شنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۰

علیرضا زاکانی:همه بدند،فقط ما صالح هستیم!



علیرضا زاکانی عضو جبهه متحد اصولگرایان عصر جمعه در نخستین همایش جبهه متحد اصولگرایان استان یزد گفت:«سال ۷۶ و هشت سال بعد از آن لطمه‌های سختی خوردیم که آغازش یک گفتمان بود»!
.
وی افزود:

«اکنون سه گروه در مقابل اصولگرایان صف‌آرایی کرده‌اند. یکی نظام سلطه است که ریشه پلیدی‌ها و پلشتی‌ها را گسترش می‌دهد تا ریشه خوبی‌ها را از بین ببرد. گروه دوم که نخستین رقبای ما محسوب می‌شوند، عناصر فتنه‌گری هستند که با تمام وجود کار می‌کنند و شعار می‌دهند که ما نمی‌آییم و بیانشان بسیار صریح است. گروه سوم، گروه عناصر فاسدی هستند که کاری به هیچ‌کس ندارند و در فکر پر کردن انبان خود هستند نه خدمت به مردم»!

  محمد رضا باهنر : رقابت اصولگرایان با هم ،به نفع فتنه و انحراف است!!



همانگونه که ملاحظه می کنید همه ی گروه ها یا فاسدند یا دشمن و یا باطل و فقط جناح مطبوع آقای زاکانی هست که مقدس  پاک و صالح می باشند.از ابتدای انقلاب سال 57 همیشه یا برای دیگران آرزوی مرگ شده یا آن ها متهم به شرارت و کینه توزی بودند،همه ی دنیا بر علیه ایران توطئه می کنند،قربونش برم فریاد "دشمن دشمن" مقام معظم هم که همیشه بلند است.حالا نوبت به دسته بندی بین خودی ها شده!!
.
.
.
.


خواجه نصیر الدین طوسی را پرسیدند از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می دانند ؟ 
در اسلام تو را می گویند : 

دروغ نگو ... اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست
 
غیبت مکن ... اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست
 
قتل مکن ... اما قتل نامسلمان را باکی نیست .
 
تجاوز مکن ... اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست .
 
و این ' امّاها ' مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمان به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان مي شمرد.

جمعه، دی ۰۲، ۱۳۹۰

گزیده ای از نامه ی اخیر عبدالکریم سروش خطاب به آقای خامنه ای





صاحب اين قلم چند بار با شما با عتاب و درشتی سخن گفته و مذمّت‌ها و ملامت‌ها بر شما باريده و قلم را بر سياهی‌ها و تباهی‌ها گريانده است  اما اينک بر آن است تا خشم خود را فرو خورد و قلم را به جانب ديگر بگرداند و از در ارشاد و نصيحت و انذار و موعظت در آيد. و اگر چه به عين اليقين پايان دولت سحر مدت شما را نزديک می‌بيند ، راه نکونامی و نيک‌ سر انجامی را  به شما نشان دهد ، مگر به جاروب انصاف خانه قدرت را از خاشاک ستم بپيراييد و از خدا و خلق آمرزش و پوزش بطلبيد و بند از پای عدالت و آزادی برداريد و زندانيا‌ن استبداد را آزاد و استبداد را (که اعظم منکرات عالم است) زندانی کنيد و آب حکمت را به جوی حکومت بازگردانيد و بازی سياست را به قاعده کنيد و جامه رياست را به اندازه ببريد و بقيه دوران  زعامت را به توبه و تدارک سپری کنيد تا سپيد روی به ديدار خدا رويد.


زين کاروان سرای بسی‌ کاروان گذشت         ناچار کاروان شما نيز بگذرد
بادی که در زمانه بسی‌ شمع‌ها بکشت          هم بر چراغدان شما نيز بگذرد

اين تجربه نخستين من در گفتگوی نرم با شما نيست. سال‌ها پيش وقتی‌ در نوشته يی از روحانيت انتقاد کردم که چرا سقف معيشت را بر ستون شريعت زده اند ، با عتاب شما رو به رو شدم که در خطابه يی بر آن نوشته خرده گرفتيد و چون پاسخ آن خرده گيری را با کمال ادب و فروتنی در مجله کيان دادم و از فتح باب ديالوگ با رهبری ابراز شادمانی کردم و عتاب تلخ شما را با قند تحمل فرو خوردم که " جور از حبيب خوشتر کز مدعی رعايت " ،  شما در خطابه يی ديگر چنان درشتی کرديد و اين باب نيم باز مخاطبه را چنان غضب ناکانه به هم کوفتيد که گويی دنده‌ها و دندان‌های مرا می‌شکنيد تا به من و ديگران حالی‌ کنيد که  " شاه با تو گر نشيند بر زمين/ خويشتن بشناس و نيکوتر نشين".


رنجنامه های من به هاشمی رفسنجانی مطلقاً بی پاسخ ماند. از آن پس زبان در کام بردم و رسم مخاطبه پر مخاطره را فرو نهادم . اين‌ها همه در زمستان استخوان سوز انسداد بود.

خاتمی که آمد گفتم فاتحت است  نه خاتمت. باب گفتگو بايد گشوده بماند که ضمان حرّيت است و نشان مدنيت.

او هشت سال رئيس جمهور بود و ما يکديگر را نديديم. ازمکر ماکران و طعن‌ طاعنان می‌‌ترسيد. به قم رفت و همه جا رفت ، اما به ملاقات اعظم و افقه فقيهان ، آيت الله منتظری رحمة الله نرفت . دست و پايش چنان به زنجير  احتيا ط بسته بود که پيوندش با احباب گسسته بود. 
احمدی نژاد که به جای خاتمی نشست " ز تاب جعد مشکينش چه خون افتا د در دل‌ها " . اين بار حتا وسوسه يی خرد دل مرا نگزيد که نامه يی به وی بنويسم و با او رازی‌ بگشايم. بلی ، " ز منجيق فلک سنگ فتنه می‌‌باريد " و کجروی‌ها و بی‌ رسمی‌‌ها طوفان می‌کرد ، اما " کی‌ شعر تر انگيزد خاطر که حزين باشد " چه جای مکاتبه است با دولتمردی بی‌ تدبير و دولتی خرافه گستر و سفاهت پرور که از چاه‌های نفت بر می‌دارد و در چاه‌های جمکران می‌ريزد ؟ و قايق خرد خيالات خام خود را با پاروی تائيدات رهبری در دريای مخاطرات بين المللی به يمين و يسار می‌‌راند و به توهم " ظهوری " و فتح الفتوحی قريب الوقوع ، انگشت تحريک در چشم خونريز جهان خواران جنگ طلب می‌کند و باکی از ويرانی خاک ايران ندارد.

...................................................................................................................
برق انتخابات از افق سياست دميد و چشم‌ها را خيره و دل‌ها را فريفته کرد . اميد ها زنده و جانها تازه شد. همه جوشيدند و  گفتند نوبت آزمودن بخت است و نشاندن عدالت بر تخت. کسی‌ نميدانست که درون پرده چه فتنه‌ها ميرود و شاخ گستاخ استبداد چشم عدالت را چه زود کورخواهد کرد. نتايج که ازپرده برون افتا د ، آشکار شد که دست خيانت در صندوق امانت مردم برده اند و ديوی را دوباره بر تخت سليمان نشانده اند و دامادی دروغين را به حجله حکومت فرستاده اند و غنيمتی را به غارت ربوده اند و پای اهانت بر شرافت مردم نهاده ند. خوشبختانه غيرت ملت  بر غارت شوريد و شيرينی‌ سرقت را در کام راهزنان تلخ کرد.

مردم « زوال استبداد دينی» را جشن ميگرفتند و باد و آتش در کار برکندن خيمه استبداد وسوختن ريشه بيداد بودند که مزدوران و شقاوت پيشگان  فرمان يافتند تا قتل و شکنجه و شرارت و تجاوز و تطاول را به اوج رسانند و عَلَم شقاوت را بر قلٌه قساوت بر افرازند . گورستان‌ها را پر کردند و زندان‌ها را پر تر. اما جنبش فرو ننشست.

دانستيد که کار از گلوله پيش نمی‌رود . به تحبيب پرداختيد. هر روز به بهانه‌ای جمعی‌ را فرا خوانديد و با آنان به سخن نشستيد . حتی شاعران شعر به مزد را ، مگر آب رفته را به جوی بازگردانيد. اما شعار‌های ستم رسيدگان نشان داد که شعورشان بسی‌ بيشتر از اين هاست و نارضائی آنان فراتر از آن است که به نوازشی فرو بنشيند. شعار" مرگ بر ديکتاتور" نشان آن بود که جز زوال استبداد  و مرگ ديکتاتوری راضی‌ شان نخواهد کرد.

 
در هنگامه اين بيداد و استبداد و در يکی از مجالس لطف و عتاب رهبری بود که جوانی دليری کرد و وام شجاعت بگزارد و شما را به شنودن انتقاد دعوت و سفارش کرد(محمود حميدنيا) .شما هم خشک و خنک پاسخ داديد که: بلی ما مخالف انتقاد نيستيم، همين و بس. پيدا بود که لغتنامه تنگ رهبری از شرح و بسط واژه انتقاد سخت تهی است و ذهن خو کرده به ستا يش ها و نوازش های مداحان ، تحمل ورود اين مفهوم ويرانگر را ندارد.

آشکار بود و رفته رفته آشکار تر شد  که رهبری هواهای ديگر در سر دارد. نه مشتا ق نقد است نه مشوق ناقدان و خوی نکوهيده استبداد چنان در دماغش متمکن شده است که سياهی درحبش و سرخی درآتش.
حديث تلخ حوادث ايام بعد را چگونه می‌توان نوشت که قلم را نسوزاند؟ اعظم مصائب آن بود که مزرع سبز جنبش را به خون سرخ جوانان آلوديد و شمس و قمرِ آن را در بند کرديد وآن دوشير بيشه شجاعت را به زنجير ستم بستيد وآن دوچراغ راه آزادی را در تاريکخانه اسارت نشانديد بدين اميد که جنبش فرو نشيند و بيداری فرو خسبد و اينک نيز مبتهج و مفتخريد که به عنايت ولی‌ّ عصر فتنه گران را محبوس کرده ايد و بد خواهان را مأيوس و” به تدبير تو تشويش خمار آخر شد”. جمعی از بهترين فرزندان اين آب و خاک اکنون در سياه چال و زندان اند و رنجه و شکنجه می‌‌شوند و تاوان نيک‌خواهی‌‌ها و حق طلبی‌های خود را می‌‌دهند و نجاست و خباثت سفلگان و سفّاکان را به جان ميکشند تا ردای رياست و هاله قداست شما آسيب نبيند.

 
بس کنم گر اين سخن افزون شود    خود جگر چبود؟ که خارا خون شود   

همين قدر بگويم کاری کرده ايد که اينک کوچکترين اصلاح به يک انقلاب می‌‌ماند، آيا هنروحسن تدبير اين نبود که هاضمه مديريت   را ، چنانکه هنر همه دموکراسی هاست،  چندان فراخ و نيرومند کنيد که حرکات انقلابی بدل به اصلاح شود ؟    

آيا از ضعف بصيرت وسوء سياست نبود که  با دروغزنی کم خردوفريبکار چون محمود احمدی نژاد ابتدا به مغازله پرداختيد ودولت او را فخر امت  وشرف سياست وا نموديد وحاشيه نشينان درگاه رهبری هم امام زمان را دعا خوان وپشتيبان او دانستند ، لکن همينکه رفتار اورا  حمل به نافرمانی کرديد فرمان حمله باو را صادر کرديد؟ جنٌ و انس جمع شدند و به شما گفتند:

بر تو ميلرزد دلم زانديشه يی                 با چنين خرسی مرو در بيشه يی

وشمااز سر رعونت گوش نکرديد تا آنجا که:
                                                                                                                             
سنگ روی خفته را خشخاش کرد             اين مثل بر جمله عالم فاش کرد
مهر ابله مهر خرس آمد يقين                    کين او مهرست و مهر اوست کين



امام علی‌: " من نصب نفسه للناس اماما فليبدأ بتاديب نفسه قبل تأديب غيره ...... " : "هر کس بر مسند رهبری می‌‌نشيند ، نخست به تأديب خود بپردازد و سپس به تأديب ديگران ، که معلم خويشتن احترامش بيشتر از معلم ديگران است".

من می‌خواهم شما را در اين تاديب کمک کنم

باور کنيد من بر شما رقت بسيار ميبرم که چگونه ميتوانيد از گرداب مداحی‌ها طاهر و سالم بيرون بجهيد ؟ ناز پرورده مدح نرم مداحان آيا طاقت نقد سخت نقادان را خواهد داشت؟

نيک‌ خواهان دهند پند وليک                           نيک‌ بختان بوند پند پذير
پند من گر چه نيکخواه  توأم                      می‌ کند در تو سنگدل تاثير؟

غريبا ! واعظ مسجد کرامت مشهد را چه افتاده است که خود وعظ کسی‌ را نمی‌‌شنود و قدرت مطلقه ولايت در گوش او چه خوانده است که ناشنوا ما نده است ؟

ای صاحب کرامت ! شکرانه سلامت     روزی تفقّدی کن درويش بی‌ نوا را

  
از سعيدی سيرجانی نميگويم که او را از جان سير کرديد و به دست "سعيد "شقی اسير کرديد و يک چند او را در غل و زنجير کرديد و عاقبت او را هم سرنوشت اميرکبير کرديد، و چون او بسی بسيار، از فروهر ها گرفته تا پوينده و سهرابی وتفضلی    و زيدآبادی واحمدقابل و... ودريغ از يک جمله توضيح يا استغفار.

مجلس و دستگاه قضا را به خدمت نگيريد واز آنها رأی و حکم بر وفق مزاج خود طلب نکنيد. دستگاه قضا بايد پنجه در پنجه رهبری بيفکند و او را در سوء معاملاتش مؤاخذه کند. با اين مجلس ذليل وقضای زبون  کدام دادگری و کدام مردم سالاری ممکن است؟  و انتخابات  چه گرهی از کار ملت خواهد گشود؟ مثلث زر و زور و تزوير يعنی سه برادران لاريجانی را گماشته ايد تاشما رااز شر قضا وقانون وحقوق بشر برهانند؟ خلايق رااز نحوست اين تثليث برهانيد وبی خطر بر خط راست برانيد. چهره قضا وقانون را به آب عزت از غبار ذلت بشوييد واز اسب انتخابات فرودآييد وزمامش را بدست مردم بسپاريد.


آقای خامنه  ای

ولايت فقيه البته نه شرعاً اعتبار دارد نه عقلاً وکثيری از فقها وعقلا با آن مخالفند اما هرچه هست به معنای ولايت سياسی ست نه ولايت معنوی ، ومفهومی جز رياست و زعامت فقيه ندارد. در انتخابات دخالت  وتقلب می کنيد ، مجلس را در رايزنی های مهم  سر جای خود می نشانيد، اجازۀ تظاهرات آزاد به هيچ گروهی و حزبی نمی دهيد، بنام دفع تهاجم فرهنگی بروزنامه ها تهاجم می کنيد، قوّۀ قضائيه را معلّق می گذاريد و بی التفات به آن ، مخالفان را  مجازات  ودر حصروحبس می کنيد، حتی با درويشان که "وفا کنند و ملامت کشند و خوش باشند" وفا نمی کنيد ، به احدی اجازه نقد رهبری را نمی دهيد، سپاهيان را به عرصه سياست و اقتصاد می کشيد، صدا و سيما را مهار ميزنيد،  فرهنگ و دانشگاه را امنيتی نظامی می کنيد، حوزه های علميه دينی و مساجد ومنابر را حکومتی می کنيد، ناقدان را حتی اگر از مراجع باشند  فرو می کوبيد، زور عريان را به خانه ها وخيابانها می بريد و انصار حزب اله را برتر از قانون می نشانيد و مصونيت قضائی می بخشيد و...

مورٌخان آورده‌اند که آغا محمد خان قاجار هم موسيقی می نواخت هم زيارت عاشورايش ترک نمی‌شد هم به دستان نامبارک خود سر می بريد وچشم در می آورد. چرا رفتار و کردار شما بايد ياد آور احوال وی باشد؟  از فقه صفوی آموخته ايد که   با " باغيان وياغيان»چنين قساوت مندانه عمل کنيد؟ بد نيست آن فقه را کمی هم به اخلاق بياميزيد و جان و مال و آبروی آدميان را حرمت بگذاريد. زندانهای شما خبر از خدايی خونخوار می دهند که از قتل وتجاوز باکی ندارد و پرده ناموس بندگان را می درد. از چنين خدايی به خدای عادل رحيم پناه بريد و بر اين بی رحمی ها و جنايات نقطه پايان بگذاريد.

آنقدر جامعه را چون کودکی تر و خشک نکنيد و پستانک ولايت به دهانش نگذاريد .خدايی نکنيد بل خدا را در ميان آوريد ! هر جا عدالت و خلاقيت و رحمت و حرّيت هست ، خدا هم هست. خدايی که ما ميشناسيم و می‌‌پرستيم موصوف به اين او صاف است. جامعه را لبريز از عدالت و رحمت و خلاقيت کنيد ، خدايی می‌‌شود.به قشور و ظواهر دل شاد مکنيد و حقيقت را به مجاز نفروشيد .

"
غرّه مشو که گربه عابد نماز کرد ".

قل اطيعوالله واطيعوالرٌسول. فان تولٌوا فانما عليه ما حمٌل وعليکم ما حمٌلتم.وان تطيعواه تهتدوا وما علی الرٌسول الاالبلاغ  المبين. هذابلاغ للنٌاس ولينذروا به وليعلموا انما هو اله واحد.وليذٌکٌر اولواالالباب .
                                                                                      
.
اوّل ديماه۱۳۹۰         

عبدالکريم سروش

نامه ی آرش حجازی به آقای خامنه ای



آقای نوری‌زاد از من نخواسته‌اند برای شما نامه بنویسم، اما از روزی که نامه‌ی ایشان را خواندم، احساس کردم دلم می خواهد بنویسم. بر خلاف آقای نوری زاد، من از یاران نزدیک شما نبوده ام. یار نزدیک هیچ کدام از گروه های اپوزیسیون هم نیستم. یار هیچ کس نیستم جز انسان های ساده‌ای  از جنس خودم، که چشمشان به کورسوی دوردستی روشن است که نوید می دهد روزی آفتاب بر ما خواهد تابید، که انفجار ستاره‌ای را خواهیم دید، که فرشته‌ی آزادی به ما هم فرصت خواهد داد تا استعدادهای بالقوه‌مان را محقق کنیم.

اما دلم از نامه‌ی آقای نوری‌زاد به درد آمد. نه به‌خاطر مشقاتی که متحمل شده‌اند ــ که هرچند حق هیچ انسانی نیست، اما بر سر هزاران هزار ایرانی دیگر نیز باریده و آقای نوری‌زاد دست‌کم در کهریزک شما تکه‌تکه نشدند و پزشک معالجشان ــ فقط به خاطر آنکه زیاد می‌دانست و شریف بود ــ معصومانه به قتل نرسید.

رمانم «کی‌خسرو» که شما نخوانده‌اید، اما هزاران هزار هم‌وطنم خواندند، پیش از آنکه دستگاه سانسور وزارت ارشاد بردن نام مرا ممنوع کند، با این جمله شروع می‌شود: «جنگیدن با دشمنی که از او نفرت داری آسان است، سخت، جنگ با آنانی است که دوستشان داری. اینجاست که شجاعت معنا می‌یابد.»

هنگامی که نامه‌ی آقای نوری‌زاد را خواندم، دلم به درد آمد، چرا که به یاد این جمله‌ افتادم و مصداقش را به عینه دیدم. رنج نوری‌زاد کمتر از رنج کی‌خسرو نبود، هنگامی که پدربزرگش افراسیاب را محاکمه می‌کرد. رؤیاها و آرزوهای ما سال‌ها قبل نابود شد، وقتی که هزاران هزار ایرانی را بیدادگرانه اعدام کردند و شما دم برنیاوردید، هنگامی که سانسور لجام‌گسیخته‌ حق آگاهی را از ما گرفت، هنگامی که حق شادی را از ما گرفتند، هنگامی که جوانان چنان زیر فشار رفتند تا یاد بگیرند جز «بله قربان» چیزی نگویند. هنگامی که آرمان‌ها و آرزوهای زاده از انقلاب، جایش را به یأس عمیقی داد، زاده از فساد عمیق اقتصادی و سیاسی. هنگامی که امید ما را به آینده از ما گرفتند.

اما نوری‌زاد باورش نمی‌شد که حکومتی که چنان تا پای جان برایش ایستاده، ناگهان نقاب از چهره برگیرد و در پس آن برقع نورانی، هیولایی تشنه‌ی خون ببیند. دلم برایش سوخت.

اکنون هم که می‌نویسم، از زبان انسانی می‌نویسم که با انسانی دیگر سخن می‌گوید، چرا که هرگز باور نخواهم کرد که شر به تمامی بر روح انسانی مستولی شود. به قول ریموند ویلیامز: «رادیکال واقعی کسی است که به جای اعتقاد به اجتناب‌ناپذیری شر، به ممکن بودن خیر باور دارد.»

خیر آنجاست، جایی در زیر لایه‌های مخلوق دیوهای آز و خشم. کافی است شما هم به وجودش، مدفون در زیر آواری از شهوت قدرت و فضولات دیو غرور باور داشته باشید، تا خودش راهش را بار دیگر به سطح بیابد.

مرا می‌شناسید؟ من فرزند راستین انقلابم. نسلی که در زمان انقلاب جسد عموهایش را تشییع کرد، پس از انقلاب جسد والدینش را به خاک سپرد، در دوران جنگ جست دوستانش را، و پس از جنگ آرزوهایش را. نسلی که یادش داده بودند از سایه‌ی خودش هم بترسد.

جناب آقای خامنه‌ای، بر خلاف آقای نوری‌زاد، من باور ندارم که شما از جنایاتی که در دو سال گذشته بر این ملت رفت بی‌خبرید. باور ندارم که نمی‌دانید روز ۳۰ خرداد ۱۳۸۸، پس از آنکه در نماز جمعه‌ی ۲۹ خرداد مجوز گشودن آتش بر معترضان صلح‌جو را صادر فرمودید، صدها دختر و پسر جوان هم‌وطنتان را نیروی‌های تحت فرمانتان به ضرب گلوله کشتند. باور ندارم که نمی‌دانید نیروهای انتظامی تحت فرمانتان در بازداشتگاه کهریزک و بازداشتگاه‌های دیگر چه جنایاتی کردند و هرگز مجازات نشدند. باور ندارم که نمی‌دانید در یکی از ثروتمندترین سرزمین‌های جهان، بر مردمی غمگین، سرخورده، خسته، شکسته‌پشت و فقیر حکومت می‌کنید. باور ندارم که نمی‌دانید میلیون‌ها نفر ایرانی از ترس جلادان بیدادگر شما در اقصا نقاط جهان پراکنده‌اند و حسرت نگاهی دیگر به خیابان‌ها و کویرها و کوه‌ها و دریاها و رودهای ایران را دارند. باور ندارم که نمی‌دانید زندان‌های شما پر است از مردان و زنانی که تنها به خاطر بر زبان راندن سخنی به دادخواهی، سال‌های عمرشان را بر باد داده‌اند. باور ندارم که نمی‌دانید چه مصائبی به نام شما بر این مردم شریف فروباریده‌اند. باور ندارم که نمی‌دانید آرای پرشور مردمی سرزنده را دزدیدند و آنگاه که مردم سراغ رأی خود را گرفتند، به خاک و خون کشیده شدند.

اما این را هم باور ندارم که نور نیکی به تمامی از روح شما رخت بربسته باشد. وقتی دیدم که دستور دادید اردوگاه کهریزک را ببندند، مطمئن شدم که آن نور، هرچند مدفون، هنوز وجود دارد و به آن نور است که تأسی می‌جویم.

شما، به حق یا ناحق، هنوز قدرتمندترین شخص ایرانید. هنوز، اگر کسی باشد که بتواند ورق را برگرداند و مانع هبوط ملت به مغاک نابودی شود و شادی را به ما برگرداند، شمایید. باور بفرمایید که هنوز دیر نشده. هنوز می‌توانید مانند کی‌خسرو، در اوج قدرت نامی نیک از خود به جای بگذارید و به زمره‌ی جاویدانان بپیوندید.

چه می‌شود اگر نفرت را به مهر مبدل کنید؟

چه می‌شود اگر زندانیان سیاسی و عقیدتی را بی‌قید و شرط آزاد کنید، از خانواده‌های جوانان به خون غلتیده دلجویی کنید، با انتخاباتی به راستی آزاد بگذارید مردم رهبرانشان را آزادانه و بی‌قید و شرط انتخاب کنند، حق حاکمیت بر سرنوشت را به مردم برگردانید، آنانی را که به امانت مردم خیانت کردند، از قدرت برانید، هرکه را تملق شما را گفت پس بزنید و آنکه را که از سر خیرخواهی به نقد شما برخاست عزیز بدارید، از نابودی ثروت‌های ملی جلوگیری کنید، بگذارید مردم آنگونه که می‌خواهند روزگارشان را به سر کنند، پنجره‌ها را باز کنید تا آفتاب به درون بتابد، درها را باز کنید تا در خانه مان نسیم بوزد؟

هیچ نمی‌شود جز آنکه دشمنان شما و آنانی که دلشان را شکسته‌اید، پشتیبان شما خواهند شد. هیچ نمی‌شود جز آنکه صدها سال دیگر خواهند گفت، «برای اندک زمانی گذاشت اهریمن شانه‌هایش را ببوسد، اما پیش از آنکه فریدونی او را در هم بکوبد، خود فریدون شد.»

و اما اگر نکنید، اگر آن نور را ژرف‌تر دفن کنید، صد سال دیگر، ما همه رفته‌ایم، اما شما همچون ضحاک عمر ابدی خواهید یافت. خود شما اسیر غاری در قعر دماوند به خود می‌پیچید و نام شما اسیر آن مارهای اهریمنی خواهد ماند، تا روزی که همگان به درگاه قضا رویم.

بگذارید آن زمان که فرشته‌ی مرگ شما را فرا می‌خواند، به جای  معدود متملقانی که اشک می‌ریزند چون منافع خود را در خطر می‌بینند، ملتی اشک بریزند که به چشم خود دیدند چه‌گونه می‌توان فرو افتاد و دوباره برخاست و رستگار شد.

اما متأسفانه هرکاری می کنم، نمی توانم خودم را متقاعد کنم که این نامه را بنویسم.
یا حق،
آرش حجازی

 

نیکلا تسلا و آزمایش برای سفر در زمان


نویسنده: فرمانده ایکس (Commander X) نویسنده  کتاب نیکلا تسلا
ترجمه: بابک نامی

بعد از آزمایش مرموز فیلادلفیا، نیکلا تسلا اینبار طرح آزمایش بسیار مهمی را داشت که زائیده دانسته ها و ادراک وی از چگونگی سفر انسان در زمان بود. او راز این کار را کاملاً اتفاقی دریافته بود. او قوانین ابدی چهارچوب کیهان یعنی در هم تنش زمان و فضا را دستخوش تغییر کرد.
http://spotonli.com/wp-content/uploads/2011/10/Nikola-Tesla-nikola-tesla-6200205-500-373.jpg

کسانی که کتابهای مرا قبلاً مطالعه کرده اند چندان شوکه نخواهند شد. تسلا مردی با هوشی فرا انسانی و نبوغی ذاتی بود. بعضی وقت ها که درباره چنین انسانهایی می اندیشم، فکر می کنم که آنها موجوداتی از آنسوی کهکشانها هستند . شاید متعلق به این سیاره انسانی نبوده اند. اعتراف می کنم از اینکه نیکلا تسلا را مردی فرا زمینی می پنداشتم احساس خرسندی می کردم. درباره این مرد مرموز صدها سوال بی پاسخ در ذهنم انباشته شده است اما از این مطمئنم که عمر من آنقدر کفاف نخواهد داد تا شاهد پاسخ هایی برای بسیاری از این سوالاتم باشم. بنابراین چند سالی است تحقیق درباره او را به کلی کنار گذاشته ام. دورانی که دانش آموز ابتدایی بودم نیکلا تسلا چندان شخصیت دوست داشتنی ای نبود و کلمه تسلا همردیف با توطئه گر سیاه یا جادوگر تاریکی تعبیر میشد. حتی با وجود کارهای شگفت انگیزی که درعلم الکتریسیته و مغناطیس انجام داده بود اسم تسلا به ندرت در کتابهای درسی دیده میشد و آموزگاران سعی می کردند درباره او و کارهای او چیزی نگویند.
http://www.reformation.org/tesla-coils.jpg

اما جای شکر بسیار هست که بعضی افراد پی به این بی انصافی هایی که در حق تسلا روا داشته شد بردند و به او و خدماتش اینبار در مقام یک دانشمند نابغه توجه نشان دادند. به جرات می توانم بگویم تسلا پایه گذار قرن بیستم است. این شایعات درباره او نه تنها منجر به خدشه دار شدن چهره وی شده بلکه چهره انسانیت را نیز خدشه دار کرده بود. دولت ایالات متحده آمریکا بسیاری از اختراعات تسلا را به نام خود وی ثبت کرده است  و مجوز تولید دستگاه های اورا صادر کرده بود. این اخراعات تسلا و سرمایه گذاران حامی او را خشنود می کرد. موتور جریان متناوب که بسیار کارآمد تر از موتورهای ساخت رئیسش توماس ادیسون بود به عنوان بهترین اختراع آن دوران نام او را بر سر زبانها انداخت. علاوه براین او چندین اختراع مهم هم داشت که معمولا ادیسون آنرا تغییر داده و به نام خودش ثبت می کرده است (شما اسمش را بگذارید دزدی علمی). من بخوبی می دانم که تسلا علاوه بر کار در کارگاه ادیسون مواقعی را به طراحی و ساخت دستگاه های جدید در خفا و دور از چشم دیگران اختصاص می داد. درباره چیستی این اختراعات تسلا اطلاعات چندانی در دست نیست. اینها طرح هایی بود از ذهن و خیالپردازی های خود تسلا نشات می گرفتند و بسیاری از آنها قبل از اینکه به واقعیت بپیوندند دور انداخته و یا نیمه کاره متوقف می شده است. 

از این دست طرح ها می توان به جارو برقی بسیار پر قدرت با مکش زیاد، موتور پیشران موشکی، مبدل انرژی خورسید و نور به الکتریسیته و بسیاری دیگر نام برد. اینها تنها بخشی از تراوشات ذهنی تسلا بود که با سالهای اول قرن بیستم همخوانی نداشت. او بسیاری از یافته ها و طرح های خود را به مهندسان دیگر واگذار می کرد و بسیاری را نیز در روزنامه ها می نوشت و بصورت کاملا رایگان در اختیار مردم و رقیبان خودش قرار میداد زیرا که این طرح ها برای ذهن مهندسی چون او کوچک و خفیف می نمود. او تفکرات عجیبی مثل غلبه بر جاذبه زمین، نامرئی کردن انسان و اشیا و سیاحت در زمان را در سر می پروراند. این تفکرات نه تنها در دوران او بلکه در دوران ما نیز ادعاهایی بلند پروازانه و بسیار گستاخانه به نظر می رسند. در زمانی که به عنوان افسر اطلاعات ارتش آمریکا خدمت می کردم از نزدیک شاهد بعضی از کارهای محرمانه تسلا که برای دولت انجام میداد بودم. آمریکا و روسیه از اوایل دهه هفتاد میلادی سلاح پرتوی ذره ای که تسلا مخترع آن بود را استفاده و آزمایش می کنند.
http://badasshistory.com/tesla1.jpg
امروزه نمونه هایی از اختراعات تسلا توسط بعضی از کشورها دوباره بازبینی شده و ارتقا داده می شوند. دولت ها بودجه های هنگفتی برای شبیه سازی آنچه که تسلا انجام داد اختصاص می دهند. جالب اینجاست که با وجود اینهمه سرمایه گذاری و خرج نیروی زیاد کاری بسیاری  از این شبیه سازی ها با شکست مواجه می شوند. زیرا این در سال 1895 و با به وجود نیکلا تسلا بود که آزمایشی کوچک به منجر به اختراعی بزرگ می شد. یکی از مهمترین کارهای مهم تسلا تولید موتور مغناطیسی بود که انرژی الکتریکی را به انرژی میکانیکی تبدیل می کرد. تسلا با توجه به این ایده اش که اجسام رسانا بر روی تشکی از میدان مغناطیسی در هوا می چرخند موتور الکتریکی را ساخت که هم اکنون نیز در بسیاری از وسایل الکتریکی خانه ما کاربرد دارد. 

از دیگر تلاش های او که جلب توجه میکند فرکانس رادیویی و انتقال برق از طریق اتمسفر و ایجاد یک شبکه برقی الکتریکی هوایی در سرتاسر زمین بود. رویایی که هیچ وقت به واقعیت نپیوست. اما تسلا این تلاش ها را رها کرد به دلیل اینکه پروژه ای تازه را شروع می کرد، پروژه ای مالیخولیایی و آمیخته با دیوانگی انسان برای سفر بین گذشته، حال و آینده. اما چه چیز او را به فکر انجام چنین کار به ظاهر نا ممکنی انداخته بود؟ و چرا تسلا فکر می کرد می تواند در زمان سفر کند. پاسخ بسیار شگفت انگیز است. زیرا او چندین سال قبل از اینکه بودجه این پروژه را از دولت آمریکا دریافت کند طرح خود را ریخته بود و آزمایشاتش را مو به مو انجام داده بود. او به راز سفر در زمان دست یافته بود. او در آزمایشاتش از ولتاژ بسیار بالا و میدانهای مغناطیسی در جهت های مختلف استفاده کرد و شکافته شدن زمان و فضا را به عینه دید. تسلا موفق شده بود دریچه ورود به تونل زمان ایجاد کند. او با روی هم گذاشتن مشاهدات خود نتیجه گرفت پی به راز اینکار برده است و به همین دلیل تن به آزمایشات وحشتناک سپرد.

در حقیقت اولین آزمایش های  تسلا برای سفر در زمان، از سال 1895 شروع شد. یک روزنامه نگار مجله نیویورک هرالد در شماره روز 13 مارس 1895 چنین می نویسد: “من با تسلا در یک کافه کوچک آشنا شدم. او با من دست داد و به من گفت امشب همراه خوبی برای شما نخواهم بود چون واقعه شگفت انگیزی  را تجربه کردم. من در حال یک آزمایش  وارد یک میدان مغناطیسی جریانی با اندازه 3.5 میلیون ولتی شدم یکی جرقه بزرگ به شانه چپم خورد و مرا چند فوت آن طرف تر پرتاب کرد. اما خود را به یکباره در بیرون از آزمایشگاهم یافتم. برای چند لحظه بدنم فلج شده بود و دچار سوختگی شده بودم. دستیارم دیده بود که چگونگی غیب شدنم را دید. اگر جریان را قطع نکرده بود فکر می کنم می میمردم.”. این شرحی است که روزنامه نگار  از تجربه ای که تسلا در یک آزمایش داشت در روزنامه آن چاپ کرد البته با کمی دست اندازی و لحنی که این ادعای تسلا را مسخره می کرد.

