صاحب اين قلم چند بار با شما با عتاب و درشتی سخن گفته و مذمّتها و ملامتها بر شما باريده و قلم را بر سياهیها و تباهیها گريانده است اما اينک بر آن است تا خشم خود را فرو خورد و قلم را به جانب ديگر بگرداند و از در ارشاد و نصيحت و انذار و موعظت در آيد. و اگر چه به عين اليقين پايان دولت سحر مدت شما را نزديک میبيند ، راه نکونامی و نيک سر انجامی را به شما نشان دهد ، مگر به جاروب انصاف خانه قدرت را از خاشاک ستم بپيراييد و از خدا و خلق آمرزش و پوزش بطلبيد و بند از پای عدالت و آزادی برداريد و زندانيان استبداد را آزاد و استبداد را (که اعظم منکرات عالم است) زندانی کنيد و آب حکمت را به جوی حکومت بازگردانيد و بازی سياست را به قاعده کنيد و جامه رياست را به اندازه ببريد و بقيه دوران زعامت را به توبه و تدارک سپری کنيد تا سپيد روی به ديدار خدا رويد.
زين کاروان سرای بسی کاروان گذشت ناچار کاروان شما نيز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت هم بر چراغدان شما نيز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت هم بر چراغدان شما نيز بگذرد
اين تجربه نخستين من در گفتگوی نرم با شما نيست. سالها پيش وقتی در نوشته يی از روحانيت انتقاد کردم که چرا سقف معيشت را بر ستون شريعت زده اند ، با عتاب شما رو به رو شدم که در خطابه يی بر آن نوشته خرده گرفتيد و چون پاسخ آن خرده گيری را با کمال ادب و فروتنی در مجله کيان دادم و از فتح باب ديالوگ با رهبری ابراز شادمانی کردم و عتاب تلخ شما را با قند تحمل فرو خوردم که " جور از حبيب خوشتر کز مدعی رعايت " ، شما در خطابه يی ديگر چنان درشتی کرديد و اين باب نيم باز مخاطبه را چنان غضب ناکانه به هم کوفتيد که گويی دندهها و دندانهای مرا میشکنيد تا به من و ديگران حالی کنيد که " شاه با تو گر نشيند بر زمين/ خويشتن بشناس و نيکوتر نشين".
رنجنامه های من به هاشمی رفسنجانی مطلقاً بی پاسخ ماند. از آن پس زبان در کام بردم و رسم مخاطبه پر مخاطره را فرو نهادم . اينها همه در زمستان استخوان سوز انسداد بود.
رنجنامه های من به هاشمی رفسنجانی مطلقاً بی پاسخ ماند. از آن پس زبان در کام بردم و رسم مخاطبه پر مخاطره را فرو نهادم . اينها همه در زمستان استخوان سوز انسداد بود.
خاتمی که آمد گفتم فاتحت است نه خاتمت. باب گفتگو بايد گشوده بماند که ضمان حرّيت است و نشان مدنيت.
او هشت سال رئيس جمهور بود و ما يکديگر را نديديم. ازمکر ماکران و طعن طاعنان میترسيد. به قم رفت و همه جا رفت ، اما به ملاقات اعظم و افقه فقيهان ، آيت الله منتظری رحمة الله نرفت . دست و پايش چنان به زنجير احتيا ط بسته بود که پيوندش با احباب گسسته بود.
احمدی نژاد که به جای خاتمی نشست " ز تاب جعد مشکينش چه خون افتا د در دلها " . اين بار حتا وسوسه يی خرد دل مرا نگزيد که نامه يی به وی بنويسم و با او رازی بگشايم. بلی ، " ز منجيق فلک سنگ فتنه میباريد " و کجرویها و بی رسمیها طوفان میکرد ، اما " کی شعر تر انگيزد خاطر که حزين باشد " چه جای مکاتبه است با دولتمردی بی تدبير و دولتی خرافه گستر و سفاهت پرور که از چاههای نفت بر میدارد و در چاههای جمکران میريزد ؟ و قايق خرد خيالات خام خود را با پاروی تائيدات رهبری در دريای مخاطرات بين المللی به يمين و يسار میراند و به توهم " ظهوری " و فتح الفتوحی قريب الوقوع ، انگشت تحريک در چشم خونريز جهان خواران جنگ طلب میکند و باکی از ويرانی خاک ايران ندارد.
...................................................................................................................
برق انتخابات از افق سياست دميد و چشمها را خيره و دلها را فريفته کرد . اميد ها زنده و جانها تازه شد. همه جوشيدند و گفتند نوبت آزمودن بخت است و نشاندن عدالت بر تخت. کسی نميدانست که درون پرده چه فتنهها ميرود و شاخ گستاخ استبداد چشم عدالت را چه زود کورخواهد کرد. نتايج که ازپرده برون افتا د ، آشکار شد که دست خيانت در صندوق امانت مردم برده اند و ديوی را دوباره بر تخت سليمان نشانده اند و دامادی دروغين را به حجله حکومت فرستاده اند و غنيمتی را به غارت ربوده اند و پای اهانت بر شرافت مردم نهاده ند. خوشبختانه غيرت ملت بر غارت شوريد و شيرينی سرقت را در کام راهزنان تلخ کرد.
