شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۹۱

نصف درآمد نفتی ایران طی صد سال متعلق به دولت احمدی نژاد است




روزنامه ابتکار گزارش داده که در آمد نفتی ایران طی یک صد سال گذشته از نفت هزار میلیارد دلار بوده که بیش از نصف این درآمد به دلیل افزایش قیمت نفت دراختیار دولت احمدی نژاد قرار داشته است.

این روزنامه نوشته است: "بررسی‌ها نشان می‌دهد که تولید نفت ایران بین سال‌های ۱۲۹۰ تا ۱۳۹۰، معادل ۶۸.۷۷ میلیارد بشکه بوده است که بر این اساس بیش از ۱۰۷۹ میلیارد دلار عاید ایران شده است."

به نوشته روزنامه ابتکار، "مجموع تولید نفت ایران بین سال‌های ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۲ معادل ۲.۳ میلیارد بشکه بود که با فروش هر بشکه به ۲۳ سنت، درآمد ۵۰۰ میلیون دلاری را طی ۴۰ سال برای کشور در پی داشته است" اما در طول ۱۷ سال بعد درآمدهای نفتی ایران ۱۰۰ درصد افزایش یافت."

به نوشته این روزنامه، "از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۸ در مجموع ۹.۷ میلیارد بشکه نفت خام برداشت شد که ۱۵۰ میلیارد دلار برای ایران ارز آوری داشت" و "در طول ۱۰ سال بعد اگر چه تولید نفت خام از ۹.۷ میلیارد به ۱۳.۹ میلیارد رسید اما سقوط قیمت نفت خام به ۱۶ دلار کاهش درآمدها نفتی را در پی داشت" و " در این مدت هفت میلیارد بشکه نفت خام از ذخایر کشور برداشت شد که حاصل آن واریز ۱۳۰ میلیارد دلار به خزانه کشور بود."

روزنامه ابتکار با اشاره به اینکه "بین سال‌های ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۰" که همزمان با دولت احمدی نژاد است "به لطف افزایش قیمت نفت بیشترین درآمد نفتی برای کشور محقق شد" نوشته که "در سال های ۸۴ تا ۹۰» معادل «۱۰.۲ میلیارد بشکه با متوسط قیمت ۸۷ دلار به فروش رفت که نتیجه آن کسب ۵۱۱ میلیارد دلار بوده است."

یک مورد برخورد پیامبر یا ائمه با بدحجاب نداریم . . .


حجة الاسلام و المسلمین سید محمد علی ایازی، استاد حوزه و دانشگاه:
اعتقاد من آن است که حجاب، همانند نماز، روزه،‌ خمس و زکات، یک امر شرعی شخصی است. حجاب مثل تصرف مال مردم، امری اجتماعی نیست که مجازات داشته باشد. در واقع تعلیمات دینی ما دو دسته است: دسته‌ای تکلیف شخصی دینی و دسته دیگر اجتماعی است و برای آن کیفر گذاشته شده است. طبعا حکومت اسلامی می‌تواند حجاب را آموزش دهد و مردم متبوعش را بدان تشویق کند، اما برخورد کیفری در هیچ دستوری نیامده. . .

. . .می‌توان تشویق و تبلیغ‌های دولتی و حکومتی داشت برای ترویج حجاب مساوی با این نیست که اگر کسی حجاب را رعایت نکرد او را تنبیه جسمی و روانی کرد. . .

. . .ما در زمان پیامبر و ائمه حتی یک مورد مبنی بر برخورد با فرد بدحجاب نداریم. . . 

این نشان می‌دهد بحث حجاب، بحث اجتماعی جنسی به این معنا که تبلیغ می شود نیست و جنبه دیگری داشته است. . .

. . .
تکلیف مومنین همانند تکلیف آنها در برابر نماز خواندن دیگران است. مومنین باید دیگران را تشویق کنند که نماز بخوانند و حجاب بگذارند. اما برخورد انتظامی مشکل را چاره نمی‌کند و حتی بدتر می‌سازد. . .

. . .تردیدی نیست که حجاب یک دستور و تعلیم قرآنی است. در سوره احزاب (آیه ۵۹) و نور (آیه۳۱)، به این مسئله اشاره شده است و حجاب را تشویق می‌کند. قبل از نزول این آیات، پایبندی به حجاب در جامعه مسلمین مطرح نبود، اما پس از آن زنان مومن خود را ملزم به رعایت حجاب کردند.

. . .قرآن کریم اگرچه حجاب را دارای مراتب مختلف دانسته، اما دایره کمال برای آن تعریف کرده است. آیه‌ ۶
۰ سوره نور می‌فرماید: «... و أن یستعففن خیر لهن...» یعنی اگر عفت بیشتری داشته باشند و بیشتر خود را بپوشانند، برایشان بهتر است. . .

مسئله حجاب امری آموزشی و تربیتی است. همان‌طور که از بازیکن فوتبال بدون آموزش‌های لازم، نمی‌توان انتظار بازی خوب داشت، بدون آموزش و تربیت هم نمی‌توان حجاب را بر تن دختری خردسال کرد. خانواده‌ باید از کودکی این آموزش را به فرزند خود بدهد. در غیر این صورت لباس پوشیدن برای کودک غیر قابل تحمل می‌شود. . .


پاسخ ایازی به دکتر سروش   خبرگزاری فارس

نظريات خارجيان در مورد ايرانيان را در سه دوره زمانی ببينيد.


بر روی عکس ها کلیک کنید
.
.
.
.
هزار سال پيش
دويست سال پيش
و پنجاه سال پيش

این سه فایل برگرفته از كتاب " چرا عقب مانده‌ایم"  اثر دكتر علی محمد ایزدی است.

نكته مشترك نظریات خارجیان در مورد ایرانیان هزار سال پیش و ایرانیان دویست سال پیش و ایرانیان پنجاه سال پیش بسیار قابل تامل است :

درو غ گویی ، ریاكاری ، تملق ، چاپلوسی بالادستان و بدرفتاری با زیر دستان


چرا مردها نباید افسرده شوند؟





Men Are Just Happier People --
مردان اصولا آدم های شادتری هستند.

What do you expect from such simple creatures?
از موجوداتی به این سادگی چه انتظاری میتوان داشت؟

Your last name stays put.
نام خانوادگی شان باقی می ماند.

The garage is all yours.
تمام فضای گاراژ به مردها تعلق داره.

Wedding plans take care of themselves.
عروسی از نظر مردها به صورت اتوماتیک انجام میشه.

Chocolate is just another snack.
شوکولات هم واسه خودش یک غذای سبکه.

You can be President.
مردها میتونند رئیس جمهور بشن.

You can never be pregnant.
مردها هرگز حامله نمیشن.

You can wear a white T-shirt to a water park.
برای رفتن به پارک آبی می تونن تی شرت سفید بپوشن.

You can wear NO shirt to a water park.
برای رفتن به پارک آبی می تونن اصلا هیچی نپوشن.

Car mechanics tell you the truth.
مکانیک اتومبیل بهشون راست میگه.
  
You never have to drive to another gas station restroom because this one is just too icky.
مجبور نیستن مصافت زیادی تا پمپ بنزین بعدی رانندگی کنن به این دلیل که دستشویی این یکی خیلی کثیفه.

You don't have to stop and think of which way to turn a nut on a bolt.
مجبور نیستن برای اینکه بدونن مهره رو از کدوم طرف روی پیچ بچرخونن مدتی فکر کنن.

Same work, more pay.
همون کار رو میکنن، درآمد بیشتری کسب میکنن.

Wrinkles add character.
چین و چروک صورت به جذابیت شون اضافه میکنه.

Wedding dress $5000. Tux rental-$100.100
لباس عروس 5000 دلاره، هزینه یک شب کرایه فراک و پاپیون فقط 100 دلاره.

People never stare at your chest when you're talking to them.
وقتی با دیگران حرف می زنند مخاطب به سینه شان زُل نمی زنه.

New shoes don't cut, blister, or mangle your feet.
کفش نو پای مردان رو زخمی نمی کنه.

One mood all the  time.
همیشه یک حالت و یک مود ثابت دارن.

Phone conversations are over in 30 seconds flat.
مکالمه تلفنی مردها فقط سی ثانیه طول می کشه.

You know stuff about tanks.
خیلی چیزها درباره مخزن آب توآلت می دونن.

A five-day vacation requires only one suitcase.
برای 5 روز مرخصی فقط به یک چمدون احتیاج دارن

You can open all your own  jars.
خودشون می تونن در تمام بطری ها رو باز کنن

You get extra credit for the slightest act of thoughtfulness.
با کوچکترین نشانه ی فعالیت مغزی کلی اعتبار کسب میکنن

If someone forgets to invite you,
He or she can still be your friend.
اگر کسی فراموش کرد واسه مهمونی دعوت شون کنه
چه زن باشن چه مرد، بازم دوست شون باقی می مونه

  Your underwear is  $8.95 for a three-pack.
سه تا شورت برای یه مرد فقط 8.95 دلار خرج داره

Three pairs of shoes are more than enough.
سه جفت کفش از سرشون هم زیاده

You almost never have strap problems in public.
هرگز در اماکن عمومی مشکلی با بند لباس زیر ندارن

You are unable to see wrinkles in your clothes.
قادر به دیدن چروک لباس شون نیستن

Everything on your face stays its original color.
هرچیزی روی صورت شون همیشه به رنگ طبیعی خودش باقی می مونه،
لازم نیست مرتب رنگ عوض کنن.

The same hairstyle lasts for years, maybe decades.
یک مدل مو برای سالها، و یا ده ها سال شون کافیه

You only have to shave your face and neck.
فقط باید موهای صورت و گردنشون رو بتراشن

You can play with toys all your life.
در تمام طول عمر می تونن با اسباب بازی هاشون بازی کنن

One wallet and one pair of shoes -- one color for all seasons.
یک کیف پول و یک جفت کفش... و یک رنگ برای تمام فصول کافیه

You can wear shorts no matter how your legs look.
پاهاشون هر شکلی که باشن بازم می تونن شلوار کوتاه بپوشن

You can 'do' your nails with a pocket knife.
می تونن با چاقوی جیبی هم ناخن هاشون رو تمیز و مرتب کنن

You have freedom of choice concerning growing a mustache.
برای سبیل گذاشتن یا نگذاشتن اختیار تام دارن

You can do Christmas shopping for 25 relatives
On December 24 in 25 minutes.
می تونن برای 25 نفر از بستگان و آشنایان همون شب عیدی در عرض 25 دقیقه هدیه بخرن


No wonder men are happier
پس عجیب نیست که مردها شادتر هستن!


پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۱

چرا دختر دکتر مصدق ۵۰ سال در آسایشگاه روانی بود!؟

زنده یاد خدیجه مصدق در ۲۵ آذرماه ۱۳۰۲ مطابق با ۱۷ دسامبر ۱۹۲۳ در تهران به دنیا آمد و روز ۲۹ اردی بهشت ۱۳۸۲ مطابق با ۱۹ مه ۲۰۰۳ در ژنو دیده از جهان فروبست.
زهرا بنی صدر، دختر دکتر ابوالحسن بنی صدر نقل کرده که پس از مطلع شدن از حضور خدیجه بنی صدر،فرزند دکتر محمد مصدق در آسایشگاهی در سوییس به دیدن ایشان رفته است:

به همراه یک دوست به آسایشگاه رفتم. خدیجه مصدق در اتاقش نبود. بدنبال او گشتیم تا در یکی از راهروهای آسایشگاه خانمی را دیدم، حس کردم که خودش است. نگاه مصدق، همان چهره و خطوط شبیه پدرش را داشت، متاثر شدم.

او به من نزدیک شد و به زبان فرانسه با صدای ملایمی از من به منظور خرید قهوه یک سکه خواست، از روی خشم یا عصبانیت اشک در چشمانم جریان گرفت. دختر مردی که به ایرانیان غرور داده بود و برای ایرانی مستقل و آزاد مبارزه کرده بود، دختر مردی که به ما منزلت بخشیده و راه را نشان داده بود، در مقابل من در تنهایی کامل قرار داشت!

من شرمنده بودم، شرمنده از اینکه دریافتم او تقریبا ۵۰ سال  اینجاست و  زنان  و مردان سوئیسی از او مراقبت و پرستاری می کنند. من رنج می بردم از اینکه کسی را می دیدم که در نوجوانی و زیبایی، قربانی کج رفتاری و بی عدالتی ای شده بود که پدرش را، به جرم رهبری کردن شجاعانه و وطن دوستانه، گرفتار زندان و تبعید در احمد آباد کرده بود.

هنگامی که مادلن آلبرایت از کودتا برضد مصدق عذرخواهی کرد، من دوباره به دیدن خدیجه مصدق رفتم، عکس پدرش و خانه شان در ایران را چاپ کرده و همراه خود بردم. به او گفتم پس از سالها، در نهایت، ایالات متحده، مسئولیت را پذیرفته است و بسیاری از دروغ ها آشکار شده اند و اکنون واقعیت در باره کودتای۲۸مرداد در دید جهانیان بازسازی شده است. خدیجه مصدق  یکباره  در صندلی خود شروع به بی قراری کرد، او عکس ها را گرفت و پاره کرد و شروع به جیغ زدن نمود و برای اولین بار واژه های فارسی بر زبان آورد. من واکنش او را درک نکردم و از پرستارش خواستار توضیحات شدم. او توضیح دادکه خدیجه مصدق به دوران کودکی اش برگشته بود و  او نبود پدر را تحمل نمی کند!

نبود مصدقی که در بی تفاوتی سقوط کرده بود و بعد هم مورد حمله تبلیغات تهوع آور قرار گرفته بود، مصدقی که سالهای آخر زندگی تنها مانده بود.

به راستی چند نفر مصدق را در مبارزه اش برای استقلال و آزادی ایران پشتیبانی کردند؟  چند نفر در مبارزه اش برضد سلطه خارجی که برای بازگرداندن شاه، برضد او کودتا می کرد از مصدق دفاع کردند؟ چند نفر در خاکسپاری مصدق شرکت داشتند؟ و چند نفر برای نشان دادن اندوه و احساس خود دست به تظاهرات زدند؟

ایرانی ها باید این سئوالها را از خود بکنند. چرا کسانی که با تمام وجود برای سربلندی ایران مبارزه کردند، این اندازه تنها بودند؟

.

.

.

پس از تحقیق راجع به چگونگی حضور دُخت دکتر مصدق در آسایشگاه،متوجه شدم ایشان در اثر برخورد سبوعانه ای که ایادی رضا قلدر(رضا پهلوی) با پدرش(دکتر محمد مصدق) کرده بودند به بیماری اعصاب و روان دچار شده  و ۵۰ سال در آسایشگاه به سر برده بود!

دکتر غلامحسین مصدق(فرزند دکتر محمد مصدق)،در کتاب خاطراتش با عنوان:"درکنار پدرم،مصدق " می نویسد:

"عصر روز هفتم تير ماه ١٣١٩ ماموران شهربانی رضاشاه (به فرماندهی سرپاس مختاری) به سراغ دکتر مصدق در شميران می‌روند....... دکتر مصدق را طناب پيچ کرده بودند تا به اتومبيل برسانند،"خديجه"، دختر ١٣ ساله،که الفت زیادی به پدر داشته مشاهده می‌کند که پدرش را با دست و پای بسته و کشان کشان داخل اتومبيل انداخته و می‌برند."خديجه" با ديدن اين صحنه تکان خورد. پس از بازگشت به منزل، با حال نزار و رنگ پريده، هوش و حواسش را از دست."

عبدالمجید بیات مصدق(بزرگترین نوه ی دختری دکتر محمد مصدق)،از بنیاد مصدق در ژنو،تصریح می کند که بیماری خدیجه در سال ۱۳۱۹ بر اثر شوک شدید عصبی که مشاهده عینی بازداشت خودکامه  پدر و شرایطی که ماموران شهربانی وقت با قهر و غلبه و خشونت ایشان را به زندان منطقه ی کویری بیرجند اعزام می کردند بوجود آمد، چرا که علاقه ی عمیقی به پدرش دکتر محمد مصدق داشت.

سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۱

خدا رو شکر!



خدايا
به خاطر تمام چيزهايی كه دادی،
ندادی،
دادی پس گرفتی،
ندادی بعدا دادی،
ندادی بعدا ميخوای بدی،
دادی بعدا ميخوای پس بگيری،
داده بودی و پس گرفته بودی،
اگه بدی پس ميگيری،
پس گرفتی بعدا ميخوای بدی،
اگه ميخواستی بدی و فكر كردم كه دادی ولی ندادی،

شُكر



یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۱

رضا خندان، از ملاقات خود و فرزندانش با نسرین ستوده می گوید




ملاقات ما همزمان شده بود با ملاقات بند عمومی مردان سیاسی.

خانواده‌های مردان سیاسی گفتند كه بچه‌ها را از در پشتی می‌برند تا در حین ملاقات كابینی،در آغوش پدرشان باشند بنابر این شما هم می‌توانید نیما را داخل بفرستید. مهراوه تا شنید، سالن را گذاشت روی سرش كه من ۱۸ سالم نشده و هنوز كودك محسوب می‌شوم. اصرار از او و تلاش از ما، بالاخره بچه‌ها خودشان را به آن طرف شیشه‌های كابین رساندند.

حالا نیما بغل مادرش نشسته، گوشی را از او گرفته و به من كه این طرف كابین‌ بودم اشاره می‌كند كه گوشی را به پسر عمه‌اش بدهم تا راجع به بازی‌شان با او حرف بزند. چند دقیقه فرصتی هم كه داشتیم این گونه از بین رفت. و آقا داشت قصه‌ی حسین كرد تعریف می‌كرد.

آن وسط آقای عالی‌پیام كه تازه بازداشت شده است از راه نرسیده با دیدن نسرین  به او نزدیك شد و مهربانانه آمد و پس از سلام و احوالپرسی. خودش را معرفی كرد و چیزهایی گفت و رفت.

مطمئن بودم نسرین آقای عالی پناه را به اسم نمی‌شناسد. بعد از رفتن‌‌شان، گفتم "او را شناختی؟" گفت "نه؟" نشانی‌هایی دادم. تعجب زده گفت "چرا گرفتن‌اش" گفتم "برای زلزله شعر گفته". هاج و واج نگاهم ‌كرد. گفتم توی شعرش كمی فلفل هم ریخته بود . (۱)

حالا داداش‌اش به خاطر "یك میز" هی بیاید و بگوید "زندانی سیاسی نداریم"

كابین كناری ما دوست بسیار عزیزمان مسعود (پدرام) نشسته بود و با خانواده‌اش صحبت می‌كرد. مثل همیشه آرام و با وقار ...می‌گوید "بیرون برای شما‌ها سخت می‌گذرد". گفتم "داخل و بیرون زندان هركدام سختی‌های خودش را دارد.

هنوز وقت نكرده‌ام با نسرین درست احوالپرسی كنم كه پرده‌ها پایین می‌آیند و این بار نسرین و بچه‌ها از آن طرف با تكان دادن دست از ما خداحافظی می‌كنند.

در راه بازگشت به خانه دارم به این فكر می‌كنم كه هفته‌ی آینده دولت به خاطر ناتوانی در اداره‌ی یك كنفرانس تشریفاتی بیهوده، امور مملكت را تعطیل كرده‌است و ملاقات زندانیان هم در آن چند روز سوخت و رفت...


پی نوشت:(۱)
دوبیتی که هالو با موضوع عملکرد مجموعه حکومت در ماجرای زلزله آذربایجان بر روی وبلاگ شخصی خود قرار داد:
کی گفته که ما دولت راحت طلبیم؟
در فکر گرفتاری خلق عربیم
این قدر نگویید اهر زلزله شد
فعلن که گرفتار دمشق و حلبیم