در این گزارش می بینیم که تسلا وقتی در آزمایشگاهش حضور داشت، بعد از برخورد جرقه خود را در خیابان می یابد در حالی که دچار سوختگی شده بود. این وضعیت سالها بعد در آزمایش فیلادلفیا هم تکرار شد. اما متاسفانه اتفاقی که برای تسلا افتاده برای ملوانان آن کشتی به مدت طولانی رخ داده و کشتی با همان شرایط غیب شده و کیلومترها دورتر ظاهر شده بود. این آزمایش با فلاکت همراه بود و ملوانهایی که در آزمایش شرکت کرده بودند یا در اثر جراحات سوختگی مردند و یا اینکه حافظه وعقل و خود را برای همیشه از دست داده دیوانه شدند. شاید چیزی که این قدر تسلا را در آن زمان دچار منفوریت کرده بود این بود که دانسته ها و یافته های او به دست انسانهایی افتاده بود که هرگز به اندازه خود تسلا خیرخواه نبوده اند. به هر حال کارهایی که تسلا برای سفر در زمان انجام داده بود هنوز هم برای بسیاری از انسانها بصورت رازی بزرگ در هاله ای از شگفتی قرار دارد.

دانلود فایل ورد مطلب همراه با عکسها:     نیکلا تسلا و آزمایش سفر در زمان


هر گونه بهره برداری از این مطلب با ذکر منبع با آدرس مجاز می باشد

پنجشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۰

روح ا... حسینیان،قاتلی که آزادانه می گردد!

روح ا... حسینیان: 

روح الله حسینیان ،معروف به خسرو خوبان،از ابتدای دهه ۶۰ وارد دستگاه قضایی جمهوری اسلامی شد و در سال ۱۳۶۲ به سمت قائم مقامی دادستانی انقلاب اسلامی مشهد منصوب شد.

جانشینی دادستانی تهران و سیستان و بلوچستان،دادستان دادگاه ویژه روحانیت تهران، رئیس شعبه ۴ دادگاه ویژه روحانیت، رئیس یکی از دادگاه‌های عمومی تهران، جانشین نماینده دادگاه انقلاب در وزارت اطلاعات از دیگر پست‌های وی در دستگاه قضایی - اطلاعاتی جمهوری اسلامی است. او در دوران وزارت ری‌شهری قائم مقام دادستان انقلاب اسلامی در وزارت اطلاعات بود.

وی پس از برکناری حجه السلام سید حمید زیارتی (معروف به روحانی) و تغییر هیات امنای مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ریاست این مرکز رسید.

حسینیان در ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶ مشاور سیاسی و امنیتی احمدی نژاد (رئیس جمهور) شد. وی در جریان وقایع بعد از انتخابات ریاست جمهوری، تدوین کننده اصلی طرحی بود که به موجب آن محاربان ظرف پنج روز اعدام می شوند.

او از حامیان سر سخت سعید اسلامی(امامی) بود و وی را شهیدی نامید که مظلومانه به شهادت رسید!

این قاتل بهایی تبار (مقصود زیر سوال بردن آیین خاصی نیست،مذبذب بودن و تزویر این آدم است)همانگونه که بنا بر مصالح خویش  گاهی چهره ی بهایی دارد و گاهی یهودی و گاهی دیگر مسلمان!،در مرام سیاسی خود نیز خیلی سریع تغییر چهره می دهد،او علاوه بر فسادهای مالی متهم به فساد اخلاقی نیز است که به وقتش پرده از آن هم برداشته می شود!!


«از طرف همکاران خدمت حضرت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی خوش آمد عرض می‌کنم و از ایشان می‌خواهم که به من اجازه بدهند تا خوشحالی خودم و همکاران را از تشریف‌فرمایی ایشان ابراز کنم.

خوشحالیم، نه فقط به خاطر اینکه شخصیتی را که از یاران خاص امام بوده، امروز در بین خود داریم، نه فقط به خاطر اینکه شخصیتی که معمار سازندگی زیرساخت‌های تاریخ معاصر ایران نوین است، نه فقط به خاطر اینکه رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام را در بین خود داریم، همه این‌ها برای ما مهم است، امّا مهم‌تر از همه برای ما و همکاران، شخصیت تاریخی حضرتعالی است.

ما مردمان تاریخی هستیم که در اینجا گرد آمده‌ایم و بی‌شک حضرتعالی یکی از بزرگ‌ترین، تأثیرگذاران، تاریخ‌سازان و تحول‌سازان تاریخ معاصر هستید و ما از این جهت بسیار خوشحالیم که مرد بزرگی امروز میهمان ماست که بیش از چهار دهه از عمر شریفشان را مصروف مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی و برای برقراری حکومت الهی جهاد کرده‌اند و مردی که سالیان سال حقیقتاً در راه آزادی جنگیده و آزادی جزء ماهوی شخصیت ایشان شده است. ما خوشحالیم و بسیار هم خوشحال...»



"در موقعیتی که ما قرار گرفته‌ایم دعوایمان با افرادی مانند موسوی نیست. او کوچکتر از آن است که نظام ما بخواهد با او مقابله کند. خاتمی هم ضعیف‌تر و کوچک‌تر از آن است که حزب‌الله و دانشجویان دختر و پسر بخواهند در مقابل او بایستند که هنوز هم چشمش به دست غرب است. هاشمی کوچک‌تر از آن است که با او مبارزه کنیم؛ ما در مقابل جریان باطلی قرار گرفته‌ایم که ریشه در آمریکا و اروپا و بی‌دینی و به اصطلاح اصلاحات دارد، ما با این جریان باطل و ضد دین و ضدخدا روبه‌رو هستیم که باید با بصیرت در مقابل آن بایستیم؛ جریان باطلی که منشاء آن امریکا، استکبار جهانی و تفاله‌ها و وابسته‌های حقیر داخلی آن است. 

آقای هاشمی تو بارها آمدی ، بعد از فتنه اخیر به رهبر خیانت کردی و در جلسات داخلی خود را مرید رهبر خواندی، اما در مشهد کینه خود را نشان دادی! گفتی اگر مردم نخواهند باید برویم. مردم تو را نمی خواهند و بارها با شعارهای خود نشان داده‌اند که دیگر در قلوب مردم جایگاهی نداری! "
البته اکبرهاشمی رفسنجانی گناهکار تر از آن است که در مقام دفاع از او بر بیاییم،چرا که قائل به آنیم که تمام بدبختی های موجود حاصل خیانتهای هاشمی است.احمدی نژاد کارگزاراو،ماری بود که هاشمی در آستین پرورده بود،خامنه ای بواسطه ی هاشمی به رهبری رسید،کسی که جنگ را هشت سال کش داد هاشمی بود،آقای خمینی را هاشمی ایزوله کرد و عملا عنان کشور را بدست گرفت.به وقتش باید به عنوان اول جنایتکار جمهوری اسلامی در دادگاهی صالح محاکمه و به مجازات برسد.

هدف از این نوشته، صرفا نشان دادن خباثت و دورویی موجودی پلید به نام روح ا... حسینیان بود.

آرام تر سکوت کن... صدای بی تفاوتی‌هایت آزارم می دهد!


در آغاز نازی‌ها سراغ کمونیستها را گرفتند تا با خود ببرند و سر به نیست کنند. من سکوت کردم و لام تا کام حرف نزدم چون کمونیست نبودم. بعد (از کمونیستها) در نخ اتحادیه‌های کارگری رفتند اما چون در شمار آنان نیز، نبودم سکوت کردم. یهودی‌ها را که هدف گرفتند بازهم واکنشی نشان ندادم چون یهودی نبودم. تا اینکه سر وقت خودم آمدند...وقتی خودم را دستگیر کردند... دیگر کسی نبود تا صدایی به اعتراض برآرد.

First they came for the Communists, but I was not a Communist so I said nothing. Then came for the trade unionists but I was not a trade unionist. And then they came for the Jews but I was not a Jew - so I did little. Then when they came for me, there was no one who could stand up for me.

چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۰

پدر و مادر


همیشه مادر را به مداد تشبیه می کردم
که با هر بار تراشیده شدن،
کوچک و کوچک تر می شود

ولی
پدر ...

یک خودکار شکیل و زیباست
که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ می کند
خم به ابرو نمی آورد
و خیلی سخت تر از این حرفهاست

فقط هیچ کس نمی بیند
و نمی داند که چقدر دیگر می تواند بنویسد

یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۰

در حافظه‌ی تاریخ/مصادره کردن شهید جنبش سبز،صانع ژاله

صانع ژاله (۱۳۶۳ در پاوه - ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ در تهران) دانشجوی رشتهٔ هنرهای نمایشی دانشگاه هنر تهران و از کردهای سنی‌مذهب بود که در جریان اعتراضات جنبش سبز در ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ بر اثر برخورد گلوله کشته شد.

منابع خبری معترضان، ژاله را یکی از تظاهرات‌کنندگان معرفی کردند که توسط نیروهای امنیتی کشته شده‌است. وبسایت کلمه وی را از اعضای ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی معرفی کرده و وبسایت سحام نیوز تصویری را منتشر کرده‌است که در آن صانع ژاله در کنار آیت الله منتظری دیده می‌شود. وی هم چنین مقالاتی در مجله آزما از مجلات هوادار جنبش سبز می‌نوشته‌ است. او هم چنین در فیلم کوتاهی به نام آجری در دیوار که محتوایش اعتراض به وضعیت جامعه‌است بازی کرده بود که توسط دولت توقیف شده‌است.

رسانه‌های حکومتی او را یک بسیجی معرفی کرده که در خلال تظاهرات روز ۲۵ بهمن به دست نیروهای سازمان مجاهدین خلق کشته شده‌است. خبرگزاری فارس نیز دست به انتشار تصویری زده‌است که ادعا می‌شود تصویر کارت عضویت ژاله در نیروی مقاومت بسیج است. برخی از دوستان وی از جمله هاتف سلطانی از بازداشت شدگان بازداشتگاه کهریزک این وابستگی را رد کرده و او را از هواداران جنبش سبز می‌دانند.

در حالی‌که رنجبران، مدیرکل تشکل‌های «نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها» تصویر ژاله در کنار منتظری را جعلی دانسته بود، حسین شریعتمداری در گفتگویی با تلویزیون دولتی ایران ژاله را جاسوس و نفوذی حکومت اعلام کرد که در هنگام ملاقات با منتظری خبرهای خوبی را به آن‌ها داده بود. این اظهارات در زمانی مطرح شد که قانع ژاله برادر صانع هرگونه ادعایی مبنی بر بسیجی بودن او را تکذیب کرد و گفت کارت بسیج همان روز کشته شدن برادرشان برای او از طرف حکومت صادر شده‌است.

همچنین دو تن از مسئولین بسیج غرب کشور، مبلغ ۷۵ میلیون تومان پول نقد برای پدر صانع ژاله می‌برند، که این پدر از قبول آن خودداری می‌کند.

در روز برگزاری مراسم خاکسپاری، قانع ژاله، برادر صانع ژاله در مصاحبه با شبکه صدای آمریکا طرح کرد که صانع ژاله بسیجی نبوده و خانواده‌اش توسط ماموران حکومت تحت فشار هستند. در ادامه این مصاحبه برادر صانع ژاله گفت: او از هواداران آیت الله منتظری بود و کارت بسیج منتسب به وی توسط پسرخاله‌اش که از کارمندان وزارت اطلاعات می‌باشد، جعل شده‌است. او هم چنین در این مصاحبه گفت: متأسفانه جسد صانع ژاله را به ما تحویل نمی‌دهند، خانواده ما در مراسم ختم او شرکت نخواهند کرد و این مراسم توسط دشمنان صانع ژاله برگزار می‌شود.
این لینک بعدا اضافه شده است

نفر اول سمت چپ