱۵۰۸- ۱۴۳۳) بود که بر ایمان قلبی بیشتر از رعایت شعائر بیرونی تاکید داشت و شدیدا مخالف زمین‌داری صومعه‌ها بود و عقیده داشت که کلیسا باید از منافع دنیوی چشم‌پوشی کند و از سیاست دوری جسته و نه از قدرت حکومتی حمایت کند و نه با آن مخالفت کند. اما در این منازعه دیدگاه‌ها و مواضع پانین به پیروزی رسید. و به این ترتیب در کلیسای روسیه تاکید بر مناسک، شعائر و آداب و احکام ظاهری مذهب به صورت ویژگی اصلی در آمد و همین ویژگی به صورت ویژگی دائمی کلیسای ارتدوکس باقی ماند. کلیسای روسیه برخلاف کاتولیک‌ها، پروتستان‌ها و حتی ارتدوکس‌های یونان توجه چندانی به مسائل عمیق فکری و فلسفی الهیات نداشت.

وظیفه کلیسای روسیه بیشتر رعایت شعائر و انجام احکام بود تا اندیشه در باب اصول و تعالیم ایمان مذهبی. علاوه بر این، کلیسای روسیه هیچ‌گونه تلاش یا دغدغه‌ای برای انتقال آموزه‌ها و تعالیم سکولار و دنیوی از خود نشان نمی‌داد. در حالی‌که، کلیسای کاتولیک ادبیات علوم مادی و دنیایی روم و یونان را در خود جمع کرد و به جامعه اروپای قرون وسطی و اخلاف پروتستان آنها انتقال داد. روسیه تنها دولتی بود که دین رسمی آن ارتدوکس و تزار آن تنها فرمانروای ارتدوکس بود. در قرن شانزدهم، در مسکو اولیای کلیسا به‌طور جدی و پیگیر به فکر طرح این مساله افتادند که «مسکو» را به عنوان «روم سوم» معرفی کنند. زیرا عقیده داشتند که اولا رم مذهب حقیقی را زیر پا گذارده و پاپ‌ها عامل انحراف و بدعت در مسیحیت هستند و ثانیا قسطنطنیه (روم شرقی) نیز به مذهب حقیقی پشت کرده بود و به دست ترک‌ها افتاده است؛ اکنون مسکو روم سوم بود، این فلسفه را ایوان چهارم ملقب به «ایوان مخوف» جهت توجیه استبداد خود رواج داد. در دوران موسوم به «ایام محنت» کلیسا به کانون تجدید قوای میهن‌پرستانه روسیه در مقابل تهاجم لهستانی‌ها و سوئدی‌ها تبدیل شده بود. لیکن در قرن هجدهم به تدریج قدرت کلیسا کاهش یافت.

در سال ۱۷۰۱ میلادی پطر اداره امور کلیسا را به یک نهاد غیرمذهبی به نام موناستیرسکی پریسکاز تحت ریاست ایوان موزین پوشکین واگذار کرد. بخش ناچیزی از درآمدها صرف ضروریات کلیسا می‌شد و مابقی آن در خدمت تزار بود و او نیز به منظور تامین هزینه جنگ نیاز فراوانی به آن داشت. در ژانویه ۱۷۶۲ امپراتور طی فرمانی اراضی کلیسا را دولتی اعلام کرد و آنها را از کنترل کلیسا خارج ساخت و آنها را تحت مالکیت دایره جدیدی به نام کولجیا اکونومی قرار داد. در اواخر قرن هجدهم، کلیسا قدرت سیاسی نداشت و منابع مالی آن نیز بسیار محدود بود. با این وجود نظام کلیسا همچنان بر جامعه روسیه تاثیر قابل ملاحظه‌ای داشت. از نظر سیاسی، این تاثیر عموما در راستای منافع استبداد پاتریمونیالیستی حاکم، ناسیونالیسم و ناشکیبایی در مقابل غیرروس‌ها بود.

روند تعلیمات و آموزش‌های عمومی غیر مذهبی و سکولار در روسیه با پطرکبیر آغاز شد. دغدغه‌های اصلی وی تعلیمات فنی به منظور تقویت نیروهای مسلح، سازمان‌های مدنی و تشکیلات شهری و اجتماعی بود. وی نخستین گروه از جوانان خانواده‌های اشراف و اعیان روس را به منظور تحصیل و کسب علوم و فنون غربی به کشورهای اروپایی اعزام کرد و در خود روسیه نیز اقدام به تاسیس مدارس معدن و فیزیک و آکادمی علوم دریایی کرد. در سال ۱۷۵۵ نخستین دانشگاه روسیه در مسکو و به همت کنت ایوان شووالوف و با کمک دانشمند روسی میخائیل لومونوسوف تاسیس شد. در پی آن مدارس، دانشسراها، آموزشگاه‌های حرفه‌ای و فنی، آکادمی هنر، تاسیس دبیرستان در تمامی شهرهای بزرگ، دانشکده‌های افسری، مدارس سوادآموزی در شهرهای کوچک‌تر و بی‌شمار نهادهای آموزشی دیگر در اکثر شهرهای بزرگ و کوچک روسیه تاسیس شد. کاترین دوم اهتمام بیشتری به آموزش‌و‌پرورش نشان داد. در سال ۱۷۸۰ وی با امپراتور ژوزف دوم ملاقات کرد و تحت تاثیر نظام آموزشی وی قرار گرفت. این نظام آموزشی شامل مدارس سه‌گانه ابتدایی، راهنمایی و طبیعی بود. کاترین این نظام را در روسیه پیاده کرد.

طی سال‌های ۱۷۸۲ تا ۱۸۰۱ مرکز تربیت معلم سن‌پطرزبورگ ۴۲۰ معلم را تعلیم داد. در قرن هجدهم در روسیه متفکران، ادیبان، نویسندگان، شعرا و هنرمندان برجسته‌ای پدید آمدند. میخائیل لومونتسف (۶۵- ۱۷۱۱) فرزند صیادی آزاد در ولایت آرخانگل در صدر آنها قرار دارد. وی در آکادمی علوم به استادی شیمی رسید و در زمینه ادبیات و شعر نیز نبوغ فوق‌العاده‌ای داشت. الکساندر سوماروکوف نویسنده نمایشنامه‌های بسیاری به نظم و مدیر اولین تئاتر پایتخت بود. جی. آر. درژاوین (۱۸۱۶- ۱۷۴۳) مهم‌ترین شاعر روسیه بود که در رشد و گسترش زبان روسی در قالب‌های منظوم نقش مهمی ایفا کرد. دی. اف. فون‌ویزین (۹۲- ۱۷۴۵) نویسنده آثار کمدی و طنز اجتماعی در این دوران بود. در آغاز مطالعات و تحقیقات در زمینه اندیشه‌های اجتماعی و سیاسی با تشویق‌ها و حمایت‌های امپراتریس کاترین همراه بود.

وی با چهره‌های شاخص عصر روشنگری اروپا مانند گرین و ولتر مکاتباتی داشت و کتابخانه دنیس دیده‌رو فیلسوف و نویسنده شهیر فرانسوی و از اصحاب دایره‌المعارف را خریداری کرده بود. شهرتی که وی به عنوان مروج و مشوق روشنگری به دست آورده بود. گرچه تا حدود زیادی جنبه تبلیغاتی داشت، لیکن در تحول شرایط اجتماعی و فکری جامعه‌روسیه تاثیر مهمی داشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر