شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۰

آلبرت انیشتین


هر احمقی می تواند چیزها را بزرگتر، پیچیده تر و خشن تر کند؛ برای حرکت در جهت عکس، به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرات نیاز است. 

دست خود را یک دقیقه روی اجاق داغ بگذارید، به نظرتان یک ساعت خواهد آمد. یک ساعت در کنار دختری زیبا بنشینید، به نظرتان یک دقیقه خواهد آمد؛ این یعنی "نسبیت".

فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد.

سعی نکنید موفق شوید، بلکه سعی کنید با ارزش شوید.

دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطر کسانی که شرارتها را می بینند و کاری در مورد آن انجام نمی دهند.

یکی از قویترین عللی که منجر به ورود آدمی به عرصهء علم و هنر می شود فرار از زندگی روزمره است.

مثال زدن، فقط یک راه دیگر آموزش دادن نیست؛ تنها راه آن است.

زندگی مثل دوچرخه سواری است، برای حفظ تعادل باید حرکت کنید.
 انیشتین و مریلین مونرو

می گویند مریلین مونرو(هنرپیشه ی معروف و زیبا)یک وقتی نامه ای نوشت به ” البرت اینشتین ” که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه ها یمان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری می شوند !
  

انیشتین  هم نوشت : ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم .واقعا هم که چه غوغایی می شود ! ولی این یک روی سکه است . فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود !

آلبرت انیشتین در رساله­ ی پایانی عمر خود با عنوان : دی ارکلرونگ”، یعنی : بیانیه” ، که در سال ۱۹۵۴ ( =۱۳۳۳ش ) آن را در آمریکا و به آلمانی نوشته است اسلام را بر تمامی ادیان جهان ترجیح می­دهد و آن را کامل­ترین و معقول­ترین دین می­داند. این رساله در حقیقت همان نامه نگاری محرمانه­ ی اینشتین با آیت­ الله بروجردی (فوت ۱۳۴۰ ش = ۱۹۶۱ م) است که توسط مترجمین برگزیده­ ی شاه ایران و به صورت محرمانه صورت پذیرفته است.

انیشتین در این رساله “نظریه نسبیت” خو درا با آیاتی از قرآن  و احادیثی از نهج­ البلاغه و بیش از همه بحارالانوار علامه­ ی مجلسی (که از عربی به انگلیسی و … توسط حمیدرضا پهلوی (فوت ۱۳۷۱ ش) و … ترجمه و تحت نظر آیت الله بروجردی شرح می­ شده تطبیق داده و نوشته که هیچ جا در هیچ مذهبی چنین احادیث پر مغزی یافت نمی­شود و تنها این مذهب شیعه است که احادیث پیشوایان آن نظریه پیچیده “نسبیت” را ارائه داده ولی اکثر دانشمندان نفهمیده ­اند. 

از آن جمله حدیثی است که علامه مجلسی در مورد معراج جسمانی پیامبرنقل می­کند که : هنگام برخاستن از زمین دامن یا پای پیامبر به ظرف آبی می­ خورد و آن ظرف واژگون می­شود. اما بعد از این که پیامبر از معراج جسمانی باز می­ گردد مشاهده می­ کند که پس از گذشت این همه زمان هنوز آب آن ظرف در حال ریختن روی زمین است … اینشتین این حدیث را از گرانبهاترین بیانات علمی  در زمینه­ ی “انبساط و نسبیت زمان” دانسته و شرح فیزیکی مفصلی بر آن می­ نویسد….

همچنین اینشتین در این رساله “معاد جمسانی” را از راه فیزیکی اثبات می­کند (علاوه بر قانون سوم نیوتون = عمل و عکس العمل .) او فرمول ریاضی “معاد جسمانی ” را عکس فرمول معروف “نسبیت ماده و انرژی” می­داند: E=M.C^2 ، M=E/C^2 یعنی اگر حتی بدن ما تبدیل به انرژی شده باشد دوباره عینا” به ماده تبدیل شده و زنده خواهد شد.

انیشتین در این کتاب همواره از آیت­ الله بروجردی با احترام و بارها به لفظ “بروجردی بزرگ” یاد کرده و از شادروان پروفسور حسابی نیز بارها با لفظ"حسابی عزیز"…
۳۰۰۰/۰۰۰ دلار بهای خرید این رساله توسط پروفسور ابراهیم مهدوی (مقیم لندن) با کمک برخی از اعضاء شرکت­های اتومبیل بنز و فورد و .. از یک عتیقه­ دار یهودی بوده و دستخط اینشتین در تمامی صفحات این کتابچه توسط خط شناسی رایانه ­ای چک شده و تأیید گشته که او این رساله را به دست خود نوشته است. هم اکنون این کتاب ارزشمند در حال ترجمه از آلمانی به پارسی – توسط دکتر عیسی مهدوی (برادر دکتر ابراهیم مهدوی) و توأم با تحقیق و ارائه منابع مذکور در متن (توسط اینجانب) می­ باشد و بسیاری از متن آن ترجمه و تحقیق فنی شده است . اصل نسخه این رساله اکنون جهت مسائل امنیتی به صندوق امانات سری لندن – بخش امانات پروفسور ابراهیم مهدوی – سپرده شده و نگهداری می­شود. توضیحات بیشتر و شماره ثبت آن را برای اطلاع خوانندگان در آغاز برگزیده این کتابچه ارائه خواهیم داد.
گزیده­ای از آخرین رساله اینشتین: (DIE ERKLA”RUNG دی ارکلرونگ = بیانیه) ترجمه: دکتر عیسی مهدوی، تحقیق و پیشگفتار و پاورقی: اسکندر جهانگیری
شخصیت­های اصلی این رساله : 
آلبرت اینشتین (فوت مشکوک ۱۹۵۵م) / الکساندر فلمینگ (فوت ۱۹۵۵م) آیت­الله  سید حسین بروجردی (فوت ۱۹۶۱میلادی) / نیلز بور (بوهر) شیمیدان و فیزیکدان دانمارکی که او نیز با اینشتین در نگارش این اثر همکاری می­ کرد (فوت ۱۹۶۲م) / جان . اف . کندی ( مقتول ۱۹۶۳م) / علیرضا پهلوی ( مترجم و رابط ) (کشته شده بر اثر سقوط هواپیما توسط عناصر سازمان «کا. گ. ب» شوروی در ۱۹۵۴م (= ۱۳۳۳ ش – سال نگارش این رساله) / حمیدرضا پهلوی (مترجم و رابط فوت۱۳۷۱ ش = ۱۹۹۲م ) که نیلز بور او را به اینشتین معرفی کرده و در آن زمان ۲۲ساله بود.

سؤالی که اینجا مطرح می­ شود این است که چرا سه تاریخ مرگ (۱۹۵۴ – ۱۹۵۵ و باز ۱۹۵۵م ) و نیز سه تاریخ مرگ (۱۹۶۱ – ۱۹۶۲ – ۱۹۶۳ م ) دقیقاً پشت سر هم واقع شده؟ و چرا نویسنده (اینشتین) با همکار اصلی او در این نگارش (الکساندر فلمینگ) هر دو در یک سال (۱۹۵۵ م ) مرده­ اند ؟ و چرا یکی از مترجمین و رابط ­ها ( علیرضا پهلوی ) در همان سال نگارش رساله بر اثر سقوط هواپیما جان داده است؟ و باز چرا همین چند سال قبل دو فرزند مترجم و رابط دیگر (حمید رضا پهلوی) به نام­ های بهزاد و نازک در سن جوانی به طرز مشکوکی در خارج از ایران مسموم شده و مرده­ اند؟

و بالاخره چرا باید این رساله از چنین شخصیتی (اینشتین) حدود نیم قرن (!!) مخفی بماند و چرا "صندوق امانات سری انگلیس" به بهانه پرهیز از ایجاد "یک انقلاب خطرناک مذهبی" اجازه تکثیر این اثر علمی – مذهبی را تحت هیچ شرایطی به ما نمی­ دهد؟

سرآغاز متن کتاب، اولین عبارت کتابچه اینشتین / خطاب به آیت ­الله بروجردی این عبارت آلمانی است : Herzliche Gru``&e von Einstein هرتسلیش گروشس فن آینشتاین = با صمیمانه­ ترین سلام­ها از اینشتین محضر شریف پیشوای جهان اسلام جناب سید حسین بروجردی. پس از ۴۰ مکاتبه که با جنابعالی بعمل آوردم اکنون دین مبین اسلام و آئین تشیع ۱۲ امامی  را پذیرفته ام / که اگر همه دنیا بخواهند من را از این اعتقاد پاکیزه پشیمان سازند هرگز نخواهند توانست حتی من را اندکی دچار تردید سازند! اکنون که مرض پیری مرا از کار انداخته و سست کرده است ماه مرتس ( مارس)  از سال ۱۹۵۴  است که من مقیم آمریکا و دور از وطن هستم.

چگونه اصغر متجاوز شد؟ابراهیم نبوی


چگونه اصغر متجاوز شد؟

اسمش اصغر است. اما دوست دارد مهدی صدایش کنیم. قدش بلند نیست، کوتاه هم نیست. تعدادی زن و مقداری بچه دارد. خودش می گوید: " کار ما ثابت نیست، ولی الحمدالله یه پولی در می آریم، فقط کاری که می کنیم اینه که پول حروم در نمی آریم، از زور بازوی خودمون و زور جاهای دیگه خودمون نون می خوریم."

خبرنگار ما: معمولا از کجا نون در می آرین؟
اصغر: جاش فرق می کنه، ولی هر جا باشه در می آریم. الآن سی سالمونه و داریم از بیست سالگی از زور بازومون نون در می آریم.
خبرنگار ما: اولین شغلت چی بود؟
اصغر: شکایت می کردیم.
خبرنگار ما: از بیکاری به وزارت کار شکایت می کردین؟
اصغر: نه، از امروز شکایت می کردیم، از اقتصاد شکایت می کردیم، از جامعه شکایت می کردیم......
خبرنگار ما: یعنی منظورت اینه که از اوضاع زمانه و وضع اقتصادی شاکی بودی؟
اصغر: نه، شاکی نبودیم، خیلی هم راضی بودیم، شغل مون شاکی بود. یعنی یک آشنایی پیدا کرده بودیم که با آقای قاضی مرتضوی رفیق بود، اون می گفت ما شکایت می کردیم، از روزنامه جامعه به عنوان خانواده شهید شکایت کردیم، از روزنامه " صبح امروز" به عنوان هموطن شکایت کردیم، از روزنامه اقتصاد هم شکایت کردیم که همه رو الحمدالله بستن، آقای قاضی پولش رو داد دست ما.
خبرنگار ما: نحوه کارتون چه طور بود؟
اصغر: کارمون نحوه نداشت، همین طوری می رفتیم یک شکایت می دادن می نوشتیم از روش انگشت می زدیم، روز رسیدگی هم می رفتیم دادگاه، می نشستیم روی صندلی عکس می گرفتن. خیلی کارش کم بود، ولی رفت و آمدش زیاد بود، بخاطر همین هم پول خوب می دادن.
خبرنگار ما: روزنامه هایی که ازشون شکایت کردی خوندی؟
اصغر: نخوندم، فقط یکی دو بار پاره کردم...
خبرنگار ما: چرا پاره کردی؟
اصغر: پیش اومد، با رفیقم دعوا شد، منم روزنامه های دکه رو پاره کردم، بعدا فهمیدم همونی بود که ازش شکایت داشتم.
خبرنگار ما: غیر از شکایت هم کار دیگه ای کردی؟ کار نون و آب دار؟
اصغر: بله، خیلی کار کردیم، نون و آبدارش هم زیاد بود، بخصوص دانمارک.
خبرنگار ما: دانمارک هم رفتی؟
اصغر: نه، الحمدالله کشورهای خارجی نرفتم، فقط سوریه و کربلا رفتم، ولی خود خارج نرفتم. زیارت کردم.
خبرنگار ما: پس چطوری رفتی دانمارک؟
اصغر: دانمارک نرفتم، گفتم از دانمارک پول در می آوردیم.
خبرنگار ما: چطوری از دانمارک پول در می آوردی ولی نمی رفتی؟
اصغر: پرچمش رو می دوختیم، پرچم دانمارک خیلی سخته، هیج جا پیدا نمی شه، دو روز رفتیم جلوی سفارتش وایستادیم تا یاد گرفتیم، بعد می دوختیم، فرداش آتیش می زدیم. یک اشنایی داشتیم که برای هر پرچمی بیست هزار تومن می داد. البته پرچم انگلیس و فرانسه و آلمان هم بود، ولی پرچم آمریکا دست ما نبود، دست یکی بود که الآن برج داره. اون خیلی پول درآورد. ما اون موقعی که تو کار دانمارک بودیم توی دو هفته سی تا پرچم آتیش زدیم.
خبرنگار ما: از کار پرچم دانمارک راضی بودی؟
اصغر: خدائیش نه، یه دفعه پول زیادی دست مون اومد، ولی مثل پرچم انگلیس نبود که چهار ساله هر ماه آتیش می زنیم، خیلی برکت داره، بخصوص برای 22 بهمن و روز قدس که دیگه حرف نداره، سه چهار بار هم تقی زوار مریض بود، پرچم اسرائیل به ما خورد، اوخ اوخ، خیلی پول توش بود، الآن تقی زوار کارشو داده دست برادر زنش خودش شده سفیر
خبرنگار ما: شما چرا سفیر نشدی؟
اصغر: ما هندی مون خوب نیست، نشد بریم وزارت خارجه.
خبرنگار ما: مگه برای رفتن به وزارت خارجه باید هندی بلد باشی؟
اصغر: بله دیگه، آقا منوچ هند درس خونده با بچه های اون ور می پره
خبرنگار ما: کار بعدی ات چی بود؟ چه جوری نون می خوردی؟
اصغر: موتوری بودیم و بوق می زدیم و ماچ می کردیم....
خبرنگار ما: یعنی چی؟ یعنی شغلت ماچ کردن بود؟
اصغر: نه همیشه، ما بوق می زدیم، پسرمون ماچ می کرد، پول می گرفتیم، تمام ایران رو گشتیم، هزار تا عکس دارم( خوشحال است.(
خبرنگار ما: من نفهمیدم کارت چی بود؟
اصغر: راستیاتش، رفتیم پیش قاضی مرتضوی، گفتیم می خواهیم شکایت کنیم از روزنامه ها پول بگیریم، گفتش که تخم روزنومه رو ملخ خورده، یعنی گفت دیگه روزنومه درنمی آد که قابل شکایت باشه، گفتیم پس چی کار کنیم؟ گفت، هک بلدی؟ گفتم چی هست؟ گفت: بیا دوره ببین ایرنت سایت های ضدانقلابی هک کن، هر کدوم دویست هزار تومن پول می دیم، دو سه روزی رفتیم، ولی دیدیم به گروه خونی ما نمی خوره، گفتیم یک کاری که رفت و آمد داشته باشه می خوام. معرفی کرد رفتیم دفتر دکتر...
خبرنگار ما: چه دکتری؟ چه نوع تخصصی داشت؟
اصغر: نه بابا، دکتر خودمونو می گم، حاج آقا رئیس جمهور، رفتیم افتادیم تو کار سفر استانی. هر هفته یک سفری می رفتیم، بعد ما با موتور می افتادیم جلوی ماشین رئیس جمهور، پسرمون هم می رفت دست رئیس جمهور رو ماچ کنه، اون هم روش رو ماچ می کرد. خدا از بزرگی کمش نکنه، شاید پونزده تا سفر رفتیم، خیلی خوش می گذشت، ناهار، شام، هتل، عکاسی، با زن و بچه هم چند بار رفتیم.
خبرنگار ما: چرا همون کار رو ادامه ندادی؟
اصغر: یه کار پردرآمد تر پیدا کردیم.
خبرنگار ما: چه کاری؟
اصغر: نامه می نوشتیم؟
خبرنگار ما: می خواستی کار پیدا کنی؟ چی توش می نوشتی؟
اصغر: چیزی توش نمی نوشتیم، همین پاکت خالی بود، آدرس می نوشتیم، و روی نامه می نوشتیم برای خادم ملت، دکتر احمدی نژاد، نامه رو می دادیم درجا پول می گرفتیم.
خبرنگار ما: همیشه به اسم خودت نامه می نوشتی؟
اصغر: نه بابا، هر شهرستانی می رفتیم صد تا آشنا داشتیم، به اسم اونها، پیر مرد و پیرزن و بچه و بزرگ، پاکت پست می کردیم، ده هزار تومن می دادیم به خودشون، بقیه شو خودمون برمی داشتیم، کار ما مثل بنگاه های زود بازده بود، خیلی زود به پول می رسید، خدا از بزرگی کمش نکنه که راه نون درآوردن رو به ما یاد داد.
خبرنگار ما: الآن هم نامه می نویسی؟
اصغر: نه دیگه، الآن کار محرمانه می کنم....
خبرنگار ما: رفتین وزارت اطلاعات؟ اونجا چطوری نون در می آرین؟
اصغر: نه، ولی یک سال در زمینه آفتابه نون در می آوردیم.
خبرنگار ما: تولید آفتابه؟
اصغر: نه، بیشتر مصرف می کردیم.
خبرنگار ما: چطوری؟
اصغر: والله رفتیم پیش قاضی مرتضوی، ایشون معرفی کردن به سردار رادان. سردار خیلی مشتی و باحالی یه، خیلی تیپ جالبی داشت، بهش گفتم هر کاری باشه در خدمتیم، گفت برو پنج تا آفتابه قرمز بخر، شب بیا دفتر.
خبرنگار ما: پنج تا آفتابه؟
اصغر: بله، شما نمی دونی چقدر ما برای این مملکت زحمت کشیدیم، یک روز از صبح تا شب تمام چهار راه سیروس و بوذرجمهری رو گشتیم، تا به اصل معدن آفتابه رسیدیم، ولی آفتابه قرمز خیلی کم بود، توی صد تا آفتابهیکی قرمز نبود.فکر کنم توطئه عوامل انگلیس بود، می خواستن طرح های دکتر رو خراب کنن. ولی خدا رو شکر، تونستیم آفتابه قرمز پیدا کنیم.
خبرنگار ما: حالا چرا قرمز؟
اصغر: حاجی؟ گرفتی ما رو؟ همه مملکت در جریانن، شما فکر کنم لارناکا بودی؟ سردار فرمودن آفتابه فقط قرمز چون باهاس توی عکس معلوم باشه، آفتابه ها رو با طناب می انداختیم گردن گنده لات ها، عکاسی فارس عکس می گرفت، چه عکاس هایی داره، همه شون آشنا، خبرنگاراش همه شون مشتری آفتابه های ما شدن.
خبرنگار ما: پس فرمودین از آفتابه نون در می آوردین؟
اصغر: بله، ولی توی خونه می گفتیم که کار فرهنگی می کنیم. چون آفتابه کلا گفتنش جالب نیست. سه چهار ماه تو کار آفتابه بودیم تا اینکه گفتن طرح تموم شده. درآمدش خیلی خوب بود، گاهی دوسره بار می زدیم، یه پولی از اون ور می گرفتیم، یه پولی از این ور. بعدش می خواستیم بریم یه مدتی توی تولید انرژی اتمی که گفتن سن بالای 16 سال قبول نمی کنن، از طرف دیگه خوردیم به انتخابات و اغتشاشات اخیر.

خبرنگار ما: شما که جزو اغتشاشگران نبودید؟
اصغر: نه حاجی! دهنتو آب بکش، ما عاشق دکتریم، عاشق آقائیم، ما هفته ای یه بار زار نزنیم توی چاه جمکران، روزمون شب نمی شه.
خبرنگار ما: در جریان انتخابات چه نقشی داشتین؟
اصغر: ما قبل از انتخابات که موتوری بودیم و لایی می کشیدیم و خط می انداختیم.
خبرنگار ما: کجا؟
اصغر: توی بزرگراه. دیگه سردار رادان گفته بود، گاز اشک آور و همه جور وسیله دست مون بود، تا این سبز لجنی ها رو می دیدیم لایی می کشیدیم، اگه دختر بودن که خیلی می ترسیدن، کلی می خندیدیم، اگر پسر هم بودن که گاهی دعوا می کردیم، ولی اصل قضیه خورد به اغتشاشات که ما با فلان افتادیم تو عسل.
خبرنگار ما: یعنی وضع تون از نظر مالی خوب شد؟ چطوری نون در می آوردین؟
اصغر: می چرخوندیم، باتوم می چرخوندیم و جیغ می زدیم، الله اکبری ها رو می زدیم. چند تایی می شدیم، با بچه های آشنای محل، می زدیم تو پک و پوزشون. گاز اشک آور هم داشتیم، موتور هم داشتیم.
خبرنگار ما: پولش خوب بود؟
اصغر: خیلی، هم پولش خوب بود، هم کلی چیز گیرمون می اومد.
خبرنگار ما: یعنی چی؟
اصغر: شما خبرنگاری حالیت نیست، یعنی کاسبیش خوب بود دیگه...
خبرنگار ما: دقیقا چی کار می کردین؟
اصغر: این بچه سوسول سبزها رو گیر می انداختیم، با زنجیر و باتوم، می زدیم، روزی دویست تومن کاسب بودیم، داریم با پولش خونه می سازیم.

خبرنگار ما: خانواده می دونن کارتون چیه؟
اصغر: نه، بهشون گفتیم که توی کار فرهنگی هستیم، ولی درآمدش خیلی خوبه. خود سردار هم به ما راه و چاهشو یاد داد. البته بعدش کار فرهنگی تری گیرمون اومد.
خبرنگار ما: اصولا شما چی شد که با نیروی انتظامی همکاری کردین؟
اصغر: بخاطر حفظ مملکت، بخاطر حفظ ناموس ملت، بخاطر جلوگیری از اراذل و اوباش...
خبرنگار ما: یعنی الآن از ناموس مردم حفاظت می کنید؟
اصغر: بله، اگر آشنا باشه که ازش حفاظت می کنیم، وگرنه تجاوز می کنیم.
خبرنگار ما: یعنی واقعا تجاوز می کنید؟
اصغر: بله، حاج آقا فرمودن تا وقتی طرف همه چی رو نگه تجاوز کنید، ما هم نمی ذاریم چیزی بگه، تجاوز می کنیم.
خبرنگار ما: خانواده هم می دونن؟
اصغر: نه بابا، راستیاتش بهشون گفتیم کار فرهنگی می کنیم، در مورد تجاوز هم اگه پولش خوب نبود، نمی کردیم، ولی سردار گفته که درست حساب می کنه. داریم با پولش خونه می سازیم، البته فعلا کار موقتا متوقف شده، ولی تا این خونه مون ساخته نشه، باهاس یه کاری بکنیم.
خبرنگار ما: یعنی شما از اینکه تجاوز می کنید، ناراحت نیستید؟
اصغر: نه دیگه، ناراحتی نداره، ما جلوی بدحجاب ها رو می گیریم، جلوی اراذل و اوباش رو می گیریم، ما حاضریم شهید هم بشیم، ولی فعلا داریم تجاوز می کنیم.
خبرنگار ما: شما حاضرید کجا شهید بشید؟
اصغر: اگر پولش خوب باشه، لبنان خیلی حال می ده، اونجا می ریم برای حفظ ناموس فلسطین شهید می شیم، ولی تا وقتی شهید نشدیم، توی کهریزک برای حفظ ناموس فلسطین به هر کی اعتراف نکنه تجاوز می کنیم!!