چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۰
یکشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۰
چرا ما ایرانیان که در سیاه ترین نقطه تاریخ دست و پا می زنیم؟
منبع: فضول محله
اما باید از خودمان بپرسیم که چگونه چنین رژیم خونخواری که در نزد ایرانیان میهن دوست، یکی از پلید ترین و ضد انسانی ترین حکومت های خودکامه می باشد، توانسته است سی و سه سال پابرجای بماند و سردمدارانش به دزدی، غارت، تجاوز و اعمال ضد میهنی و ضد مردمی شان ادامه دهند؟
چگونه چنین نظامی که کمترین پایگاه مردمی ندارد توانسته است تا بر هستی و نیستی هفتاد میلیون نفر انسان حکومت کرده و با انجام پلید ترین و خونبار ترین جنایت ها، همچنان برقرار باشد؟. مگر نه اینکه سرنوشت هر ملتی در دست خودشان است و اگر به راستی مردم مخالف این رژیم ضد انسانی هستند؛ این حکومت عوام فریب ثانیه ای دیگر نیز دوام نخواهد آورد و تار و پودش از هم خواهند گسست.
پاسخ به گمان نگارنده، نداشتن اتحاد و نبودن همدلی میان ایرانیان و همچنین وجود یک سری اخلاق های ناپسند میان مردمان ایران زمین است. خودشیفتگی و دیکتاتوری دو تا از خصوصیات اخلاقی ایرانیان هستند. هر ایرانی خود را بهتر و برتر از هم میهنان دیگرش می شمارد و بر این باور است که دیدگاههایش درست ترین و دقیق ترین نظرات هستند و هیچ کس، بهتر از وی توانایی شناختن مشکلات و یافتن راه حل برای آن ها را ندارد.
غرور و تکبر بیجا نیز، نمونه دیگری از خصایص اخلاقی زشت ما ایرانیان است.
ما ملتی مغروریم که در حین غرق شدن در بیچارگی ها و بد بختی ها، لبخندی ساختگی بر لب می زنیم، و با سینه ای ستبر و گردنی برافراشته از امپراطوری بزرگ خود در هزاران سال پیش سخن می گوییم.
این خصوصیات اخلاقی به اضافه چندین صفت زشت اخلاقی دیگر چون دروغگویی، دو رویی، خودخواهی، سوء استفاده از دیگران برای به دست آوردن امیال شخصی، لودگی، نادانی، بی سوادی و کوته اندیشی و… دست به دست یکدیگر داده و ایران و ایرانی را به حال و روز بغرنج اکنون، در آورده اند.
در یک کلام، تمامی مشکلات و بد بختی های ما ایرانیان، از بی فرهنگی و بی اخلاقی سر چشمه میگیرد و درد مملکت ما، فقر فرهنگی و ویرانی سجایای اخلاقی است. ملت ما شایسته غارت شدن، تحت استعمار قرار گرفتن و تحمیر شدن است؛ به قول معروف جامعه گوسفندی شایسته حکومت گرگ های درنده است. صد و پنجاه سال از قدمت جنبش آزادی خواهی و استبداد ستیزی مردم ما می گدرد و هنوز ما اندر خم یک کوچه ایم.
فرتور حضور مردم در تظاهرات ننگین بیست و دوم بهمن ماه را نشان می دهد. این مردم که از آسمان و یا کره مریخ به خیابان نیامده اند، این ها همان انسان هایی هستند که همه روزه در اتوبوس، مترو، و در سطح خیابان با آن ها برخورد می کنیم. ایشان حاضرند به خاطر چند عدد ساندیس به خیابان آمده و بر ضد میهن و آزادی خواهان کشورشان شعار دهند. این ها نیز ایرانی هستند و سمبل خیانت ایرانیان به خودشان در سراسر تاریخ.
ملتی که روشنفکران و آزادی خواهان شان را به خاطر یک گونی سیب زمینی می فروشند؛ ملتی که برای چند هزار تومان ننگ آدم فروشی را به جان می خرند؛ ملتی که در سراسر تاریخش هر آنکه برای آبادانی و رهایی شان آمد و تلاش کرد، به خاطر چند سکه طلا، فرد میهن دوست را زدند، زندانی کردند و کشتند و در ازای هر امیر کبیری که در این مرز و بوم زاده شده است، ده ها افشین نیز سر از تخم بیرون آورده اند؛ فرجامی بهتر از نابودی و نیستی و ناپدید گشتن از جهان هستی انتظارش را نمی کشد.
زنده یاد صادق هدایت در جایی نوشته است: “ اگر دانشمندی، روانشناسی بخواهد درباره ی زشتترین اشکال بیحیایی، بلاهت، حقارت، هرزگی، رذالت و خودگنده بینی مطالعه ای جدی بکند، باید بیاید و در اینجا [ایران] مستقر شود تا محیرالعقولترین پدیدهها را ثبت کند. همه ی این جنبشهای افیونی و ابن الوقتی بهشکل اسفناکی شکست خوردند و موضوع بده بستانهای تجارتی قرار گرفت، چه بهتر! لااقل دیگر توهمی نمانده.!” نگارنده گمان نمی کند که کسی بتواند و یا حتی حاضر باشد عیب ها و نقص های بیشمار ما نژاد از خود راضی و خود بزرگ بین را، همچون زنده یاد صادق هدایت با شایسته ترین کلمات، بیان کند و به رخ مان بکشاند.
جیغ گوش خراش حماقت و بی خردی و بی تدبیری امان گوش عالمیان را کر کرده است و ما هنوز سعی داریم تا خودمان را با سیریش، به ماتحت کوروش بزرگ و امپراطوری ایران و نژاد برتر آریایی بچسبانیم!
کدام نژاد برتر؟، کدام فرهنگ غنی؟، کدام تاریخ افتخار آمیز؟، کدام قوم برگزیده؟، همه چیز این مرز و بوم با کثافت و خیانت و دروغ و هرزگی در آمیخته، گوشه به گوشه ی این خاک نفرین شده، پر شده است از فاحشه هایی که نه تنها تن خود و آبا و اجداد شان را می فروشند بلکه چوب حراج به مغز و عقل و اختیار خویش نیز زده اند.
کدام مملکت قهرمان پرور؟کدام یک از قهرمان های ملی ما، چه در عرصه ی سیاست، چه در دنیای ورزش، چه در عالم علم و دانش و هنر، آخر و عاقبت خوشی داشتند؟در ازای هر فرد میهن دوستی که در این ملک چشم به جهان گشود، هزاران افشین و سلمان نیز سر از تخم بیرون آوردند. بابک خرمدین را یک ایرانی به چنگ حکومت اعراب انداخت، امیرکبیر را ایرانیان کشتند، دکتر مصدق را ملت نمک نشناس ایران خانه نشین کردند و دق دادند، سر تختی ها و حجازی ها که چه بلاهایی نیاوردند، ما به چه چیزمان اینقدر می بالیم؟
تاریخ ما پر است از خائنینی که برای چند سکه ی نفره و طلا، خدمتگزاران مملکت را از بین برده اند. هنوز هم داستان غم انگیز ما از این قرار است. ما زاده شده ایم تا حسرت بخوریم و آه بکشیم و خبر های جنایات و قصاوات حاکمین خانه ی پدری مان را هر روزه بخوانیم و سر انجام سکوت کنیم، سکوتی چندش آور به عمق همه ی خیانت های ایرانیان به خودشان در طول تاریخ. به راستی چرا ما ایرانیان اینقدر از خود متشکریم؟!
اشتراک در:
پستها (Atom)