ساعت ۱۱:۳۰ چهارشنبه ۲ آذر ماه ۱۳۶۷ شخصی که
خود را غلام همتی معرفی میکرد، در واپسین ساعات کار
طبابت دکتر کاظم سامی وارد مطب وی شده در فاصله کوتاهی، با
شنیدن فریادهای دکتر سامی، همسرش سراسیمه از طبقه بالا (منزل) به طبقه پایین (مطب)
مراجعه کرده و آن مرد را دشنه به دست و خون آلود در کنار فرق شکافته و پیکر غرق به
خون دکتر مشاهده میکند. سامی دو روز بعد با وجود تلاش تمامی تیم جراحی و پزشکان
در ساعت ۲۱:۳۰ روز جمعه ۴ آذر ماه ۱۳۶۷ درگذشت. علیاکبر
محتشمی، وزیر کشور وقت جمهوری اسلامی سه هفته پس از قتل کاظم سامی اعلام کرد محمود جلیلیان قاتل وی در حمامی در اهواز خودکشی کردهاست.
در ۹ آذر ۱۳۸۷ مهدی خزعلی در مطلبی در وبسایت خود نوشت که «میرعماد»
دادستان وقت، به درخواست و شکایت همسر کاظم سامی، دستور نبش قبر جلیلیان را داده و
پزشکی قانونی پس از معاینه جسد وی نظر دادهاست که جلیلیان برخلاف نظر وزارت کشور
خودکشی نکرده، بلکه کشته شده و بعد حلقآویز شدهاست. برخی معتقدند محمود احمدی نژاد در قتل سامی شرکت داشتهاست.(احمدی
نژاد،بیمار دکتر سامی و تحت مداوای او بوده است)
یادداشتی از
مرحومه پروانه ی فروهردر اولین سالگرد قتل دکتر
کاظمی سامی
چنان پویا و پر امید بود که هنوز مرگ فجیع
او را باور ندارم. چنان مهربان بود که نمی توانستی ذره ای انسان باشی و اورا دشمن
بداری.
شاید بسیاری از نقطه نظرهایش را باور نداشتم ولی در مجموع دوست بودیم، رفیق بودیم و حرف یکدیگر را براحتی می فهمیدیم.
هر یک از ما وقتی لبریز از تلخکامی و نومیدی می شد دیگری را صدا می زد و هنوز چند کلامی گفته نشده، همزمان به این نتیجه می رسیدیم که باید از خود تهی شد و به مردم عشق ورزید و برای آنها زیست.
به محض دستیابی به هر راه حل تازه ای برای درمان میگرن، شادمانه تلفن می زد و مرا به تجربه ی آن راه حل تشویق می کرد.
بخاطر می آورم سال ۴۹ که همسرم برای چندمین بار زندانی شده بود، کار زیاد و نگرانی های فراوان مرا دچار سردرد های طاقت فرسا می کرد، سامی برغم کار زیاد، شبی نبود که با دارو و درمانش از نگرانی و دلهره ی دختر و پسر کوچکم نکاهد.
در همین دوره بود که جوان های مبارز با هر اندیشه و باوری، دسته دسته رهسپار جوخه ی اعدام می شدند، شبی که با هم برای ابراز همدردی به دیدار مستوره احمد زاده رفتیم، هق هق گریه امانش نمی داد با اینهمه نگران اوج گیری سردرد و گرفتگی تارهای صوتی من بود و با چه دلسوزی مرا به شکیبائی نصیحت می کرد.
وقتی وزیر بهداری شد، همراه پسر کوچکم و دوستی که آنروزها بی ریا و با همه توان در خدمت انقلاب بود و امروز در دیار غربت زندگی را لحظه شماری می کند، به اتاق کارش رفتم و برای روزنامه جبهه ملی که اداره آن را به عهده داشتم مصاحبه ای ترتیب دادم.
با آن همه کار، صمیمانه نشست و پرسش های ما را پاسخ گفت، در او هیچ چیز عوض نشده بود، همان سامی مهربان و شکیبا و پر امید و چه دریغ که از آنهمه امید چه بر جای ماند؟!
پیکرش را که بسختی نفس می کشید با زخم های بسیار بر تخت بیمارستان ساسان به خاطر می آورم و با خود می گویم به راستی بچه گناهی ؟! گرچه خوب پیداست آن مرگ دردناک، تاوان تلخ عمری تپیدن برای مردم است.
یادنامه اولین سالگرد شهادت دکتر کاظم سامی – دی ماه ۱٣۶۷