۱ تمرکز اقتدار در یک فرد با توحید
مخالف است زیرا در نظام توحیدی همه برادر و همه برابرند همه مسئول و همه غمخوار یکدیگرند
اما در نظاماتی که همه قدرتها بهدست یک فرد یا یک طبقه تفویض شده جامعه بهدو
طبقه حاکم و محکوم تقسیم میشود.
آقای
بنیصدر یکی از تئوریسینهای جمهوری اسلامی در کتاب «کیش شخصیت» که ظاهراً قبل از
تشکیل جمهوری اسلامی منتشر کرده است مینویسد: «تمرکز و تراکم قدرت در جامعه دو
دسته قدرتجویان و قدرتپرستان آلتدست بهوجود میآورد. تمایلات زورطلبی را چنان
تقویت میکند که قدرت، ارزش برین و مطلق میشود تا بدانجا که حتی آنها هم که میخواهند
نظم فساد را براندازند در سازماندهی الگوهائی را بهکار میبرند که موجب تمرکز و
تکاثر قدرت میشوند. قدرتجویان، قهرمانپرستان و قدرتپرستان یک قومند. شمار
زورپرستان ایرانی و فرنگی و عرب و ترک و تاجیک... این شعر فردوسی است:
جهان تا جهان جای زور است و بس مکافات بیزور گور است و بس
زورپرستان از بهکار بردن زور لذت میبرند حتی اگر علیه خودشان باشد. از این رو است که زورپرستان کارپذیر، ابتکار عمل را بهقدرت حاکم میگذارند و قدرت حاکم نیز همواره پسند خود و پسند عموم را یکی میداند و اگر کسی جرئت کند خلاف رأی او حرف بزند وای بر او!
۲تمرکز قدرت در یک فرد برخلاف اصل بعثت است زیرا بعثت عبارت است از حرکت تلاش و مجاهدت دستهجمعی انسانها برای عبور از سد «هویتهای فردی و وصول بههویت کامل، و بهجامعهئی که در آن جز خدا حکم نراند» - بعثت یعنی حرکت دائمی انسان همراه سایر انسانها بهاین قصد که همه بهیک هویت برسند و از عبودیت و بندگی طاغوتها آزاد شوند و حال آن که در نظاماتی که همه قدرتها در دست یک فرد متمرکز است هر انسانی برای نجات جان و حیثیت خویش از شر دیکتاتور فقط بهمنافع و مصالح خودش فکر میکند و جز محدوده حقیر آمال و مقاصد خویش دنیای دیگری را نمیشناسد و این چنین است که زندگی هر انسان همچون جزیرهئی دورافتاده با حصاری از سوداها و اغراض محدود مادی و خصوصی از سایر انسانها جدا میشود و هر انسان بهصورت گرگ انسان دیگر در میآید.
۳ تمرکز قدرت در یک فرد با اصل امامت مخالف است زیرا در امامت هر کس با استعداد و قابلیتی که دارد در اداره و تنظیم امور و مدیریت جامعه شرکت میکند. باز بهقول آقای بنیصدر «زمینه رقابت و تعدد هویت و تشخص در چنین جامعهئی نیست. زمینه دوستی و عشق و رسیدن بهیک هویت است.» و ایضاً بهقول همو «در امامت، یک تن بهجای یک ملت (و گاه دنیا) تصمیم نمیگیرد و این کار را ضد ارزش میداند، بلکه همه در تصمیم شرکت میکنند و تصمیم را در آزادی از وابستگیها میگیرند و در هر تصمیمی، در گذشتن از خود و نزدیکی بهخدا را میجویند، اما در جامعههای قدرتطلب و استبدادی مردم هدفی و ارزشی جز سلطهجوئی و غلبه کردن نمیشناسند از این رو "آدمیان یا شیرند و یا گوسفند یا خودکامه و رهبرند و یا آلت – در جامعههای امروزی رهبر کسی است که خوب بتواند رقبای خود را از میدان بدر کند، استعدادهای دیگر را قربانی استعداد رهبری خود کند و بهدیگران مثل موم شکل بدهد و همواره موقعیت خود را بهعنوان یک موجود استثنائی حفظ کند و ابرمرد باقی بماند."
۴تمرکز قدرت در یک فرد منافی با عدالت است زیرا عدالت و عدل ضابطه تشخیص امامت است از رهبری مبتنی بر زور عدل اسلامی بهروایت آقای بنیصدر «یعنی حد و رسمی که در آن همه بهیک اندازه نسبت بهیکدیگر فعالند." و چنین نیست که «یکی همه کاره و دیگری هیچکاره، یکی رهبر و بقیه آلت، یکی فعال و بقیه فعلپذیر باشند."
۵ و بالاخره تمرکز قدرت در یک فرد با اصل معاد نیز تضاد و تناقض صریح دارد زیرا اگر صحیح است که معاد چیزی جز فردائی بهپاداش عمل امروز و ارزش نهادن بهفردا بهجای امروز و دیروز نیست. در این صورت وقتی سرنوشت جامعهئی در تحکیم و تثبیت یک طبقه خاص معلوم و محتوم شد و تقدیر میلیونها انسان در اسارت تصمیمات مرجع واحدی از هر نوع تغییر و تحولی محروم ماند هر نوع امید بهفردای زمانه و آیندهئی که باید بازدهٔ حرکت و مشغله امروز باشد پوچ و بیمعنی خواهد بود و این چنین است که اندیشهها در یاس و نومیدی و دلسردی از جوش و جذبه باز میماند و جامعه در اسارت نوعی جمود بهگورستان آرزوها تبدیل میشود.
من مخصوصاً در تعریف ارزشهای اسلامی همه حرفها را از قول آقای بنیصدر نقل کردم تا نشان بدهم که تفویض اقتدارات سیاسی بهیک فرد با ارزشهائی که ایدئولوگهای نظام موجود در کتابهای خود بهدست دادهاند منافات صریح دارد اما البته در عرف سیاست معمولاً بین گفتار تا کردار تفاوتی است که بعضی از رندان بهآن «واقعبینی» نام دادهاند. امامت و بعثت و عدالت و آزادی، همه از سخنهائی است که تا قبل از تشکیل جمهوری اسلامی بهگوش مردم خوانده میشد. اگر بهقول فردوسی سخنها بهکردار بازی نیست و اگر این قصد در میان نبوده است که قبل از انقلاب برای جلب دلها و فکرها با سخنانی دلاویز و دلپسند و دلشکار راه تصرف قدرت هموار شود و بعد از استقرار حکومت همه آن وعدههای طلائی بهبایگانی تاریخ سپرده شود اکنون زمان عمل و نوبت انصاف و عدل و شجاعت و پایمردی و پایداری در تحقق آن وعدههاست. روزی که آیتالـله خمینی بهتهران بازگشتند در گورستان بهشتزهرا و بر مزار شهدا و راه آزادی جملهئی گفتند که من هیچ وقت آن را فراموش نمیکنم. حرف ایشان ناظر بهقانون اساسی سابق و بهاین معنا و مضمون بود که مجلس موسسان رضاشاهی حق نداشت که برای نسلهای آینده که ما هستیم قانون بنویسد و آیندگان را مکلف بهاطاعت از قانونی کند که برای گذشتگان تدوین میشد.
جائی که برای نسلهای غایب و علیرغم نسلهای غایب هر نوع تعیین تکلیف و تدوین ضابطه و قانون غیرعادلانه باشد برای مردمی که حی و حاضر و شاهد و ناظر بر حوادث زمانه هستند، تدوین و تصویب قوانینی که معارض و منافی ارزشها و آرزوها و آمال قشر عظیمی از روشنفکران و هوشمندان جامعه است بهطریق اولی ظالمانهتر است. تجربه حکومت شاه برای اثبات حقانیت این سخن گویا باید کافی باشد که تمرکز و تراکم قدرت در یک مقام و مرجع واحد هیچ مسئله ای را حل نمیکند و فرماندهی بر قوای مسلح بهمعنای فرماندهی بر روح و اندیشه مردم نمیتواند بود.
فانتوم و راکت و تیربار اگر میتوانست
مشگلگشا باشد و روح اطاعت و تسلیم را در دل مردم بنشاند چیزی بهنام انقلاب هرگز
بهوجود نمیآمد و اگر هم بهوجود میآمد بهپیروزی نمیرسید. آنان که باد میکارند
طوفان درو خواهند کرد.
برگرفته از: "کتاب جمعه" (به سردبیری احمد شاملو) - شماره ۱۲- آبان ماه ۱۳۵۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر