هوشنگ ایرانی شاعری که اول بار از ترکیب "جیغ بنفش"
در ادبیات فارسی استفاده کرد.
هوشنگ ایرانی متولد ۱۳۰۴ در همدان – درگذشتهٔ شهریور ۱۳۵۲ در فرانسه، شاعر، مترجم، نقاش، منتقد و روزنامهنگار پیشرو معاصر ایران و پدر شعر سوررئال فارسی و شعر نو عرفانی ایران و از نخستین شاعران شعر منثور ایران بود.
وی از اعضای اصلی و تأثیرگذار در دورهٔ دوم فعالیت انجمن هنری خروس جنگی است. او با کمتر از چهل شعر و چند مقاله پرچمدار تحولخواهی در شعر ایران و سرمنشاء شعر سهراب سپهری، یدالله رؤیایی، احمدرضا احمدی و جریان شعر موج نو میشود.
هوشنگ ایرانی که در فاصلهٔ کوتاهی چندین مجموعه شعر به چاپ رسانده و «جیغ بنفش» او معروف خاص و عام گردیده بود، با برخورد سرد جامعهٔ ادبی آن زمان مواجه شد و پس از وقوع کودتای ۲۸ مرداد ناگهان به خاموشی گرایید و در نهایت در سال ۱۳۵۲ خورشیدی بر اثر ابتلا به سرطان حنجره درگذشت.
هوشنگ ایرانی که همواره هوای گشت و سفر اروپا را در سر داشت، در سال ۱۳۲۵ در امتحان ورودی نیروی دریایی پذیرفته شد و برای کارآموزی به انگلستان اعزام شد؛ اما زندگی سخت نظامی با روحیهٔ او سازگار نبود و پس از چند ماه از انگلستان فرار کرده، به فرانسه رفت.
زندگی فرهنگی در فرانسه بهشدت او را تحت تأثیر قرار داد. او یک سال در آنجا ماند و سپس به ایران بازگشت؛ در ایران پیش خود زبان اسپانیولی آموخت و در سال ۱۳۲۷ برای ادامهٔ تحصیل به اسپانیا رفت و در رشتهٔ ریاضیات به تحصیل پرداخت. او در تاریخ ۱۸ آبان سال ۱۳۲۹، با در دست داشتن دکترا وارد ایران شد. تز دکترای او «فضا و زمان در تفکر هندی» بود.
پس از تعطیلی مجله خروس جنگی، که ایرانی در آن شعر می نوشت، شاید چون مجلهای برای چاپ اشعارش موجود نبود، طی مدتی نزدیک به یک سال سه مجموعه منتشر کرد: «بنفش تند بر خاکستری»، «خاکستری» و «شعلهای پرده را برگرفت و ابلیس به درون آمد».
کتاب «بنفش تند بر خاکستری» کتاب بسیار مهمی در تاریخ شعر معاصر فارسی است؛ چرا که آغازگر گفتمان جدیدی در شعر است. پس از این کتاب، ترکیب «جیغ بنفش» بدل به اصطلاحی برای نامیدن هر شعر متفاوت و غیرمتعارف و — فراتر از این طبقهبندی — هر امر درک نشده میشود.
اهمیت مجلهٔ خروس جنگی در شمارههای دورهٔ دوم آن است؛ دورهای که منوچهر شیبانی و جلیل ضیاپور از آن بیرون میروند و هوشنگ ایرانی به هیأت تحریریهٔ مجله راه مییابد، و ناگهان «انقلاب جیغ بنفش» در خروس جنگی به راه میافتد و مجله، درست درخورِ نامش میشود. مهمترین اتفاق ادبی سال ۱۳۳۰، شاید انتشار مجدد خروس جنگی بود که در آن سال با بیاعتنایی کامل و دستبالا با طنز و تمسخر مواجه شد.
زندگی ایرانی از کودتای ۲۸ مرداد به بعد — همچون بیشتر هنرمندان این سالها — تا لحظهٔ مرگ در مستی و بیخبری و طنز میگذرد، تا در شهریور ۱۳۵۲ که بر اثر ابتلا به سرطان حنجره در فرانسه درمیگذرد.
هوشنگ ایرانی، شاعر بزرگ خروس جنگی، در سال ۱۳۵۲ تقریباً شاعر فراموششدهای بود. او پس از سال ۱۳۳۴ که آخرین مجموعه اشعارش را چاپ کرد و همچون پیشتر، مورد هجوم و تمسخر همهجانبهٔ شاعران کلاسیک، نوپرداز و مدرن قرار گرفت، به طور کامل از عرصهٔ شعر عقبنشینی کرد، و با کششی که به عرفان داشت، با تمام وجود در آن غرق شد و دیگر هیچ شعری منتشر نکرد.
در دهههای ۳۰ و ۴۰ و سالهای آخری که در دههٔ ۵۰ عمر داشت، دائماً بین فرانسه و اسپانیا در گشت و گذار بود.
دو سال پیش از مرگ، در فرانسه، پزشکان تشخیص دادند سرطان دارد و میتواند عمل کند. اما به دنبال مرگی خودخواهانه و خودخواسته، مداوایی نکرد. مجلات، شتابزده، پیشاپیش به انتشار خبر مرگ او پرداختند، تا جایی که روزی خود خبر مرگش را در مجلهٔ تماشا دید و خبر را تکذیب کرد. بعد از مرگ ایرانی، پارهای از مجلات و روزنامهها مطالبی در دفاع از آثار او نوشتند که البته دیگر دردی از شاعر را دوا نمیکرد.
ایرانی وصیت کرده بود که جسدش را بسوزانند و برایش مراسم ختمی نگیرند. از بابت سوزاند جسدش، وصیتش عملی نشد، جنازهاش را از فرانسه به کویت و از آنجا به ایران آورده و سپس در بهشت زهرا به خاک سپردند.
ایرانی بر خلاف شاعران دوران خود از تودههای بیسواد و کمسواد رنج میبرد و تند و عصبی دست به کودتا و «سلاخی بلبل» میزند و به همین دلیل مسخرهٔ عام و خاص میشود.
شعر «کبود» هوشنگ ایرانی نمونهای مثال زدنی از نوع هنر «خروس جنگی» است که نخست با بیاعتنایی کامل روبهرو شده، و پس از چند سال غوغایی به پا کرد. «کبود» همان است که به پاس وجود ترکیب «جیغ بنفش» در مصراع هفتم آن به این نام معروف شده و پس از آن، کنایهای بر همهٔ اشعار بهظاهر بیربط میشود.
هرچند نام «جیغ بنفش» برای همیشه با نام هوشنگ ایرانی گره خورده و بر همهٔ اشعار او باقی ماند، ولی او عملاً پس از سرودن چند شعر از این دست، این شیوه را رها کرد. برخورد خردکنندهای که آن سال تا سالها بعد با او شد و تا حد فلجکردن ذهن او پیش رفت، مانع ادامهٔ این شیوه بود.
شعر کبود:
«هیما هورای/ گیل ویگولی/... /نیبون... نیبون/ غار کبود میدود/ دست به گوش و
فشرده پلک و خمیده/ یکسره جیغی بنفش/ میکشد/ / گوش– سیاهی ز پشت ظلمت تابوت/
کاه- درون شیر را/ میجود/ /هوم بوم/ هوم بوم / وی یو هو هی ی ی ی ی/ هی یایا هی
یا یا هی یا یا یا یا ااا/ جوشش سیلاب را/ بیشه خمیازهها/ ز دیده پنهان کند/ کوبد
و ویران شود/ شعلهى خشم سیاه/ پوسته را بردرد/ /غبار کوه عظیم/ ز زخم دندان موش/
به درهها پر کشد/...»
«جیغ بنفش» نتیجهٔ انتخاب آگاهانهٔ یک شیوهٔ هنری مدرن بود. شیوهای که نظر بر «سیلان ذهن» و ناخودآگاه هنرمند داشت. اما از پیش پیدا بود «خروس جنگی» که نه پایگاهی در فرهنگ مردم دارد و نه مورد تأیید روشنفکران ایران است، دوام نخواهد آورد.
چیزی که باعث شد هوشنگ ایرانی مورد حملهٔ مخالفان نوگرایی قرار گیرد، نهفقط شعرهای او، بلکه مقالات انتقادی و تحلیلی او هم بود. او در چند شمارهٔ منتشره از مجلهٔ خروس جنگی به ارایهٔ نظرات خود در مورد شعر و هنر پرداخت.
مقالهٔ «شناخت نوی، فرمالیسم» تشریحکنندهٔ نظرات هوشنگ ایرانی
در باب هنر است. به اعتقاد او «فرم، از آنجا که از رویدادهای اصیل درون سرچشمه میگیرد
و نمود آنان را بی دگرگون ساختن با خود به نمایش میآورد، از هرگونه ریا و
ناراستی بیزار است و بشر را به راستگویی وامیدارد و میکوشد او را آنچنان که هست
بنمایاند» البته درک هوشنگ ایرانی از فرمالیسم تفاوتهای زیادی با قواعد آن دارد.
او زیبایی را نه خلقشدنی، بلکه کشفشدنی میداند.
از همینجاست که میتوان به برخی تناقضات فکری در هوشنگ ایرانی پی برد. او در مقالهای تأکید میکند که شعر نه هدیهٔ خدایان، بلکه کوششی است که تواناییاش در همه وجود دارد و به کمک آن همه میتوانند پایهگذار زیباییهای نو و اصیل باشند. اعتقاد ایرانی به هنر و زیباییهای اصیل و همچنین به این نکته که «زیبایی کشفشدنی است» نشان میدهد که بنیانهای فکری او بر پایهٔ نوعی متافیزیک استوار است. بر این اساس، اگر بسیاری از کهنهگرایان با اعطای موقعیت برتر به «شاعر» او را در جایگاه فرازمینی قرار میدادند، هوشنگ ایرانی این نظر را دربارهٔ «زیبایی» دارد.
میلاد کامیابیان ۳ اردیبهشت ۹۱ در روزنامهء شرق می نویسد:
از اردیبهشت ۱۳۳۰ و انتشار مانیفستِ خروس جنگی، سلاخ بلبل، تا به امروز، گویی این
سرنوشتِ «هوشنگ ایرانی» بوده كه نامش دایما یك طرفِ اغلب تقابلهای مشهور شعر
معاصر ایران باشد؛ و البته درست به همین دلیل، همواره نامی مخدوش و ناتمام بماند.
چه آنوقت كه «احمد شاملو» در همان سالها برای جانبداری از پدر شعرنو، نیما یوشیج،
ایرانی را هوشنگ آفریقایی میخواند و چه سالها بعد، در انتهای دهه پرتلاطم ۱۳۷۰
كه «منوچهر آتشی» چنان كه خود موكدا تكرار میكند، برای پاسخ دادن به پستمدرنیستهای
وطنی و داداییستهای امروزی، در مقدمهای كه برگزیده مقالات و اشعار ایرانی مینویسد،
چند بار او را به خلاف عرفِ چنین نوشتههایی با نام كوچكش، هوشنگ، خطاب قرار میدهد.
هرچند در پس این رفتار دوگانه و بهظاهر متناقض، واقعیتِ ثابت و دستنخورده موضع
جامعه ادبی ایران در مواجهه با امر نو، قابلِ استنتاج و دریافتن است، بااینحال،
تاكیدِ زیاده از حد بر آن، احتمالا نقد ما را در عمل، به نقدی رقیق و خودنمایانه
در همدلی با آوانگاردی كه فراتر از مردمِ زمانهاش بود بدل خواهد كرد....