شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۱
مرد مردستان طاها،مصطفی چمران
دکتر مصطفی چمران از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله های بلند كوههای جبل عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانی های بسیاری به یادگار گذاشته و همیشه در قلب محرومین و مستضعفین جای گرفته است .
مصطفی چمران در سال ۱۳۱۱ در تهران ، خیابان پانزده خرداد متولد شد. وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیك پامنار، آغاز كرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ سپس در دانشكده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال ۱۳۳۶ در رشته الكترومكانیك فارغ التحصیل شد. چمران یك سال به تدریس در دانشكده فنی پرداخت. وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال ۱۳۳۷ با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریكا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروف ترین دانشمندان جهان در كالیفرنیا ومعتبرترین دانشگاه آمریكا - بركلی - با ممتاز ترین درجه علمی موفق به اخذ مدرك دكترای الكترونیك و فیزیك پلاسما گردید.
شهادت
در سی ام خرداد ماه ۱۳۶۰ یعنی یك ماه پس از پیروزی ارتفاعات الله اكبر، چمران در جلسه فوق العاده شورای عالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیت الله اشراقی شركت و از عدم تحرك و سكون نیروهاانتقاد كرد و پیشنهاد های نظامی خود را از جمله حمله به بستان را ارائه داد. این آخرین جلسه شورای عالی دفاع بود كه در آن شركت داشت و فردای آن روز، روز غم انگیز و بسیار سخت و هولناكی بود.
در سحر گاه سی و یكم خرداد ۱۳۶۰ ، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دكتر چمران بشدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. شهید چمران، یكی دیگر از فرماندهانش را احضار كرد و خود، او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی كند . در لحظه حركت، یكی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: « همانند روز عاشورا كه یكایك یاران حسین (ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او(رستمی) هم به شهادت رسید و اینك خود او آماده حركت به جبهه است.»
بطرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات كرد. برای آخرین بار همدیگر را دیدند وبه حركت ادامه دادند تا اینكه به قربانگاه رسیدند .
چمران همه رزمندگان را در كانالی پشت دهلاویه جمع كرد، شهادت فرمانده شان را به آنها تبریك و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پر نور و چهره ای نورانی و دلی مالا مال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگرخدا ما را هم دوست داشته باشد، می برد.»
خداوند ثابت كرد كه او را نیز دوست دارد و به سوی خود فرا خواند. چمران در آن منطقه در حین سركشی به مناطق و خطوط مقدم بر اثر اصابت تركش خمپاره های دشمن به شهادت رسید .
مرثیه دکتر شریعتی به قلم شهید چمران
مرثیه دکتر شریعتی به قلم شهید چمران
وزیر دفاعی که تا شهادت در خط مقدم جنگید
کردستان
جنوب
با تیمسار ظهیرنژاد،فرمانده ژاندارمری
با مهندس بازگان و دکتر یزدی
محمد مجتهد شبستری،مهدی بازرگان،ابراهیم یزدی،مصطفی چمران
با حافظ اسد
بچه های دبیرستان البرز
با سید احمد خمینی در لبنان
جمعه، تیر ۰۲، ۱۳۹۱
کاریکاتور
کاریکاتورهای یک مسلمان اروپایی
متهم است .. زنده یامرده, احتیاط کنید بسیارخطرناک است
یک راهبه می تواند سرتاپای خود را بپوشاند تا زندگیش را وقف عبادت کند , درست است ؟اما چرا وقتی یک زن مسلمان این کار را انجام دهد , مورد ملامت قرارمی گیرد ؟
وقتی زنی در غرب خانه داری کند وبه تربیت کودکانش بپردازد مورد ستایش وتقدیر جامعه قرار گرفته فداکارشمرده می شود
اما اگر همین کار را زن مسلمان انجامدهد مورد ملامت قرار می گیرد
حقوق وآزادی هر دختری ایجاب می کند که به دانشگاه برود وهرچه را دلش میخواهد می تواند بپوشد اما دختر با حجاب مسلمان از ورود به دانشگاه منع می شود.
اگر کودکی به موضوعی علاقمند باشد باید آن را رشد ونمو داد اما اگر علاقمند به اسلام باشد باشد فایده ای ندارد.
اگر شخصی جان خود را بخاطر نجات دیگران به خطر اندازد شجاع ودلیر خوانده میشود وهمه جامعه او را محترم می شمارند اما اگر فلسطینی باشد وسعی کند فرزندش یابرادرش را نجات دهد تا مبادا دستش بشکند یا ازمادرش دفاع کند تاکه مورد تجاوزقرار نگیرد یا از منزلش دفاع کندتاکه ویران نشود به او تروریست می گویند.
اگر یک یهودی شخصی را بکشد هیچ ربطی به دین یهودیت ندارداما اگر مسلمانی به جرمی متهم شود اسلام را متهم اصلی می دانیم
هر مشکلی که پیش اید ما انواع راه حل ها را می پذیریم اما اگر اسلام راه حل نشان دهد حتی حاضر نیستیم به آن نگاه کنیم.
وقتی کسی ماشین خوبی را به شیوه نادرستی براند کسی ماشین را مقصرنمی داند اما اگر مسلمانی خطا کند یا درست برخورد نکند مردم ما می گویند اسلام مقصر است !!
بدون نیم نگاهی به قوانین وشرع اسلام, مردم ما هرآنچه که رسانه ها می گویند باور دارند , اما سؤال اینجاست که قرآن چه می گوید!
چرا, چون او مسلمان است !
این پیغام را برای هر که می شناسی بفرست
من مسلمانم مرا بکش وآن را هزینه های تحمیلی(اضافی) بخوان.
دارائیم را غارت کن, به وطنم تجاوز کن , راهبرم را تو تعیین کن ونام آن را دمکراسی بگذار.
پنجشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۱
منم محمود!/منشور محمود
رئیس جمهور رئیس جمهور ها
رئیس جمهور بزرگ
رئیس جمهور دادگر
رئیس جمهور ایران!
رئیس جمهور غزه!
رئیس جمهور لبنان!
رئیس جمهور سوریه!
رئیس جمهور عراق!
افغانستان! فلسطین! کومور! برنه! توگو! نیکاراگوئا! ونزوئلا! نیجریه! آنگولا! برونئی! اوگاندا! بولیوی! گابون! مالی! هائیتی! اتیوپی! مالدیو! گینه! پرو! شیلی! و همه جاها
رئیس جمهور چهار گوشه جهان
رئیس جمهور بزرگ
رئیس جمهور دادگر
رئیس جمهور ایران!
رئیس جمهور غزه!
رئیس جمهور لبنان!
رئیس جمهور سوریه!
رئیس جمهور عراق!
افغانستان! فلسطین! کومور! برنه! توگو! نیکاراگوئا! ونزوئلا! نیجریه! آنگولا! برونئی! اوگاندا! بولیوی! گابون! مالی! هائیتی! اتیوپی! مالدیو! گینه! پرو! شیلی! و همه جاها
رئیس جمهور چهار گوشه جهان
در بارگاه نمایندگان ایران بر تخت شهریاری نشسته ام
خدای بزرگ دل های پاک مردم متعهد ایران را متوجه من کرد زیرا من اورا ارجمند و گرامی داشتم
ارتش بزرگ من به آرامی وارد تهران شد
نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و سرزمین وارد آید
ریشه بیکاری را کندم و به بدبختی های آنان پایان بخشیدم
من فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند، مگر آنکه فتنه گر باشد!
وقتی که بنده با رای قاطع و میلیونی مردم خود بر تخت ریاست جمهوری نشستم، دستور دادم تا یارانه ها را به مردم پرداخت کنند، و نظام ظالمانه سوبسید را سرنگون کردم!
سایه ی دیو ارزانی را از سر مردم برداشتم!
فرمان دادم تمام نشریاتی را که بسته اند رفع توقیف کنند تا هرچه که می خواهند بنویسند،
سپس چون دیدم قدر آزادی را نمی فهمند دستور دادم که آن ها را ببندند و صاحبانشان را دست گیری کردم!
برای تمام سرزمین ها نامه فرستادم
چند بار در تالار ملل سخنرانی کردم و با حرفهایم دنیا را ترکوندم!
دل چند هسته را شکافتم اما آفتابی در آن میان ندیدم،
پس دستور دادم که همچنان هسته ها را تا نتیجه مطلوب بشکافند!
همراهم اسفندیار!! به من گفت سرزمین های منزوی باز هم قطع نامه صادر کرده اند
و من نیز قطع نامه دان های آنان را به پارگی بشارت دادم!
بر مردم سهام عدالت ارزانی داشتم
صندوق ذخیره ارزی را خالی کردم و کشور را از این معضل دیرین رهانیدم!
ممه ها را از لولو باز ستاندم و در جایگاهشان باز گرداندم تا هرروز برایم زندگانی بلند را آرزو کنند
اسنادش هم موجود است!!
مردم فقیر چین را از بدبختی رهانیدم و برادران روسی خود را اطعام کردم من به همه سنت ها و رسوم کشور های زیر فرمانم احترام می گزارم به شرطی که نخواهند آن را علنی کنند به آزادی بیان احترام گزاردم و محلی را به نام کهریزک برای این کار اختصاص دادم که تا می توانند فریاد بزنند! من جلوی گشت ارشاد را گرفتم و نگذاشتم کسی را به خاطر موها و لباسش بازداشت کنند آخر مگر مشکل کشور اینه؟ اینه؟!!
شهر به شهر سفر کردم و داد مردم را ستاندم دستور دادم به طور مساوی ساندیس و کیک به مشتاقان بدهند! آزادی اندیشه را ارج نهادم، گذاشتم هرکس هر فکری دارد بکند و من هم کار خودم را کردم و حرف خودم را زدم!
کارهای بزرگ کردم و رایحه ی خوش آن را به سرتاسر سرزمین ها پراکندم!!
....و خیلی کار های دیگر که نمی خواهم بگم!
چهارشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۱
اگر پیامبرامروز مبعوث می شد، چه می کرد و چه نمی کرد؟
حتماً به گردنش چفیه نمی انداخت. و در دنیا به دنبال دشمن نمی گشت. لبخندش، بیش از اخم و غضبش بردل مردمان جهان اثرمی کرد. از خواص و عوام و طلحه و زبیر و خودی و غیرخودی و عبرت های عاشورا مطلقاً سخن به میان نمی آورد. و بیش و پیش از آنکه از چگونگی عقیده و مرامی که برای انتشار آن مبعوث شده است سخن بگوید، ادب را، آری ادب را به عالی ترین مراتب انسانی اش عروج می داد. درمیان جمع، آنگونه می نشست که غریبگان ازاهل مجلس بپرسند: محمد کدام شماست؟ نه این که همه را بر زمین بنشاند و خود بر بلندای غرور جلوس فرماید. محمد اگر امروز مبعوث می شد، برای همه ی مردمان جهان آغوش می گشود. و در این آغوش گشوده، حتماً برای همه ی نحله های فکری و سیاسی جای ویژه می پرداخت. زندانهای محمد، جای بدکاران و دزدان و گردنکشان می بود، نه معترضانی که حتی خود او را به نقد می کشند و دین تازه اش را برنمی تابند.
محمد اگر امروز مبعوث می شد، کوچه ی بنی هاشم را موزه می کرد و بر در این موزه می نوشت: ای مردم، و ای مداحان کاسبکار، درکوچه ی بنی هاشم توقف مکنید. اینجا کسی ساکن نیست. همه ی اهل آن به امروز- آری به امروز- کوچ کرده اند. ببینید حسن و حسین مرا که دردانشگاه درس می خوانند و با کامپیوتر و سایردستاوردهای بشری آشنایند. و دختر و دامادم را بنگرید که در بهره مندی از حقوق شهروندی، ذره ای با دیگران تفاوت ندارند. و به همه ی بشریت می فرمود: من که محمد و فرستاده ی خدایم، ذره ای بر شما برتری ندارم. من در برابر قانون، همانم که شمایید. هرگاه از من خطایی سرزد، به دادگاه شکایت برید و مرا به محکمه فرابخوانید. بی اعتنایی من به قانون همان و فروریختن بلندای پیامبری من همان.
محمد اگر امروز مبعوث می شد و همه ی اختیارات قانونی ایران که نه، اختیارهمه ی دنیا با او بود، هرگز بی اجازه ی مردم به پولشان دست نمی برد. اگرچه مردمی در فلسطین و لبنان و افغانستان از گرسنگی هوار بکشند و از گرسنگی بمیرند. محمد حتماً فضا را برای پوزش خواهی خود و همراهانش می پرداخت. و از این که رو در روی مردم بایستد و به آنان بگوید: من در اینجا اشتباه کرده ام، خوار و خفیف نمی شد. چرا که خود مرتب بر زبان می راند که : من بشری هستم چون شما.
محمد اگر امروز بود هرگز مخفیانه هزاران میلیارد از پول مردم بی خبر را برنمی داشت و در قمار هسته ای نمی باخت. همین یک قلم فاجعه باعث می شد که او از جایگاه رسالتی که مدعی اش بود، سقوط کند. حساب شخصی محمد روشن بود. قوی ترین و صادق ترین مأموران حسابرسی را بکار می گرفت تا گردش مالی او را رصد کنند و ماه به ماه به مردم گزارش کنند. محمد هرگز بساطی چون آستان قدس رضوی نمی پرداخت. آستانی که نه به قانون پاسخگو باشد و نه به مردم فلک زده ای که جاذبه ی پیامبری محمد آنان را به سمت او گسیل نموده است. محمد اگر به امروز ما رخ می نمود، هرگز، آری هرگز بساطی چون نظارت استصوابی بکار نمی بست تا تنها نمایندگان طرفداراو به مجلس خبرگان راه یابند. او حتما نمایندگان مردم را به جسارت و سواد و علم و تحقیق و صراحت ترغیب می کرد و آنان را از اطاعت بی چون و چرا و چاپلوسی برحذر می داشت. محمد اگر امروز بود، خدا را از دوردست های فهم و خیال و آگاهی به خانه ی دل مردم می آورد، نه این که خدای متداول مردم را با رفتار گزینشگرانه ی خود، به دوردست های نفرت و انزجار بتاراند.
آغوش و روی گشاده ی محمد پا به پای منطق و زبان گویای او راه می گشود. طوری که همگان، پیش از درستی سخن و راه او، به همین روی گشاده و آغوش فراخ او متمایل می شدند. اگر یک بهایی یا یک مخالف بر سر او زباله می ریخت، راهش را کج نمی کرد و مأموران گوش بزنگش دمار از روزگار او برنمی آوردند. و اگر فرد زباله ریز مریض می شد، به ملاقاتش می رفت و از حال او جویا می شد و غصه اش را می خورد. نه این که مأموران هیولاگون او مخالفان را نه از یک میتینگ معترضانه، و نه از یک مخفیگاه پردسیسه، و نه از یک انبار مهمات، که از یک مجلس دعای کمیل به مخوفگاه انفرادی ببرند و بعد از کلی شکنجه و تحقیر و تهدید و ارعاب برای هرکدام سه سال و چهارسال زندان ببرند.
محمد اگر امروز بود، از آه مظلومانی که اسیر حاکمیت اویند و جز خدا فریادرسی ندارند، می هراسید. چه می گویم؟ محمد اگر امروز بود، در سفر به یک شهر و یک استان، مردم را به خیابان ها نمی کشاند تا از پس و پیش اتومبیل او بدوند و هیاهو کنند. و به مردم، داستان هیاهوی مردم شهر “انبار” و سخنان علی را بازمی گفت. محمد هرگز اجازه نمی داد عکس های بزرگ او را در گذرگاه ها نصب کنند. او حتما بساط ریاکاری و دکمه های بیخ گلوی جماعتی ازمسئولان را برمی چید. او به حوزه ی خصوصی مردم بها می داد. و هر مأمور او اگر به این حوزه سرفرو می برد، به شدت برمی آشفت.
محمد اگر امروز بود، قطعا به رأی مردم بها می داد و رسم مادام العمری رهبری خود را در مسیر برآمدن رشد و فهم مردم مستحیل می فرمود. هوشمندانه درکناری می نشست و به روند امور نظارت می کرد تا مردم خود سکان جامعه را و رشته ی اداره ی امور خود را بدست گیرند و در بزنگاههای حساس از ارشادات او بهره مند شوند.
ای خدا، همان بهتر که محمد به امروز ما پای نمی نهد. که اگر پای می نهاد، سربازان امام زمان و شعبون بی مخ های مذهبی، به جرم تبلیغ علیه نظام و نشر اکاذیب و بخاطر ضدیت او با ولایت فقیه، دم دروازه ی شهر آویزانش می کردند و دودمانش را به باد می دادند و در پستوهای زندان اوین هر بلایی که در چنته داشتند بر سر اهل او می باریدند و برای اعتراف گیری و به ضایع کردن رسالت او، فیلمی ازبازجویی همسر سعید امامی را نشان اهل او می دادند.
سهشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۱
سالگرد شهادت گونه ی دکتر علی شریعتی
دکتر یزدی،احسان شریعتی،قطب زاده
دختر دانشجویی بود که در سلول روبرویی بازجویی می شد و لابلای آن بازجویی، کلمات و جملاتی درباره کتاب های شریعتی از وی می شنیدم.
نزدیک غروب؛ باز و بسته شدن در سلول کناری خبر از ورود زندانی جدیدی داد. از گفت و گوی ماموران ساواک فهمیدم همسایه تازه وارد کسی نیست جز دکترشریعتی! هیجان زده به انتهای سلول رفتم و به علامت رمز به دیوار سلول دکتر کوبیدم.
در همین احوال صدای شکنجه گر ساواک به گوش رسید که به دختر تشر می زد: شریعتی تو را به این روز انداخته، اگر از شریعتی ابراز بیزاری کنی، آزادت می کنم، باید به شریعتی فحش بدهی. دختر که از حضور دکتر در زندان بی خبر بود، محجوبانه می گفت: من فحش بلد نیستم.
صادق طباطبایی،دکتر مفتح
از کنار میله های سلول نگاه کردم، شریعتی که ظاهرا او نیز صدا را شنیده بود، با یک دست میله های سلول را می فشرد و با دست دیگرش به میله ها می کوفت و خطاب به دختر فریاد می کشید: دخترم، دخترم، شریعتی منم! به من فحش بده!
دختر که تازه به حضور دکتر پی برده بود، صدایش را از حد معمول بلند تر کرد و گفت: دکتر، دکتر! قربان قلمت، قربان هدفت! اما آتش سیگار شکنجه گر بیش از این به او امان نداد و در صورت دختر فرو نشست. شکنجه های مداوم و ناله های پی در پی دختر فضای روانی زندان را دگرگون کرده و همه را بی تاب کرده بود! حتی صدای بلند نفس نفس زدن دکتر و آه کشیدنش را می شنیدم. صدای ناله های دختر معصوم پس از نیمه شب رو به خاموشی نهاد، اما این رنج و شکنجه تا سپیده دم ادامه داشت.
دکتر چمران،احسان شریعتی،دکتر یزدی
صبح در سلولم را باز کردند و دست هایم را از پشت به هم بستند. آن گاه مرا به محوطه زندان آورده و در کنار در زندان نشاندند. یک لحظه چشمم به چهره شریعتی افتاد. او را نیز از سلولش بیرون آورده بودند. آن چه می دیدم باورم نمی شد، تعدادی از موهای دکتر سفید شده بود.
اشتراک در:
پستها (Atom)