جمعه، آذر ۱۷، ۱۳۹۱

لیاخوف و مجلس سیب زمینی!



امروز دم غروب با لیاخوف نشسته بودیم کنار پنجره، غروب آفتاب را نگاه می کردیم. یک دفعه گفت: دیدی بالاخره این نمایندگان مجلس شورای اسلامی هم دارند کار می کنند؟ دیروز در جلسه علنی، یعنی کاملا علنی هاااا، مقرر کردند "در هر مرحله انتخاباتی، هر شخص واجد شرایط می‌‌تواند فقط یک بار با ارائه شناسنامه و کارت ملی خود رأی دهد."بعد هم با ۱۵۳ رأی موافق، ۴۲ رأی مخالف و ۲۰ رأی ممتنع از 2۲۲۹ نماینده حاضر در جلسه این ماده را به تصویب رساندند. حالا هی بگو مجلس را به توپ ببند.
نگاهش کردم و گفتم: نه اینکه تو هم خیلی عرضه داری؟ ولی لیا! من شخصا برام سوالی ایجاد شده و خیلی علاقه مندم بدونم اون ۴۲ نفری که به این قانون رای مخالف دادند، دقیقا چه منظوری داشتند؟
لیاخوف سرش را تکان داد. تصمیم گرفتم خودم را جای یکی از آنها بگذارم و ببینم دقیقا چه منظوری داشته. برای همین هم گفتم: "یعنی منظورشان این بوده در هر مرحله انتخاباتی، هر شخص واجد شرایط باید بیشتر از یک بار بتواند با ارائه شناسنامه و کارت ملی خود رأی دهد؟ یا در هر مرحله انتخاباتی، هر شخصی، به کسی چه مربوط واجد شرایط است یا نه، بایدبتواند هر چند بار که دلش خواست با ارائه شناسنامه و کارت ملی خود رأی بدهد؟ یا در هر مرحله انتخاباتی، هر شخصی، به کسی چه مربوط واجد شرایط است یا نه، بایدبتواند هر چند بار که دلش خواست همین طوری بدون ارائه شناسنامه و کارت ملی رأی بدهد؟ یا کلا در هر انتخاباتی، هر شخصی، به کسی چه مربوط واجد شرایط است یا نه، بایدبتواند هر چند بار که دلش خواست همین طوری رأی بدهد؟ یا اساسا چه معنی می دهد در هر مرحله انتخاباتی، هر شخص واجد شرایط بتواند با ارائه شناسنامه و کارت ملی خود رأی بدهد؟ مگر آقا خودش دستش این طوری است؟ البته منظور آن یکی دست آقا بود، این یکی که این طوری هست، ولی آقا با آن یکی دستش رای می دهد. اصلا شما به دست آقا چکار دارید؟ جواب من را بدهید. چه معنی می دهد در هر مرحله انتخاباتی، هر شخص واجد شرایط بتواند با ارائه شناسنامه و کارت ملی خود رأی بدهد؟ آقا خودش رای خیلی خوشگل دارد در هر مرحله انتخاباتی، به هر کسی که به نظرش نزدیک تر باشد رای می دهد، چرا به نظام ظلم می کنید؟ چرا به آقا ظلم می کنید؟ چرا به همه اجازه می دهید بیایند رای بدهند؟ مگر همه دارای شئون امام معصوم هستند؟ اصلا همه از کجا بدانند نظر آقا به نظر چه کسی نزدیک تر است؟ چرا همین طوری آقا را دچار زحمت می کنید مجبورش می کنید بیاید از روی مردم با ماشین رد بشود؟ چرا برای نظام هزینه درست می کنید؟ خب خبر مرگتان تصویب کنید در هر مرحله انتخاباتی، آقا خودش واجد همه شرایط است، مدارکش هم موجود است، می آید رای می دهد، والسلام، آئین نامه تمام."
به نظر من هم حق با همین ۴۲ نفر است.
لیاخوف همین طور با چشم های باز و دهان باز داشت نگاهم می کرد. بعد یک دفعه به خودش آمد و گفت: واااااااااااای چقدر شبیه نماینده های مجلس شدی؟
گفتم: اولا که بلانسبت. دوما دفعه بعدی که خواستی در مورد شباهت من با نماینده های مجلس نظر بدهی، حواست خیلی به عمه ات باشد. سوما، مردیکه الاغ من چه شباهتی به کلم و هویج و سیب زمینی دارم؟
سرش را پایین انداخت. چند دقیقه ای هم حرف نزد. بعد یک دفعه انگار به کشف بزرگی رسیده باشد، گفت: یا مثلا تصویب کردند" انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات شورای اسلامی شهر و روستا همزمان برگزار می‌شود." که این یکی هم با ۱۷۹ رأی موافق،۱۰ رأی مخالف و ۲۵ رأی ممتنع تصویب شده. این یکی چی؟
چشم هایم را تنگ کردم و گفتم : البته این بار به نظر می رسد حق با همان ۱۷۹ نفری باشد که موافقت کردند. حتما پیش خودشان گفته اند چه معنی می دهد هی برای هر انتخاباتی نظام دچار هزینه بشود، خودش را بکشد از بین نیروهای مخلص بسیجی، چهارهزار تا خوش خطش را با هزار بدبختی پیدا کند، بیاورد برای یک انتخابات برگ رای پر کنند، بعد دوباره ولشان کند به امان خدا،بروند چهار ماه بعد همین مصیبت را داشته باشیم؟ خب لااقل انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات شورای اسلامی شهر و روستا را با هم برگزار بکنید بهینه سازی کنیم، راندمان برادران بسیجی هم برود بالا.
داشت همین طور هیجان زده نگاهم می کرد. انگار منتظر بود اتفاقی بیافتد. ادامه دادم: البته من آن ۱۰ نفری را که با این قانون مخالفت کرده اند هم درک می کنم.اصلا باید انتخابات مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان رهبری، هر انتخابات دیگری هم داریم یک جا برگزار کنیم کنترات بدهیم سردار نقدی برود پی کارش. اصلا ما انتخابات می خواهیم چکار؟ خب مقام معظم که هستند.تمام.
با تعجب نگاهم کرد و گفت: یعنی دیگر لازم نیست مجلس را به توپ ببندم؟
گفتم: نه اینکه خیلی هم عرضه داری.
دوباره سرش را پایین انداخت و چند دقیقه ای همینطور ساکت با مواضع هسته ای اش ور رفت. گفتم: اه... مرده شورت رو ببرن، تو هم باید مثل آقا یا حرف بزنی یا می روی سراغ... اصلا حرف بزن. حالم به هم خورد. دیگه چه خبر شده؟
خوشحال شد. دستش را مالید به شلوارش و گفت: بهرام بیرانوند نماینده مردم بروجرد گفته " هیات مرکزی انتخابات باید زیر نظر شورای نگهبان برگزار شود چرا که قانون اساسی نظارت بر انتخابات را در وظایف شورای نگهبان حصر کرده و تشکیل هیات مرکزی انتخابات خلاف قانون اساسی است. ناصر سودانی نماینده اهواز هم همین را گفت. الیاس نادران هم می خواست همین ها را بگوید، ولی رئیس مجلس اجازه نداد و گفت، این اخطارها درباره ماده ۴ وارد نیست."
- خب؟
- علی لاریجانی گفت انتخابات در جمهوری اسلامی توسط مردم برگزار می‌شود و وزارت کشور تنها پشتیبانی می‌کند.
- خب؟
- بعد امیر حسین قاضی‌زاده نماینده مشهد هم گفت: تشکیل هیات مرکزی انتخابات با حضور دادستان، وزیر اطلاعات عضو هیئت رئیسه مجلس و ۷ نفر از شخصیت‌های دینی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی،مغایر با اصول متعدد قانون اساسی است و وقتی ما می‌خواهیم هیات مرکزی برای نظارت بر انتخابات تشکیل بدهیم باید پاسخ بدهیم که تاکنون انتخابات ریاست جمهوری ما چه اشکالی داشته که می‌خواهیم آن را اصلاح کنیم؟
- خب؟
- بعد هم گفت: تاکنون تمامی انتخابات ریاست جمهوری در کشور ما به طور صحیح برگزار شده و نیازی نیست که ما هیات مرکزی برای نظارت در انتخابات تشکیل بدهیم.
- خب؟
- خب همین دیگه... پیشنهاد حذف ماده ۴ اصلاح قانون انتخابات با ۹۴ رای موافق،۱۰۴ رای مخالف و ۱۹ رای ممتنع به تصویب مجلس نرسید. یعنی هیات مرکزی انتخابات داریم از این به بعد.
- خب؟
- خب. یعنی دیگه تو انتخابات تقلب نمی شه.
- مگر تا حالا شده؟
کمی به فکر فرو رفت و جواب داد: خب، اگر شده که پس چرا رسیدگی نکردن و نگفتن که تقلب شده، اگر هم نشده که چرا شش ماه مانده. اَااااااه، اینا دیگه کین؟ الان می خوان یه کاری کنن که دیگه دولت نتونه کاری بکنه، نه اینکه تقلب نشه. برای همین هم احمدی نژاد گفته: "بعضی‌ها خیال می‌کنند هنوز در زمان قاجار هستیم و در زمان استبداد که یک مجلس پیدا کردیم و این مجلس پناه مردم است، خیر این طور نیست، دستاوردهای ملت و انقلاب فقط در مجلس خلاصه نمی‌شود. این اصلاحات غیر قانونی است و اداره بخش‌هایی نظیر زندان، پزشکی قانونی و ثبت اسناد و احوال نباید در اختیار یک قوه باشد."
- منظورش همون مجلسی هست که تو به توپ بستی هاااا، ولی چه ربطی داره؟
- آره می دونم، فهمیدم.خب، اونا دارن به این گیر می دن، اینم داره به اونا گیر می ده
- واقعا؟ فهمیدی؟
- آره بابا. اینا که دلشون برای مردم نسوخته. دارن می زنن تو سر و کله هم.اصلا برای همین هم می گن باید از صد نفر امضا بگیره، که به کاندیداش امضا ندن. البته دعوای اصلی یه جای دیگه هستااا، ولی این وسط نماینده های مجلس مثل کلم و خیار و هویج بر می دارن پرت می کنن طرف هم
- مثل چی؟
- کلم و خیار و هویج، نعععععه فهمیدم، کلم و هویج و سیب زمینی. نه؟ شلغم و هویج و سیب زمینی؟
دوباره با تعجب به من نگاه کرد و ساکت شد.
گفتم: لیا! تو اصلا دقت کردی که ستون پنجم تو در مجلس علامت داده که حالا دیگر وقتش است و اگر می خواهی قضیه را تمام کنی باید تمام کنی؟ اصلا دقت کردی؟
نگاهی به من کرد و گفت: ستون پنجم من؟ مجلس؟ علامت؟ کجاا؟
گفتم: ده نمی گیری آقا جان! همین است که به جای اینکه توپت را شلیک کنی، دائم یا داری با مواضع نظام ور می روی یا می خارانی، همین مهدی کوچک زاده دیروز گفته "رفتار رئیس مجلس مثل پادشاهان قاجار است." این یعنی چی؟
لیاخوف چشم هایش را باریک کرد و مثل اینکه یاد چیزی قدیمی افتاده باشد، خیره شد به من و گفت: یعنی مثل محمد علیشاه که دستور داد مجلس را با توپ بستم؟ یعنی خود لاریجانی هم؟
یکهو انگار که یک چیزهایی یادش آمده باشد، از جایش بلند شد، از یک جای دوری صدای شیپور را شنیدم و دیدم دارد دور می شود و زیر لب به زبان روسی یک چیزهایی برای خودش بلغور می کند، من که یک ساعتی بعد صدای شدیدی از دور شنیدم، حالا نمی دانم کسی موضع تندی گرفته بود، موضوع تند کسی باعث شده بود بقیه را بگیرند، سپاه کودتا نموده بود، کودتا سپاه را نموده بود. یا بعید هم نیست که بالاخره لیاخوف کار خودش را کرده باشد. اصلا بعید نیست.


پنجشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۱

غرور ملی/آرتور شوپنهاور


مبتذل‌ترین نوع غرور، غرور ملّی‌ است، زیرا کسی که به ملّیت خود افتخار می‌کند در خود کیفیت باارزشی برای افتخار ندارد، وگرنه به چیزی متوسل نمی‌شد که با هزاران هزار نفر در آن مشترک است. برعکس، کسی که امتیازات فردی مهمی در شخصیت خود داشته باشد، کمبود‌ها و خطاهای ملّت خود را واضح‌تر از دیگران می‌بیند، زیرا مدام با این‌ها برخورد می‌کند. اما هر نادان فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابه‌ی آخرین دستاویز به ملّتی متوسل می‌شود که خود جزیی از آن است. چنین کسی آماده و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملّتش دارد، با چنگ و دندان دفاع کند.(در باب حکمت زندگی - آرتور شوپنهاور - ترجمه‌ی محمد مبشری - صفحه‌ی ۸۳ )

آرتور شوپنهاور  (۱۷۸۸–۱۸۶۰ میلادی) فیلسوف آلمانی یکی از بزرگترین فلاسفهٔ اروپا و فیلسوف پرنفوذ تاریخ در حوزه اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روانشناسی جدید است.

او در شهر دانزیگ در پادشاهی پروس از پدری تاجر و ثروتمند و مادری نویسنده (جوانا شوپنهاور) متولد گشت، در ۱۸۰۵ پدرش خودکشی کرد و مادرش به وایمار رفت. شوپنهاور با ازدواج مجدد مادرش مخالف بود و همین امر باعث شد فلسفهٔ او حاوی عقایدی نیمه حقیقی در مورد زنان باشد. رابطهٔ مادر و فرزند مدتی رسمی و بدور از نزاع بود اما مادرش که از گوته شنیده بود او مردی بزرگ خواهد شد با انداختن او از پله‌ها به رابطه مادر و فرزندی پایان داد.

شوپنهاور با گوته نویسنده آلمانی و هگل فلیسوف مشهور رابطه داشت و چندی بعد به وسیله یک هندو از عقاید بودائیان آگاهی یافت و پس از تجسس و تفکر زیاد به آئین بودایی اعتقاد کامل یافت. مدتی نیز به تدریس پرداخت. لیکن چون کارش نگرفت آن را رها کرده و به تدوین و تحریر کتابی موسوم به «جهان همچون اراده و تصور» پرداخت و چون کتابش نیز مورد توجه مردم واقع نشد به سختی از مردم رنجیده‌خاطر و نسبت به اجتماع بدبین گشت. شانزده سال پس از انتشار کتاب به شوپنهاور اطلاع دادند قسمت اعظم نسخ چاپی کتاب به جای کاغذ باطله فروخته‌اند.

او را در سال ۱۸۲۲ به عنوان استادیار به دانشگاه برلین دعوت کردند. او همان ساعات هگل را برای تدریس انتخاب کرد و این کار باعث شرکت نکردن دانشجویان در کلاس او شد؛ به همین دلیل استعفا داد و هجونامه‌ای بر ضد هگل نوشت. با شیوع بیماری وبا؛ برلین را به مقصد فرانکفورت ترک کرد و تا آخر عمر در همان‌جا ماند.
شوپنهاور تا آخر عمر ازدواج نکرد و ازدواج را مسئولیتی احمقانه می‌دانست.
او نه به روح معتقد است نه به ماده بلکه به جهان موجود علاقه دارد، او بیشتر فلاسفه را مورد تمسخر قرار می‌دهد و می‌گوید:" فلسفه نباید با جملات پیچیده آمیخته گردد، زیرا که همه مردم باید به فلسفه آگاهی کامل داشته باشند. کار انسان نباید تفکر درباره آن پدیده‌هایی باشد که تاکنون کسی به آنها پی نبرده‌است، بلکه باید اندیشیدن به آن واقعیاتی باشد که در برابر دیدگان همه قرار دارد، ولی کسی به آنها نپرداخته‌است."