دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۹۱

هولوکاست در ایران


آیا می‌دانید هولوكاست در ایران رخ داده است و در بین سالهای ۱۹۱۷ و ۱۹۱۹ انگلستان نیمی از جمعیت ایران را به کشتن داد؟

از قحطی بزرگ در ایران چه می‌دانید؟
آیا می‌دانید، در بین سالهای ۱۹۱۷- ۱۹۱۹ (۱۲۹۶-۱۲۹۸) بیش از ۴۰ درصد جمعیت ایران جان خود را از دست داد؟

طی سال‌های ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ ایران با وجود اعلام بیطرفی در جنگ جهانی یکم، بیشترین آسیب را از این جنگ ویرانگر و غربیان دید و نزدیک به نیمی از جمعیت كشور قربانی دسیسه های كشورهای بزرگ و استعمارگر غربی آن دوران شدند.

اسناد این قتل عام نزدیک به ۱۰ میلیون نفر ایرانی همچنان در ردیف اسناد طبقه بندی شده و سری انگلستان قرار دارد و این كشور هنوز هم از انتشار آن‌ها ممانعت می‌كند. گزارش زیر با توجه به كتاب "قحطی بزرگ" نوشته دكتر محمد قلی مجد نوشته شده است كه یكی از منابع انگشت شمار موجود درباره هولوكاست ۱۰ میلیون ایرانی بوده و با استناد به اظهارات شاهدان و برخی اسناد تاریخی در دسترس نوشته شده است. عكس‌های مربوط به تلفات قحطی برگرفته از كتاب دكتر مجد و دیگر منابع تاریخی است.

با كشته شدن ولیعهد اتریش در سال ۱۹۱۴ آتش جنگ جهانی یکم افروخته شد. جنگ میان كشورهای روسیه، فرانسه و بریتانیا تحت عنوان "دول متفق" و كشورهای اتریش و آلمان به عنوان "دول محور" آغاز شد و سپس عثمانی، ایتالیا و ژاپن نیز با پیوستن به این گروه، میدان جنگ را به آسیا و خاورمیانه نیز گسترش دادند.

در زمان آغاز جنگ جهانی اول، شرایط داخلی ایران بسیار متزلزل بود. اوضاع آشفته و نابسامان اقتصادی و سیاسی و مداخله بدون حد و مرز قدرتهای خارجی، ایران را تا آستانه یك دولت ورشكسته پیش برد. هشت روز پس از تاجگذاری احمدشاه قاجار، جنگ جهانی اول آغاز شد و مستوفی الممالك نخست وزیر ایران رسما موضع بی طرفانه ایران را به دول متخاصم اعلام نمود.
 
احمدشاه، یکی از بی کفایت ترین شاهان قاجاری در  ۱۸ سالگی تاجگذاری كرد

با وجود اعلام بی طرفی ایران، نیروهای متجاوز انگلیس و روس از نقاط گوناگون وارد كشور شدند. جدا از انگیزه های ژئوپلتیك و منابع حیاتی ایران كه برای ادامه جنگ ضروری بود، یكی از دلایل این تعرض به ایران، شكل گیری احساسات ایرانیان همسو با آلمان از سوی یكی از مقامات دربار بود و بریتانیا از بیم وقوع كودتای آلمانی در ایران، نیروهای خود را تا پشت دروازه‌های پایتخت پیش آورد.

 
ورود نیروهای متفقین - روس و انگلیس - به ایران

در این بین دولت عثمانی نیز با بهانه تراشی در مورد حضور نیروهای روس در آذربایجان، از مرزهای شمال غربی کشور نیروهای خود را وارد ایران نمود و توقف نقض بی طرفی را به خروج روسیه از آذربایجان موكول كرد. نیروهای روس در شهرهای اردبیل، قزوین و انزلی، حضور داشتند و بخشهایی از جنوب كشور از جمله بوشهر و بندر لنگه نیز در اشغال نیروی انگلیس بود.

همچنین واحدهایی از سربازان انگلیسی به همراه نیروهای هندی تحت امر خود از بحرین اشغالی وارد آبادان شدند و این شهر را مورد تجاوز خود قرار دادند. عمده ‏ترین توجیه ورود این نیروی نظامی، ضرورت محافظت از تأسیسات استخراج نفت در منطقه خوزستان بود. با انقلاب اكتبر ۱۹۱۷ روسیه، نیروهای روس از ایران خارج گشته و انگلیس برنامه ریزی خود برای پر كردن جای این نیروها را با بزرگ نمایی خطر آلمان‌ و عثمانی آغاز كرد و بدین ترتیب انگلیسی‌ها از سال ۱۹۱۷ ایران را تحت.اشغال خود درآورد.

حكومت مركزی صرف نظر از مشکلات سیاسی، با بحرانهای فراوانی در ابعاد اقتصادی نیز روبرو بود و به انگیزه های گوناگون از جمله: دخالت بیگانگان، درگیریهای سیاسی جناحهای حاكم، ناشایستگی دستگاه قاجاری و فساد جمعی از دولتمردان، فساد روحانیون حقوق بگیر بریتانیا و سواستفاده از نادانی و بیسوادی مردم، بینوایی، محرومیت توده ‏ها كه به گونه ایی شگفت انگیری رو به گسترش و اوضاع نابسامان موجود را پیچیده‌تر كرده بود.

در همین زمان قحطی در ایران بیداد می‌كرد و همه روزه كودكان، زنان و سالمندان بسیاری را به كام مرگ می‌كشاند. نیروهای اشغالگر انگلیس تمامی منابع و تولیدات كشاورزی را برای گذران نیاز نظامیان در جنگ خود، خریداری كرده و احتكار می‌كردند. عجیب‌تر اینكه ارتش بریتانیا مانع از واردات مواد غذایی از بین النهرین و هند و حتی از آمریكا به ایران شد.

سربازان انگلیسی علاوه بر این بدلیل عدم رعایت بهداشت موجب شیوع بیماری‌هایی نظیر آنفولانزا و وبا در ایران شدند كه بدلیل قحطی و عدم توانایی مردم برای مقاومت در برابر بیماری‌ها، مبتلایان جان خود را از دست می‌دادند.

جعفر شهری (دانلود کتابها)،نویسنده و شاهد این قحطی بزرگ می‌نویسد: "در همین قحطی نیز بود كه نیمی از جمعیت پایتخت از گرسنگی تلف شده، اجساد گرسنگان در گوشه و كنار كوچه و بازار هیزم‏ وار بر روی هم انباشته شده، كفن و دفن آنها میسر نمی‏گردید و قیمت گندم از خرواری ۴ تومان به ۴۰۰ تومان و جو از یک من ۲ تومان به ۲۰۰ تومان رسیده، هنوز دارندگان و محتكران آنها حاضر به فروش نمی‏شدند."



میرزا خلیل خان ثقفی - پزشك دربار - در خاطرات خود از اوضاع حاكم بر تهران می‌گوید كه نشان دهنده عمق فاجعه در پایتخت است: "از یكی از گذرگاه‌های تهران عبور می‏كردم. به بازارچه‌ای رسیدم كه در آنجا دكان دمپخت‌پزی بودرو به روی آن دكان، دو نفر زن پشت به دیوار ایستاده بودند. یكی از آنها پیرزنی بود صغیرالجثه و دیگری زنی جوان و بلندقامت. پیرزن كه صورتش باز بود و كاسه گلینی در دست داشت، گریه‏ كنان گفت: ای آقا، به من و این دختر بدبختم رحم كنید؛ یك چارك از این دمپخت خریده و به ما بدهید، مدتی است كه هیچ كدام غذا نخورده‌ایم و نزدیك است از گرسنگی هلاك شویم. گفتم: قیمت یك چارك دمپخت چقدر است تا هر قدر پولش شد، بدهم خودتان بخرید. گفتند: نه آقا، شما بخرید و به ما بدهید چون ما زن هستیم، فروشنده ممكن است دمپخت را كم كشیده و ما متضرر شویم. یك چارك دمپخت خریده و در كاسه آنها ریختم. همان جا مشغول خوردن شدند و به طوری سریع این كار را انجام دادند كه من هنوز فكر خود را درباره وضع آنها تمام نكرده بودم، دیدم كه دمپخت را تمام كردند. گفتم: اگر سیر نشده‌اید یك چارك دیگر برایتان بخرم، گفتند: آری بخرید و مرحمت كنید، خداوند به شما اجر خیر بدهد و سایه‏ تان را از سر اهل و عیالتان كم نكند.

از آنجا گذشتم و رسیدم به گذرِ تقی خان. در گذر تقی خان یك دكان شیربرنج فروشی بود. در روی بساط یك مجموعه بزرگ شیربرنج بود كه تقریباَ ثلثی از آن فروخته شد و یك كاسه شیره با بشقابهای خالی و چند عدد قاشق نیز در روی بساط گذاشته بودند. من از وسط كوچه رو به بالا حركت می‏كردم و نزدیك بود به دكان برسم كه ناگهان در طرف مقابلم چشمم به دختری افتاد كه در كنار دیواری ایستاده و چشم به من دوخته بود.

دفعتاَ نگاهش از سوی من برگشت و به بساط شیربرنج فروشی افتاد. آن دختر، شش، هفت سال بیشتر نداشت. لباسها و چادرش پاره پاره بود و چشمان و ابروانش سیاه و با وصف آن اندام لاغر و چهره زرد كه تقریباَ به رنگ كاه درآمده بود بسیار خوشگل و زیبا بود. همین كه نگاهش به شیربرنج افتاد لرزشی بسیار شدید در تمام اندامش پدیدار گشت و دستهای خود را به حال التماس به جانب من و دكان شیربرنج فروشی كه هر دو در یك امتداد قرار گرفته بودیم دراز كرد و خواست اشاره ‏كنان چیزی بگوید اما قوت و طاقتش تمام شد و در حالی كه صدای نامفهومی شبیه به ناله از سینه ‏اش بیرون آمده، به روی زمین افتاد و ضعف كرد. من فوراَ به صاحب دكان دستور دادم كه یك بشقاب شیربرنج كه رویش شیره هم ریخته بود آورده و چند قاشقی به آن دختر خوراندیم. پس از اینكه اندكی حالش به جا آمد و توانست حرف بزند. گفت: دیگر نمی‏خورم، باقی این شیربرنج را بدهید ببرم برای مادرم تا او بخورد و مثل پدرم از گرسنگی نمیرد.

احمدشاه بزرگترین محتكر غلات در زمان قحطی بود
بدتر از هر مصیبت دیگر، مشاركت شاه و جمعی از حواریون و نیز روحانیون در احتكار مایحتاج عمومی است كه نشان از بی مایگی و بی اعتنایی به تنگدستی مردم به روزگار اشغال كشورش از سوی اجانب دارد. در این برهه میرزا حسن خان مستوفی‏ الممالك با جدیت و تلاش فراوان، به رغم درگیر شدن با عوامل آشكار و نهان انگلیس و روس، با وضع برنامه‌ای درصدد نجات هموطنان خود از این وضع آشفته، مقابله با محتكران و اتخاذ تدابیری برای خرید عادلانه ارزاق عمومی به ویژه گندم، برنج، جو و توزیع آن میان هموطنان بود.

یكی از محتكران عمده غلات، احمدشاه جوان بود كه تن به پیشنهاد خرید منصفانه رئیس‏ الوزرای خود نیز نمی‏داد و مقادیر زیادی گندم و جو در انبارها ذخیره كرده بود. شاه قاجار در برابر پیشنهادهای خرید صدراعظم خود اظهار می‏داشت «جز به قیمت روز به صورت دیگر حاضر برای فروش نیستم!».

در زمان قحطی، شكل همه عوض شده و مردم دیگر به انسان شباهتی نداشتند. همه با چشمانی گود افتاده چهار دست و پا می‌خزیدند و علف و ریشه درختان را می‌خوردند. هر چه از جاندار و بی جان در دسترس بود به غذای مردم تبدیل شده بود. سگ، گربه، كلاغ، موش، خر و...

داناهو افسر شناخته شده اطلاعات نظامی انگلستان و نماینده سیاسی آن دولت در غرب ایران در سالهای ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ درباره قحطی درغرب ایران اینگونه می‌نویسد:
"اجساد چروكیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتاده‌اند. در میان انگشتان چروكیده آنان همچنان مشتی علف كه از كنار جاده كنده‌اند و یا ریشه‌هایی كه از مزارع در آورده‌اند به چشم می‌خورد؛ با این علفها می‌خواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند. در جایی دیگر، پابرهنه‌ای با چشمان گود افتاده كه دیگر شباهت چندانی به انسان نداشت، چهار دست و پا روی جاده جلوی خودرویی كه نزدیك می‌شد می‌خزید و در حالی كه نای حرف زدن نداشت با اشاراتی برای لقمه نانی التماس می‌كرد."

قحطی ۱۹۱۷؛ بزرگترین فاجعه تاریخ ایران
قحطی بزرگ ایران در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ از حمله مغول در قرن سیزدهم میلادی نیز بسیار عظیم‌تر بوده است.

از گزارش‌های مطبوعات آن زمان كاملا روشن است كه در تابستان ۱۹۱۷ ایران در آستانه قحطی قرار داشت و برداشت محصولات تنها وقفه‌ای كوتاه در آن ایجاد كرده بود. روزنامه ایران در ۱۸ اوت ۱۹۱۷ چنین گزارش می‌دهد: «بر اثر تلاش‌های دولت، هم‌اكنون مقدار قابل توجهی غله در حال ورود به شهر است و دیروز قیمت جو در هر خروار از ۳۵ تومان به ۳۰ تومان كاهش یافت». اما این تسكینی گذرا بود. ایران در ۲۱ سپتامبر ۱۹۱۷ می‌نویسد: «نبود غله دارد در سراسر ایران قحطی به وجود می‌آورد. تاثیر كمبود غله بویژه در كاشان مشهود است و هیچ ترفندی نمی‌تواند اوضاع را بهتر كند، زیرا حمل غله از قم یا سلطان‌آباد به كاشان ممنوع است و مازاد غله این مناطق به شهرهای شمالی ارسال می‌شود».

«جان لارنس كالدول» در گزارشی با عنوان «فقر و رنج در ایران» به تاریخ ۴ اكتبر ۱۹۱۷ به تشریح قحطی فزاینده پرداخته و می‌نویسد: «كمبود مواد غذایی، بویژه گندم و انواع نان، سراسر ایران بویژه مناطق شمالی و حاشیه‌ای و نیز تهران را چنان در برگرفته كه پیش‌ از آغاز زمستان، فقر و رنج وسیعی پدید آمده است.تردیدی نیست كه زمستان امسال مرگ و گرسنگی چند برابر خواهد شد... حتی در این موقع از سال، قیمت ارزاق به بالاترین حد خود طی چندین سال گذشته رسیده و كمبود غله و میوه‌جات حقیقتا هشداردهنده است».

گرسنگی فراگیر در تمام نقاط ایران
محمد قلی مجد در كتاب خود با اشاره به تلگراف‌ها و مكتابات موجود و همچنین روزنامه‌های آن روز از فراگیر شدن قحطی در تمام نقاط كشور اینگونه می‌نویسد:
از ژانویه ۱۹۱۸، كارد به استخوان رسید. در گزارش روزنامه رعد در یازدهم ژانویه ۱۹۱۸ چنین آمده است: «به گزارش نظمیه، هفته گذشته ۵۱ نفر بر اثر گرسنگی و سرما در خیابان‌های تهران جان باخته‌اند». در همین مقاله به اقدامات امدادی انجام گرفته برای مقابله با قحطی در تهران اشاره شده است: «تا پایان دسامبر، كمیته مركزی صدقات اقدامات زیر را برای فقرای شهر به انجام رسانده است: اختصاص باغ اعتماد حضور با اتاق‌های زیاد و با اسباب و اثاثیه مورد نیاز و گرمایش برای اقامت مستمندان، اختصاص باغ مجزایی برای زنان مستمند و كودكان، پناه دادن به یك‌هزار نفر ایجاد یك حمام برای آنها، تأمین البسه مورد نیاز، تأمین جیره روزانه برای چای، آش و برنج، معالجه بیماران، نگهداری از زنان باردار و تأمین شیر نوزادان یتیم، تأسیس یك مریضخانه ۳۰ تختخوابی، ایجاد كارخانه‌ای برای قالیبافی زنان و كودكان كه تاكنون ۸ دستگاه دار قالیبافی در حال كار در آن مستقر شده است و تعیین معلمی برای تعلیم علوم دینی به كودكان».

رعد در بیستم ژانویه درباره بیماری و گرسنگی می‌نویسد: «در چند روز گذشته تعدادی بر اثر وبا در بارفروش و دیگر نقاط نزدیك دریای خزر درگذشته‌اند».

رعد در ۲۸ ژانویه درباره اوضاع قم می‌نویسد: « اوضاع شهر قم از نظر مواد غذایی اسفبار است. طی هفته گذشته، بیش از ۵۰ نفر بر اثر گرسنگی و سرما جان باخته‌اند و تعدادی از آنها هنوز دفن نشده‌اند. برخی از مردم برای غذایشان تنها خون گوسفند در دسترس دارند».این روزنامه در شماره ۲۹ ژانویه درباره پیشنهاد گشایش نانوایی‌های دولتی در تهران می‌نویسد: «دولت بنا دارد ۲۰ دكان نانوایی برای فروش نان ارزان به فقرا باز كند و نانوایان دیگر هم می‌توانند به هر قیمت كه بخواهند نان بفروشند». رعد در ۵ فوریه ۱۹۱۸ درباره آمار مرگ و میر در خیابان‌های تهران می‌نویسد: «حاكم تهران به وزارت داخله گزارش داده است، طی ۲۰روز گذشته تعداد مردگان بویژه به‌خاطر قحطی در تهران به ۵۲۰ نفر رسیده است، یعنی به‌طور متوسط در هر روز ۳۶ نفر».

كالدول در تلگرافی به تاریخ ۲۲ ژانویه ۱۹۱۸، چنین گزارش می‌كند: «در شهر‌های گوناگون به امداد فوری نیاز است. روزانه چندین مرگ گزارش می‌شود. در ولایاتی كه دولت ایران قیمت‌های خاصی را تعیین كرده حجم محدودی از گندم، برنج و دیگر مواد غذایی را می‌توان خرید.سخت‌ترین مشكل، تأمین امكانات دارویی و پزشكی است. واردات مواد غذایی اگر غیرممكن نباشد بسیار سخت است. قیمت‌ها گزافند، گندم هر بوشل ۱۵ تا ۲۰ دلار... مردم و مقامات مسؤول با هم همكاری می‌كنند اما موضوع از توان آنها به تنهایی خارج است. سازمان‌های محلی ماهانه ۲۰هزار دلار در تهران هزینه می‌كنند اما این مقدار تنها نیاز ۱۰ درصد نیازمندان شهر را پاسخ می‌دهد. در دیگر ولایات نیز شرایط به همین منوال است».

كالدول در اول فوریه ۱۹۱۸ اینگونه تلگراف می‌زند: «مشكل قحطی كاهش نیافته است». كالدول در گزارش مطبوعاتی دیگری برخی اخبار قحطی را در اختیار مطبوعات قرار می‌دهد. در ۱۴ فوریه ۱۹۱۸، دكتر ساموئل جردن، رئیس كالج آمریكا در تلگرافی چنین می‌نویسد: «تنها در تهران ۴۰هزار بینوا وجود دارد. مردم، مردار حیوانات را می‌خورند. زنان نوزادان خود را سر راه می‌گذارند».

گزاش‌های وایت و ساوترد
در ماه آوریل ۱۹۱۸، فرانسیس وایت دبیر سفارت آمریكا از بغداد به تهران سفر می‌كند. كالدول می‌نویسد: " مفتخرا به ضمیمه، یادداشت دبیر سفارت را كه حاوی اطلاعاتی است كه نامبرده طی سفر خود از بغداد به تهران گردآوری كرده و ممكن است مورد علاقه آن وزارتخانه قرار گیرد، ارسال می‌كنم." وایت وضع گرسنگی را چنین تشریح می‌كند:
در سرتاسر جاده‌ها كودكان لخت دیده می‌شوند كه فقط پوست و استخوان اند. قطر ساقهایشان بیش از سه اینچ نیست و صورتشان مانند پیرمردان و پیرزنان هشتاد ساله تكیده و چروكیده است. همه جا كمبود دیده می‌شود و مردم ناگزیرند علف و یونجه بخورند و حتی دانه‌ها را از سرگین سطح جاده جمع می‌كنند تا نان درست كنند. در همدان چندین مورد دیده شد كه گوشت انسان می‌خورند و دیدن صحنه درگیری كودكان و سگها بر سر جسد و یا بدست آوردن زباله‌هایی كه به خیابان‌ها ریخته می‌شود عجیب نیست.

قحطی و وبا، بهار ۱۹۱۸
در بهار ۱۹۱۸، قحطی شدت گرفت. در اول مارس ۱۹۱۸، كالدول تلگراف زیر را مخابره كرد: "كابینه به علت اوضاع سیاسی و قحطی استعفا می‌دهد." در شانزدهم مارس ۱۹۱۸، شولر دبیر كمیته امداد آمریكا در ایران به چارلز ویكری در نیویورك چنین تلگراف می‌زند كه: "وضع نگران كننده اضطراری ادامه دارد. صدها نفر مرده‌اند. غذای نزدیك به بیست هزار نفر در تهران تامین شده اما كارهای امدادی به مشهد، همدان، قزوین، كرمانشاه و سلطان آباد نیز تسری یافته است." در ۱۷ آوریل كالدول تلگراف می‌زند كه: "گرسنگی شدت گرفته و ناآرامی در شمال غرب ایران افزایش یافته است."

این اوضاع اسفبار بهار ۱۹۱۸ در مروسله‌ای از سوی كالدول توصیف شده است. به رغم فعالیت‌های وسیع كمیته امداد نجات و تغذیه بیش از هزاران گرسنه، كالدول می‌گوید:
هزاران نفر كه كمك به آن‌ها میسر نشد به علت گرسنگی و بیماری به ویژه در تهران، مشهد و همدان جان خود را از دست دادند. اطلاعات موثق حاكی از آن است كه فلاكت و گرسنگی چنان مهیب است كه صدها نفر از مردم از علف و حیوانات مرده تغذیه كرده‌اند و حتی گاه از گوشت انسان‌ها نیز خورده‌اند... فلاكت گسترده حتی بر شهرهای كوچك و هزاران روستای ایران حاكم بوده است.

اما دسترسی به این اماكن به سبب فقدان تسهیلات حمل مواد غذایی به این نواحی دور افتاده كوهستانی و متروك تقریبا غیرممكن است. به نظر می‌رسد ایرانیان اصیل به دیدن مرگ درفجیع‌ترین شكل آن، یعنی مرگ در اثر گرسنگی، عادت كرده‌اند. و حتی خارجیان اینجا تا حدودی به سبب مشاهده فلاكت فراگیر در مقابل آن مقاوم شده‌اند.

یك شاهد عینی ایرانی در خاطراتش شمار افرادی كه در سال نخست قحطی در تهران به علت گرسنگی جان خود را از دست دادند دست كم سی هزار نفر می‌داند و می‌گوید اجساد در كوچه‌ها و خیابانهای پایتخت پراكنده بودند. به علاوه، در مرده شویخانه نیز اجساد روی هم انباشته شده و در گورهای دسته جمعی دفن می‌شدند. هر جا كه قحطی از بین می‌رفت، وبا و تیفوئید شروع می‌شد.
 
چند تن از افسران بریتانیایی حاضر در ایران در زمان قحطی بزرگ        

سرگرد داناهو در خاطرات خود می‌گوید:
بریتانیایی‌ها در تأمین آذوقه مردم همدان هم بسیار ضعیف عمل كردند. به گفته داناهو: در این زمان شمار مرگ و میر به علت گرسنگی افزایش یافته بود و نان كه تنها غذای فقرا و وعده اصلی غذای آنان به شمار می‌آمد به شدت گران شده و به ۱۴ قران در هر من رسیده بود. همدان به شهر وحشت تبدیل شده بود.

نبود دولت مقتدر تشدید كننده احتكار و گرانی
طی تابستان و پاییز ۱۹۱۸، به رغم محصول خوب، قحطی با همان شدت ادامه یافت. كالدول در تاریخ ۲۲ ژوئن ۱۹۱۸، در مورد بهای اقلام ضروری در فصل برداشت محصول چنین گزارش می‌دهد: " گندم برای هر بوشل ۱۲ – ۱۵ دلار، جو هر بوشل ۷ -۹ دلار و برنج هر پوند ۵۵ سنت... بود. از دیدگاه كالدول این قیمتها حاكی از كمبود آذوقه و قحطی در فصل برداشت محصول ایران است.

كالدول سپس در صدد یافتن علل افزایش قیمت‌ها برمی‌آید:
شرح موقعیت دوگانه طبقه فقیر ایران كه در میان انبوه محصول دچار گرسنگی بودند به این توضیح نیاز دارد. صرف نظر از ذخایری كه قشون خارجی در ایران خریداری كردند، محصول ۱۹۱۷ احتمالا برای تامین آذوقه جمعیت كشور كافی بود، اما به علت نبود دولت مقتدر و در حقیقت به دلیل نبود هیچ دولتی، محصولات محدود گندم و جو را كه اقلام اصلی غذای فقراست، انبار و احتكار كردند تا قیمت‌ها بشدت افزایش یافت.

بهبود اوضاع تهران در بهار ۱۹۱۹
رالف ایچ بادر كنسول آمریكا در گزارش هفتم اكتبر ۱۹۱۸ خود با اشاره به انتصاب لامبرت مولیتور بلژیكی به سمت ناظر مواد غذایی در تهران و حومه می‌گوید:
به وی اختیار تام داده‌اند تا به وضعیت غذایی رسیدگی كند. تلاش می‌شود انبارهای غله دولتی را پر كنند و همین منظور دستور داده‌اند نیمی از كل گندم وارد شده به تهران را به قیمت فعلی بازار به ناظر مواد غذایی تحویل دهند. تمام ولایات با سرعت تمام گندم خریداری می‌شود و كشاورزانی كه محصول خود را به دولت نمیفروشند، هر ماه ۱۰ درصد گندم خود را غرامت می‌دهند.

كاهش جمعیت ایران ۱۹۱۴– ۱۹۱۹
مقایسه جمعیت ایران بین سال‌های ۱۹۱۴ و ۱۹۱۹ حاكی از آن است كه حدود ده میلیون نفر طی این سال‌ها به علت قحطی و بیماری جان خود را از دست دادند. بر خلاف ادعای برخی نویسندگان قبل از جنگ جهانی اول، كه جمعیت ایران را فقط ده میلیون نفر اعلام كرده‌اند، ادعایی كه برخی از نشریات انگلیسی در دهه‌های ۶۰ تا ۷۰ تكرار كرده‌اند، جمعیت واقعی ایران دست كم نزدیك به ۲۰ میلیون نفر بوده است. و در سال ۱۹۱۹ این رقم به ۱۱ میلیون رسید. چهارسال طول كشیده بود تا ایران به جمعیت سال ۱۹۱۴ رسید و تا پیش از سال ۱۹۵۶ جمعیت ایران به این رقم نرسید. قحطی سال‌های ۱۹۱۷ – ۱۹۱۹ به یقین بزرگترین فاجعه تاریخ ایران و شاید فجیع‌ترین نسل كشی قرن بیستم بوده است.

جمعیت ایران در سال ۱۹۱۴
برای مقامات آمریكایی مقیم ایران در سال‌های پیش از جنگ جهانی اول، تلاش زیركانه روس‌ها و انگلیس‌ها برای كم تخمین زدن و اندك جلوه دادن جمعیت ایران كاملا ملموس است. دبلیو مورگان شوستر مدیر كل آمریكایی مالیه ایران در خصوص جمعیت ایران در اوایل قرن بیستم چنین می‌نویسد: "درمورد جمعیت ایران به نحو عجیبی آمار نادرست ارائه می‌دهند: آمار به اصطلاح سرشماری شصت سال پیش ظاهرا پایه ارقام پایینی است كه در برخی از كتابها ارائه می‌شود و خارجیان آن را می‌پسندند. درست است كه پس از آن هیچ سرشماری صورت نگرفته است اما اروپاییانی كه با اوضاع آشنا هستند كل جمعیت را بین ۱۳ تا ۱۵ میلیون برآورد می‌كنند. جمعیت تهران طی چهل سال گذشته از ۱۰۰ هزار به ۳۵۰ هزار نفر افزایش یافته است."

از بركت نتایج انتخابات تهران در پاییز ۱۹۱۷ نزدیك به ۷۵ هزار رای در تهران و روستاهای اطراف جمع آوری شد. به گزارش روزنامه ایران دوازده نماینده منتخب بیش از ۵۵ هزار رأی بدست آورده بودند. با در نظر گرفتن آنكه مردان ۲۱ سال به بالا حق رأی داشتند و با در نظر گرفتن متوسط جمعیت برای هر خانواده در حدود شش نفر، جمعیت تهران و حومه در سال ۱۹۱۷ به راحتی می‌توانست ۵۰۰ هزار نفر باشد كه با اظهارات شوستر هماهنگی دارد. به علاوه برآورد شوستر از جمعیت ایران در حدود سال ۱۹۰۰ بالغ بر ۱۳ تا ۱۵ میلیون، با برآورد جمعیت ۲۰میلیونی در سال ۱۹۱۴ توسط راسل، همخوانی دارد.

به عنوان مثال كشیش راسل طی گزارشی در خصوص مناسبات ایران و روس به تاریخ ۱۱ مارس ۱۹۱۴ می‌نویسد: ایران به بزرگی استرالیا، آلمان و فرانسه با جمعیتی در حدود ۲۰ میلیون نفر است. راسل در گزارش مورخ ۱۴ ژوئن ۱۹۱۴ حجم عظیم آراء در انتخابات مجلس ایران را مورد بررسی قرار می‌دهد و به "اهمیت مبارزه انقلابی۲۰ میلیون آریایی در ایران اشاره می‌كند."

در حالی كه در سال ۱۹۱۷ جمعیت تهران براساس آراء انتخابات دست كم ۴۰۰ تا ۵۰۰ هزار نفر بود، در سال ۱۹۲۴ رابرت دبلیو ایمبری نایب كنسول آمریكا جمعیت تهران را ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار نفر برآورد كرد..

بازیابی جمعیت پس از ۴۰ سال
پس از این قحطی چهل سال طول كشید تا ایران به جمعیت ۱۹۱۴ خود بازگردد. چارلز سی هارت سفیر آمریكا جمعیت ایران در سال  ۱۹۳۰ را ۱۳ میلیون نفر تخمین زده است. در سرشماری سال ۱۹۵۶ بود كه جمعیت ایران به بیش از ۲۰ میلیون نفر رسید.

قحطی در ایران در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ یكی از بزرگترین قحطی‌های تاریخ بود و بدون تردید بزرگترین فاجعه‌ای است كه ایران به آن مبتلا شد. تنها نكته بسیار روشن در این فاجعه، قربانی شدن ایران "بیطرف" در جنگ جهانی بود. هیچ یك از طرف‌های متخاصم خواه به صورت نسبی و خواه مطلق، تلفاتی با این وسعت متحمل نشدند. فاجعه‌ای كه منجر به فروپاشی جامعه ایرانی، تثبیت تسلط استعمار بریتانیا بر ایران، تشكیل حكومت‌های وابسته به بریتانیا و كودتا علیه دولت‌های منتخب مردمی شد.




سرچشمه نوشتار:
كتاب "قحطی بزرگ" نوشته دكتر محمد قلی مجد /برگردان به پارسی محمد كریمی
The Great Famine and Genocide in Persia 1917 -1919

پیوند به این نوشتار
https://www.facebook.com/notes/persian-gulf/1/10151358058626111

" تاربرگ خلیج فارس"

* تصویر: از کانون پژوهشهای ایران باستان http://www.cais-soas.com

۱ نظر:

  1. اسناد این قتل عام نزدیک به ۱۰ میلیون نفر ایرانی همچنان در ردیف اسناد طبقه بندی شده و سری انگلستان قرار دارد و این كشور هنوز هم از انتشار آن‌ها ممانعت می‌كند. گزارش زیر با توجه به كتاب "قحطی بزرگ" نوشته دكتر محمد قلی مجد نوشته شده است كه یكی از منابع انگشت شمار موجود درباره هولوكاست ۱۰ میلیون ایرانی بوده و با استناد به اظهارات شاهدان و برخی اسناد تاریخی در دسترس نوشته شده است. عكس‌های مربوط به تلفات قحطی برگرفته از كتاب دكتر مجد و دیگر منابع تاریخی است.

    پاسخحذف