پنجشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۹۱

سعید مرتضوی ؛ سلام!


آقای مرتضوی؛ سعید مرتضوی ؛ سلام!

سال ۸۲ را به خاطر داری؟

تازه دادستان شده بودی و سلولهای ۲-الف و ۲۰۹ برایت چونان حیات خلوت خانه ات بود؛به یاد داری که خودت وارد سلول بازجویی ام شدی و با لهجه یزدی ات گفتی "اگر با کارشناست همکاری نکنی می دهم تعزیرت کنند؟!"یادت می آید گفتم "تعزیرت می کنند" را نمی فهمم و گفتی کابل می دانی چیست؟ و با خنده ای شیطانی من جوان بیست و چند ساله آن روز را به "عزرائیل" سپردی و رفتی؟

یادت می آید صفایی فراهانی و احتمالا شاید ابوترابی هم ، دو پایشان را در یک کفش کرده بودند که من و مهدی شیرزاد و عبدالله مومنی را ببینند؛و تو آن روز عصر دستور دادی که ما را از ۲-الف خارج کنند و به حیاط پشتی سومش ببرند تا مبادا اگر اصرار به بازدید کردند
ما را نشانشان ندهی؛و وقتی صفایی فراهانی (به خواهش محسن آرمین و یا شاید هم Abdollah Ramezanzadeh ) تا ساعت ۱۱ شب نشست که امشب بدون دیدن اینها نمی روم ، شبانگاهان مرا از سلولم در وسط حیاط دو-الف به دیدنت آوردند؛نیم ساعت آنجا با من حرف زدی و روح جوان و خام و البته خسته از دوماه انفرادی تابوتی ام را فریب دادی که "پیش صفایی هیچ نگو! نه از کتک خوردنت، نه از شکنجه شدنت و نه از اقدام به خودکشی ات"یادت هست خیلی حساس و شکننده شده بودم؛ پیش تو گریستم و گفتم آقای مرتضوی فقط عزرائیل را سراغم نفرست.

- هر کاری می خواهی می کنم ولی اگر آن دنیایی و خدایی هست رهایت نخواهم کرد!

- خندیدی و گفتی حالا آن دنیا را چه کسی دیده است؟!

یادت هست گفتمت: خداوندی که من این روزها در سلول انفرادی می بینمش کارت را به آن دنیا وا نمی گذارد؟!
یادت می آید دستور داده بودی بند عمومی اندرزگاه یک اوین را خالی کرده بودند تا من و Saeed Ghasseminejad و Mojtaba Najafi را از سلول تابوتی ۲-الف برای نیم ساعت بدانجا آوردند تا تو صفایی فراهانی و ابوترابی را آنجا بیاوری و ما را نشان دهی و بگویی که اینها اینجا هستند نه در سلول انفرادی!

یادت هست گفتم خداوند کارت را به آن دنیا وا نمی گذارد؟

پی نوشت۱: یادت هست چگونه آن شب که عزرائیل نزدیکی های صبح بالاخره جانم را شکست و روحم را خرد کرد و اعتراف سناریویی که می خواست ستاند و برای همیشه شرمسار Fatemeh Haghighatjoo ام نمود، چه سان صبح فردایش خوشحال آمدی و تمرین اعتراف ام دادی؟!می دانی تا چند وقت بعد از آزادی از دو-الف داروی آرام بخش می خوردم؟

یادت هست بعد از اقدام به خودکشی ام از شدت درد وجدان به دلیل تن دادن به یک سناریوی اعتراف سراسر دروغ ، در طبقه دهم بیمارستان بقیه الله به دیدنم آمدی و گفتی که "دروغ بوده که بوده! تو فکر می کنی که دروغ بوده.کارشناست و من می دانیم که تمام آن مطالب درست بوده! تو اعتراف نمی کردی. یکی دیگر اعتراف می کرد! فرقی نمی کرد!و من گفتم خدا لعنتت کند که آن معاون ات ، "ارجمندی" به من بسته شده بر تخت بیمارستان حمله کرد و کشیده بر گوشم خواباند؟!

یادت هست؟!

پی نوشت ۲: در این متن "عزرائیل" نه به فرشته الهی، بلکه به وحشی ترین بازجوی آن روزهای بند ۲-الف اشاره دارد که مدعی بود عباس عبدی و بهروز گرانپایه و حسین قاضیان و مهندس سحابی را نیز ا بازجویی نموده و تخصص اش شکستن و خرد کردن دشمنان انقلاب و رهبری است!

پی نوشت ۳: همان زمان و پس از توفیق سعید مرتضوی و تیمش در اخذ اعترافات ساختگی یک مطلب خوب مهندس خدایاری در روزنامه نوروز نوشته بود که جا دارد قدردانی ام را از پس از یک دهه معروض دارم و یک مطلب هم بعدا استاد Masoud Behnoud عزیز نگاشت که قدردان او نیز هستم و نیز استاد Mostafa Malekiyan نیز دورادور پس از آزادی، حقیر را مرهون محبت خویش فرمودند که سپاسگزار ایشان نیز هستم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر