یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۱

The Christmas Story/داستان کریسمس

The story goes that some time ago a mother punished her 5 year old son for wasting a roll of expensive gold wrapping paper. Money was tight and she was upset that the child had wasted so much of the gold paper to decorate a box to put under the Christmas tree.

Nevertheless, the little boy brought the gift box to his mother the next morning and said, "This is for you, Mama."   The mother was embarrassed by her earlier over reaction, but her anger flared again when she found the box was empty. She spoke to him in a harsh manner, "Don't you know, when you give someone a present, there's supposed to be something inside the package?"

The little boy looked up at her with tears in his eyes and said, "Oh, Mama, it's not empty. I blew kisses into it until it was full."

The mother was crushed. She fell on her knees and put her arms around her little boy, and she begged him to forgive her for her unnecessary anger. 

An accident took the life of the child only a short time later and it is told that the mother kept that gold box by her bed for all the years of her life. Whenever she was discouraged or faced difficult problems she would open the box and take out an imaginary kiss and remember the love of the child who had put it there.
In a very real sense, each of us, as human beings, have been given a Golden Box filled with unconditional love and kisses from our children, family, friends, and God.  There is no more precious possession anyone could hold.

Friends are like angels who lift us to our feet, when our wings have trouble remembering how to fly.


داستان راجع به مادریست که فرزند ۵ ساله اش را بابت هدر دادن کاغذ کادوی طلایی گرون قیمت تنبیه کرد.پول در آوردن دشواربود و مادر عصبانی که چرا فرزندش به خاطر کادو کردن جعبه ی زیر درخت کریسمس، کلی کاغذ کادوهدر داده بود.

با این وجود،صبح روز بعد پسر کوچولو جعبه ی کادو رو برای مادرش آورد و گفت این برای شماست مامان.اولش مادرش جا خورد و به خاطر رفتار روز قبلش دستپاچه شد اما وقتی دید توی جعبه چیزی نیست دوباره عصبانی شد.با تندی به پسرک گفت:"نمی دونی وقتی به کسی کادو می دی باید چیزی توی جعبه باشه!؟"

پسر در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود سرش را بالا گرفت و گفت:"مامان خالی نیست،من انقدر توش بوس کردم تا پر شد"
به یکباره تمام وجود مادر رو غصه گرفت،زانو زد و دستاشو دور پسرش حلقه زد و ازش خواست که به خاطر عصبانیت بیجاش اونو ببخشه.

کمی بعد تر پسرک در اثر سانحه ای جانش را از دست داد،میگن مادرش جعبه ی کادو رو تا آخر عمرش کنار تختش نگه می داشت.هر وقت دلشکسته و نا امید میشد و یا با مشکلی مواجه می شد در اونو باز می کرد و یه بوسه ی خیالی که فرزندش با عشق در اون دمیده بود را ازش بر می داشت.

در دنیای واقعی هم به هر کدوم از ما انسانها جعبه ی طلایی پر از عشق و بوسه های بدون قید شرط از جانب فرزندانمان،خانواده مان،دوستانمان و خداوند داده شده است.و برای ما هیچ چیز گرانبها تر از اینا وجود نداره.

دوستان مثل فرشتگانی هستند که ما را روی پاهایمان بلند می کنند زمانیکه بالهایمان چگونه پرواز کردن رو فراموش می کنند.

۱ نظر: