شب و احيا و باران و دلِ تنها، دلِ تنها و غمِ عريان و جسمِ بي جان، حريمِ خلوتي آشفته و ياري بي پناه، شروعِ قصه اي از تنهايانِ خستة اين دنيا، دنيايي پراز هياهويِ تنهاها و خلوتها.
صحبت از شروع هاي سرگردان و پُر پايان و بي پايان، تو اي پناهِ بي پناهان ، قصّة بي قصّه هادرمانِ دردها و آشناي ديرينِ غريبان، فريادِ خاموشِ دلهاي بي صدا، نور و روشناييِ روزهاي بي فردا ، چه بخواهم از تو؟ چه بگويم از دلِ پُر درد و تيره، تو بخوان مرا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر