....... انسان دشواری یِ وظیفه است. دستان بسته ام آزاد نبود تا هر چشم انداز را به جان در بر کشم هر نغمه و هر چشمه و هر پَگاهِ دیگر هر قله و هر درخت و هر انسانِ دیگر را. رخصت زیستن را دست بسته دهان بسته گذشتم دست و دهان بسته گذشتیم و منظرِ جهان را تنها از رخنه ی تنگ چشمی یِ حصارِ شرارت دیدیم و اکنون آنک درِ کوتاهِ بی کوبه در برابر و آنک اشارتِ دربانِ منتظر!- دالانِ تنگی را که در نوشته ام به وداع فراپشت می نگرم: فرصت کوتاه بود و سفر جان کاه بود اما یگانه بود و هیچ کم نداشت. به جان منت پذیرم و حق گزارم! (چنین گفت بامدادِ خسته)
.......
پاسخحذفانسان
دشواری یِ وظیفه است.
دستان بسته ام آزاد نبود تا هر چشم انداز را به جان در بر کشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پَگاهِ دیگر
هر قله و هر درخت و هر انسانِ دیگر را.
رخصت زیستن را دست بسته دهان بسته گذشتم دست و دهان بسته
گذشتیم
و منظرِ جهان را
تنها
از رخنه ی تنگ چشمی یِ حصارِ شرارت دیدیم و
اکنون
آنک درِ کوتاهِ بی کوبه در برابر و
آنک اشارتِ دربانِ منتظر!-
دالانِ تنگی را که در نوشته ام
به وداع
فراپشت می نگرم:
فرصت کوتاه بود و سفر جان کاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.
به جان منت پذیرم و حق گزارم!
(چنین گفت بامدادِ خسته)