مردم « زوال استبداد دينی» را جشن ميگرفتند و باد و آتش در کار برکندن خيمه استبداد وسوختن ريشه بيداد بودند که مزدوران و شقاوت پيشگان فرمان يافتند تا قتل و شکنجه و شرارت و تجاوز و تطاول را به اوج رسانند و عَلَم شقاوت را بر قلٌه قساوت بر افرازند . گورستانها را پر کردند و زندانها را پر تر. اما جنبش فرو ننشست.
دانستيد که کار از گلوله پيش نمیرود . به تحبيب پرداختيد. هر روز به بهانهای جمعی را فرا خوانديد و با آنان به سخن نشستيد . حتی شاعران شعر به مزد را ، مگر آب رفته را به جوی بازگردانيد. اما شعارهای ستم رسيدگان نشان داد که شعورشان بسی بيشتر از اين هاست و نارضائی آنان فراتر از آن است که به نوازشی فرو بنشيند. شعار" مرگ بر ديکتاتور" نشان آن بود که جز زوال استبداد و مرگ ديکتاتوری راضی شان نخواهد کرد.
در هنگامه اين بيداد و استبداد و در يکی از مجالس لطف و عتاب رهبری بود که جوانی دليری کرد و وام شجاعت بگزارد و شما را به شنودن انتقاد دعوت و سفارش کرد(محمود حميدنيا) .شما هم خشک و خنک پاسخ داديد که: بلی ما مخالف انتقاد نيستيم، همين و بس. پيدا بود که لغتنامه تنگ رهبری از شرح و بسط واژه انتقاد سخت تهی است و ذهن خو کرده به ستا يش ها و نوازش های مداحان ، تحمل ورود اين مفهوم ويرانگر را ندارد.
آشکار بود و رفته رفته آشکار تر شد که رهبری هواهای ديگر در سر دارد. نه مشتا ق نقد است نه مشوق ناقدان و خوی نکوهيده استبداد چنان در دماغش متمکن شده است که سياهی درحبش و سرخی درآتش.
حديث تلخ حوادث ايام بعد را چگونه میتوان نوشت که قلم را نسوزاند؟ اعظم مصائب آن بود که مزرع سبز جنبش را به خون سرخ جوانان آلوديد و شمس و قمرِ آن را در بند کرديد وآن دوشير بيشه شجاعت را به زنجير ستم بستيد وآن دوچراغ راه آزادی را در تاريکخانه اسارت نشانديد بدين اميد که جنبش فرو نشيند و بيداری فرو خسبد و اينک نيز مبتهج و مفتخريد که به عنايت ولیّ عصر فتنه گران را محبوس کرده ايد و بد خواهان را مأيوس و” به تدبير تو تشويش خمار آخر شد”. جمعی از بهترين فرزندان اين آب و خاک اکنون در سياه چال و زندان اند و رنجه و شکنجه میشوند و تاوان نيکخواهیها و حق طلبیهای خود را میدهند و نجاست و خباثت سفلگان و سفّاکان را به جان ميکشند تا ردای رياست و هاله قداست شما آسيب نبيند.
بس کنم گر اين سخن افزون شود خود جگر چبود؟ که خارا خون شود
همين قدر بگويم کاری کرده ايد که اينک کوچکترين اصلاح به يک انقلاب میماند، آيا هنروحسن تدبير اين نبود که هاضمه مديريت را ، چنانکه هنر همه دموکراسی هاست، چندان فراخ و نيرومند کنيد که حرکات انقلابی بدل به اصلاح شود ؟
آيا از ضعف بصيرت وسوء سياست نبود که با دروغزنی کم خردوفريبکار چون محمود احمدی نژاد ابتدا به مغازله پرداختيد ودولت او را فخر امت وشرف سياست وا نموديد وحاشيه نشينان درگاه رهبری هم امام زمان را دعا خوان وپشتيبان او دانستند ، لکن همينکه رفتار اورا حمل به نافرمانی کرديد فرمان حمله باو را صادر کرديد؟ جنٌ و انس جمع شدند و به شما گفتند:
بر تو ميلرزد دلم زانديشه يی با چنين خرسی مرو در بيشه يی
وشمااز سر رعونت گوش نکرديد تا آنجا که:
سنگ روی خفته را خشخاش کرد اين مثل بر جمله عالم فاش کرد
مهر ابله مهر خرس آمد يقين کين او مهرست و مهر اوست کين
من میخواهم شما را در اين تاديب کمک کنم
باور کنيد من بر شما رقت بسيار ميبرم که چگونه ميتوانيد از گرداب مداحیها طاهر و سالم بيرون بجهيد ؟ ناز پرورده مدح نرم مداحان آيا طاقت نقد سخت نقادان را خواهد داشت؟
نيک خواهان دهند پند وليک نيک بختان بوند پند پذير
پند من گر چه نيکخواه توأم می کند در تو سنگدل تاثير؟
غريبا ! واعظ مسجد کرامت مشهد را چه افتاده است که خود وعظ کسی را نمیشنود و قدرت مطلقه ولايت در گوش او چه خوانده است که ناشنوا ما نده است ؟
ای صاحب کرامت ! شکرانه سلامت روزی تفقّدی کن درويش بی نوا را
از سعيدی سيرجانی نميگويم که او را از جان سير کرديد و به دست "سعيد "شقی اسير کرديد و يک چند او را در غل و زنجير کرديد و عاقبت او را هم سرنوشت اميرکبير کرديد، و چون او بسی بسيار، از فروهر ها گرفته تا پوينده و سهرابی وتفضلی و زيدآبادی واحمدقابل و... ودريغ از يک جمله توضيح يا استغفار.
مجلس و دستگاه قضا را به خدمت نگيريد واز آنها رأی و حکم بر وفق مزاج خود طلب نکنيد. دستگاه قضا بايد پنجه در پنجه رهبری بيفکند و او را در سوء معاملاتش مؤاخذه کند. با اين مجلس ذليل وقضای زبون کدام دادگری و کدام مردم سالاری ممکن است؟ و انتخابات چه گرهی از کار ملت خواهد گشود؟ مثلث زر و زور و تزوير يعنی سه برادران لاريجانی را گماشته ايد تاشما رااز شر قضا وقانون وحقوق بشر برهانند؟ خلايق رااز نحوست اين تثليث برهانيد وبی خطر بر خط راست برانيد. چهره قضا وقانون را به آب عزت از غبار ذلت بشوييد واز اسب انتخابات فرودآييد وزمامش را بدست مردم بسپاريد.
آقای خامنه ای
ولايت فقيه البته نه شرعاً اعتبار دارد نه عقلاً وکثيری از فقها وعقلا با آن مخالفند اما هرچه هست به معنای ولايت سياسی ست نه ولايت معنوی ، ومفهومی جز رياست و زعامت فقيه ندارد. در انتخابات دخالت وتقلب می کنيد ، مجلس را در رايزنی های مهم سر جای خود می نشانيد، اجازۀ تظاهرات آزاد به هيچ گروهی و حزبی نمی دهيد، بنام دفع تهاجم فرهنگی بروزنامه ها تهاجم می کنيد، قوّۀ قضائيه را معلّق می گذاريد و بی التفات به آن ، مخالفان را مجازات ودر حصروحبس می کنيد، حتی با درويشان که "وفا کنند و ملامت کشند و خوش باشند" وفا نمی کنيد ، به احدی اجازه نقد رهبری را نمی دهيد، سپاهيان را به عرصه سياست و اقتصاد می کشيد، صدا و سيما را مهار ميزنيد، فرهنگ و دانشگاه را امنيتی نظامی می کنيد، حوزه های علميه دينی و مساجد ومنابر را حکومتی می کنيد، ناقدان را حتی اگر از مراجع باشند فرو می کوبيد، زور عريان را به خانه ها وخيابانها می بريد و انصار حزب اله را برتر از قانون می نشانيد و مصونيت قضائی می بخشيد و...
مورٌخان آوردهاند که آغا محمد خان قاجار هم موسيقی می نواخت هم زيارت عاشورايش ترک نمیشد هم به دستان نامبارک خود سر می بريد وچشم در می آورد. چرا رفتار و کردار شما بايد ياد آور احوال وی باشد؟ از فقه صفوی آموخته ايد که با " باغيان وياغيان»چنين قساوت مندانه عمل کنيد؟ بد نيست آن فقه را کمی هم به اخلاق بياميزيد و جان و مال و آبروی آدميان را حرمت بگذاريد. زندانهای شما خبر از خدايی خونخوار می دهند که از قتل وتجاوز باکی ندارد و پرده ناموس بندگان را می درد. از چنين خدايی به خدای عادل رحيم پناه بريد و بر اين بی رحمی ها و جنايات نقطه پايان بگذاريد.
آنقدر جامعه را چون کودکی تر و خشک نکنيد و پستانک ولايت به دهانش نگذاريد .خدايی نکنيد بل خدا را در ميان آوريد ! هر جا عدالت و خلاقيت و رحمت و حرّيت هست ، خدا هم هست. خدايی که ما ميشناسيم و میپرستيم موصوف به اين او صاف است. جامعه را لبريز از عدالت و رحمت و خلاقيت کنيد ، خدايی میشود.به قشور و ظواهر دل شاد مکنيد و حقيقت را به مجاز نفروشيد .
" غرّه مشو که گربه عابد نماز کرد ".
قل اطيعوالله واطيعوالرٌسول. فان تولٌوا فانما عليه ما حمٌل وعليکم ما حمٌلتم.وان تطيعواه تهتدوا وما علی الرٌسول الاالبلاغ المبين. هذابلاغ للنٌاس ولينذروا به وليعلموا انما هو اله واحد.وليذٌکٌر اولواالالباب .
.
اوّل ديماه۱۳۹۰
عبدالکريم سروش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر