لینک در بالاترین
دو دوره نمایندهٔ مجلس شد. در دوران جنبش ملی. و روزی که چنگ انداختن و گریبان
"سیدمهدی میراشرافی" را در مجلس گرفت،
فریاد زد: این پدرسوخته انگلیسی عامل است! ماموریت دارد برای بهم زدن میانهٔ مصدق
و کاشانی. و روز ۲۸مرداد، آن که اعلامیهٔ پیروزی کودتا را از رادیو تهران خواند،
همین میراشرافی صاحب امتیاز و سردبیر روزنامه "آتش" بود. چیزی شبیه کیهان امروز در
جمهوری اسلامی. میراشرافی تا انقلاب ۵۷ یک رکن نظام کودتای ۲۸مرداد در اصفهان
بود.
دوستی نازنین، همین روزها سری به پارک زرگنده زد و چند خطی را برایم به ارمغان آورد:چند تا عکس با دردسر زیاد و البته با کمک پیرمردانی که در پارک قدم میزدند گرفتم. همهشان از جوانهای قدیمی محل بودند و شاید بدلیل همین حق آب و گل بود که متولی امامزاده و نگهبان پارک بالاخره کوتاه آمد و اجازه داد عکس بگیرم. نمیدانم چرا عکس گرفتن از قبر هم امنیتی شده و هر نگهبانی در هر گوشهای که به نگهبانیاش استخدام کردهاند احساس حراستی و امنیتی بهش دست میدهد. گفتم عکس را برای پروژهٔ دانشگاهیام میخواهم و بدون عکس پروژهام ناقص است. سرانجام به این شرط که تنها چند عکس میگیرم و فوری از پارک خارج میشوم تسلیم شد. یعنی همان عکس بارگاه ۵ قربانی جنگ و سنگ قبر صدیقه دولت آبادی. یعنی تخته سنگی به رنگ دل سیاه ستیزهجویان با تاریخ ایران که گوشهای دور افتاده از پارک که محل جمع آوری وسایل از کار افتاده و بازی بچه ها بود. ته ماندههای قدیمی سیگارها را از روی سنگ پاک کردم و عکس را گرفتم.
یکی از همان پیرمردهای نازنینی که واسطهٔ من و متولی؛ یا نگهبان پارک شد وچند سالی هم در زندانهای پهلوی بوده گفت:فردای روی که بلدوزر انداختند و قبرها را شکافتند، برای قدم زدن به پارک آمدم. وقتی رسیدم که دیگر نه از تاک نشان مانده بود و نه از "تاک نشان"،من خانم دولت آبادی را ندیده بودم. برادرش را هم ندیده بودم، اما آقای نریمان را میشناختم. روزی که اینجا دفنش میکردند حاضر بودم. او را در ضلع شمال غربی امامزاده، غریبانه دفن کردند. غلامرضا تختی با یک عده دانشجو تابوت را تا بالای قبر آورده بودند.
یک صبح خیلی زود، در هنگامهٔ جنگ تاریکی و روشنائی در آسمان، روی زمین، در گوشهای
از شهر تهران، یعنی در "زرگنده" سینه چند قبر را شتابزده گشودند و
استخوانهای باقی مانده در آنها را به همراه سنگ قبرهائی که روی این استخوانها
بودند بردند!
احمدی نژاد تازه شهردار تهران شده بود و بهانه شکافتن آن چند قبر، وسعت محوطهٔ امامزاده اسماعیل و تبدیل آن به تفرجگاه (پارک) بود. کسی خبر نشد، آن استخوانها که از
زیر خاک بیرون کشیده شد، باقی ماندهٔ پیکرهای چه کسانیست! اما احمدینژاد و شبکهای که
شهرداری تهران را قبضه کرده و تمرین ریاستجمهوری میکردند میدانستند آن استخوانها متعلق به چه کسانی است!
استخوان حاج میرزا یحیی دولتآبادی، محمود نریمان و صدیقه دولتآبادی از زیر
خاک بیرون کشیده شد. کجا بردند؟ آن استخوانها و سنگ قبرها را
بردند و ریختند به دره جاجرود! رودی که روزگاری رودخانه بود و حالا درهای خشک!
سنگ سیاه روی استخوانهای صدیقه دولتآبادی آنقدر سنگین بود که نتوانستند تا پیش
از روشن شدن هوا، آنرا هم برده و در جاجرود بیاندازند. سنگ در گوشهای از محوطهٔ پارک زرگنده باقی ماند و هنوز هم هست! گرچه تمام اشعار و نوشتههای روی آن را
تراشیدند و پاک کردند. و حالا این سنگ قبر سکوئی است برای بازی بچههائی که نمیدانند آن سنگ از روی سینهٔ چه کسی کنار زده شده است.
محوطه را چنان پاک کردند تا بلکه بخشی از تاریخ مشروطه و ملت، تاریخ جنبش زنان
ایران و تاریخ جنبش ملی دوران مصدق از آن پاک شود.
و حالا، بنای تازهای در میانهٔ پارک زرگنده از زمین روئید است که نامش قبر ۵ شهید
جنگ است! جنگ ایران و عراق.بنای یادبودی برای قربانیان جنگ با عراق هیچ اشکالی
ندارد، البته به شرط آنکه قصد تبلیغ جنگ و مرگ نداشته باشند؛ اما چرا استخوانهای
یحیی دولتآبادی و نریمان و صدیقه دولتآبادی باید از دل خاک بیرون کشیده شده و به
جاجرود ریخته میشد؟
سنگ قبر اول
یحیی دولت آبادی روحانی نواندیش و ادیبی بود که شکافتن قبرش نوعی انتقام بود و
تلاش برای آنکه کسی نداند او که بود و درکجا به خاک سپرده شد.
«حاج میرزا یحیی دولت آبادی» از روحانیون مشروطهخواه بود. زادهٔ اصفهان و از
روحانیون باسواد دوران، که علاوه بر فارسی و عربی، به زبان فرانسه نیز مسلط بود و
فرهنگ غرب را میشناخت. شیفته دمکراسی بود. در سال ۱۳۰۹ از اصفهان به تهران آمد و
دو مدرسهٔ "سادات" و "ادب" را بنیان نهاد. بعد از استبداد صغیر
و خلع محمدعلی شاه که فرمان به توپ بستن مجلس مشروطه را داده بود، انتخابات دورهٔ دوم برگزار شد و یحیی دولتآبادی از طرف مردم کرمان به مجلس رفت. در جنگ اول که
عدهای از رجال کشور مهاجرت کردند، او نیز به مهاجرت رفت.
در دورهٔ پنجم مجلس بار دیگر از
کرمان نماینده مجلس شد. در همین مجلس از جمله پنج نمایندهای بود که با انقراض
قاجاریه و سلطنت پهلوی، از بیم پا گرفتن استبدادی تازه مخالفت کرد. سالها در اروپا
اقامت داشت و سرانجام خاطرات سیاسی و اجتماعی خود را تحت عنوان "حیات
یحیی" نوشت که پس از درگذشتش در چهار جلد منتشر شد. دولت آبادی در تمام مدتی
که در اروپا میزیست سرپرستی محصلین ایرانی آن دوران را از جانب وزارت فرهنگ وقت
برعهده داشت.
شرح احوال قائم مقام، صدراعظم
اصلاحطلب و مراد امیرکبیر و همچنین شرح احوال میرزاتقی خان امیرکبیر را نوشت.
چهار جلد کتاب "حیات یحیی" تاریخ سیاسی ایران از ابتدای مشروطیت تا
انقراض قاجاریه است و نکات بسیار مهم و جالب و منتشر نشدهای را او در این خاطرات
نوشت.
سنگ قبر دوم
سنگ دیگری که از جا کندند و سینهٔ قبر زیر آنرا شکافتند تا استخوانها را بیرون
کشیده و به جاجرود بریزند متعلق به محمود نریمان بود.
دکترمحمود نریمان از برجستهترین یاران و وزیران و همکاران دکتر مصدق بود و شاید
یگانه وزیری که شانه به شانه دکتر فاطمی با دربار شاه سر آشتی نداشت و با ارتجاع
نیز کنار نیآمد. روز ۲۸مرداد خود را به خانهٔ مصدق رساند و از او خواست تا جلوی کودتا
بایستد و مردم را به مقاومت دعوت کند. سه روز پیش از آن، یعنی کودتای اول در ۲۵ مرداد همان سال، نریمان یگانه یار و غمخوار دکتر مصدق بود که از او
خواست تا سریعا دادگاه صحرائی تشکیل داده و سرهنگ نصیری فرمانده گارد شاهنشاهی
و همراهانش را که برای حکم خلع مصدق به خانه او مراجعه و بازداشت شده بودند را محاکمه
کند. مصدق تعلل کرد و نریمان تا زنده بود بر این تعلل افسوس خورد. او برای مدتی
شهرداری تهران و وزیر دارائی بود و همه آنها که تاریخ جنبش ملی را خواندهاند و یا
ناظر بودهاند میدانند که او پاکترین و از صادقترین یاران مصدق بود و زمانی که
مُرد، هنوز اجارهنشین بود و خانهای از خویش نداشت.
از راست: محمود نریمان (وزیر دارایی)، علی هیأت (وزیر دادگستری)، عیسی ضیاءظریفی، یوسف صفاری (مشار اعظم)(وزیر پست و تلگراف و تلفن)، سیدنعمتالله توکلی، آزاد، محصصی و ناشناس(باغ ملی لاهیجان)
میراشرافی پس از انقلاب دستگیر شد و به حکم حجت الاسلام جوانی بنام "فتح ا...امید نجف آبادی" که از مقلدان آیت الله منتظری بود اعدام شد و البته خود نجف آبادی را بعدها، در
همین جمهوری اسلامی اعدام کردند!
فتح ا... امید نجف آبادی،یادبود حقوق بشر
فتح ا... امید نجف آبادی،یادبود حقوق بشر
محمود نریمان در سال ۱۳۴۰ دریک
اتاق محقر در خیابان سلسبیل تهران و درنهایت فقر چشم بر جهان فرو بست.
روی قبر او شهرداری احمدی نژاد حجرهای بنا کرد که در آن کتابهای مذهبی میفروشند. این حجره یک متر در نیم متر است و به اندازهٔ قبر خالی شده از استخوان نریمان. نام و خاطرهٔ او نیز باید از یادها برود. این است سیاست حاکم و در حیرتم که برخی چهرههای قدیمی ملیون که در داخل کشور زندگی میکنند، چرا بانگی به اعتراض بلند نکردند و اگر خبر نداشته و ندارند، چرا بیخبر بودهاند و هستند؟
روی قبر او شهرداری احمدی نژاد حجرهای بنا کرد که در آن کتابهای مذهبی میفروشند. این حجره یک متر در نیم متر است و به اندازهٔ قبر خالی شده از استخوان نریمان. نام و خاطرهٔ او نیز باید از یادها برود. این است سیاست حاکم و در حیرتم که برخی چهرههای قدیمی ملیون که در داخل کشور زندگی میکنند، چرا بانگی به اعتراض بلند نکردند و اگر خبر نداشته و ندارند، چرا بیخبر بودهاند و هستند؟
آی مردم!آنها که به پارک زرگنده میروید و قدم میزنید!آن که سنگ قبر پاک شده از
نوشته که در گوشهای از پارک افتاده و محل بازی بچههاست، سنگ قبر صدیقه دولتآبادی
است.چرا نباید فریاد زد و گفت تا بقیه بدانند؟
صدیقه دولت آبادی وصیت کرده بوده، بعد از مرگ در کنار برادرش "یحیی دولت
آبادی" به خاک سپرده شود. از برجستهترین زنان انقلاب مشروطه و جنبش زنان
ایران بود. بنیانگذار انجمن مشروطهخواهانه و انجمن مخدرات وطن بود. نشریهٔ "زبان زنان" را دربارهٔ حقوق زنان منتشر کرد.
سال ۱۲۶۱ هجری شمسی در اصفهان به دنیا آمد. پدرش حاج میرزا هادی دولتآبادی از
روحانیان روشنفکر زمان خود بود. دارالفنون را تمام کرد و در سال ۱۲۹۶ شمسی نخستین
و یا یکی از نخستین مدارس دخترانه تا سن ۱۴ سال، بنام «مکتب شرعیات» را تاسیس شد و
به جرم تاسیس همین مدرسه مدتی زندانی و مدرسه بسته شد.
بارها به خاطر فعالیتهایش به نظمیه فراخوانده شد. یکبار رئیس نظمیه به او گفته بود: «خانم شما صد سال زود به دنیا آمدهای»صدیقه دولت آبادی پاسخ داده بود: "آقا من صد سال دیر متولد شدهام، اگر زودتر به دنیا آمده بودم نمیگذاشتم زنان چنین خوار و خفیف و در زنجیر شما اسیر باشند."
بارها به خاطر فعالیتهایش به نظمیه فراخوانده شد. یکبار رئیس نظمیه به او گفته بود: «خانم شما صد سال زود به دنیا آمدهای»صدیقه دولت آبادی پاسخ داده بود: "آقا من صد سال دیر متولد شدهام، اگر زودتر به دنیا آمده بودم نمیگذاشتم زنان چنین خوار و خفیف و در زنجیر شما اسیر باشند."
«صدیقه دولت آبادی» در سال ۱۳۴۰ در سن ۸۰ سالگی در تهران چشم از جهان فرو بست. در
سال ۱۲۹۸ برای آشنا کردن زنان با حق تحصیل، حق استقلال اقتصادی و داشتن حقوق
خانوادگی اولین نشریهٔ "حقوق زنان"و سپس نشریه "زبان زنان" را
تاسیس کرد و مباحث مربوط به مقابله با چادر و حجاب اجباری برای اولین بار در
نشریاتی که او تاسیس کرده بود آغاز شد. در سال ۱۳۰۰ انجمن " کارزار علیه
استفاده از کالاهای خارجی" را در تهران راهاندازی کرد.
در سال ۱۳۰۱ به آلمان رفت و در کنگرهٔ بین المللی زنان در برلین شرکت کرد. او اولین
زن ایرانی بود که در یک کنگره بینالمللی به نمایندگی از زنان ایران حاضر شد و
سخنرانی کرد.
سنگ قبر او را پاک کردند و
استخوانهایش را به جاجرود ریختند تا زنان ایران ،جانکوشی امثال او را برای
ابتدائیترین حقوقی که ارتجاع مذهبی و استبداد حکومتی از آنها سلب کرده و میکند،ندانند
و یا فراموش کنند.
و چه قصه درازی است قصه ذهن کور و چشم هیز ارتجاع!دوستی نازنین، همین روزها سری به پارک زرگنده زد و چند خطی را برایم به ارمغان آورد:چند تا عکس با دردسر زیاد و البته با کمک پیرمردانی که در پارک قدم میزدند گرفتم. همهشان از جوانهای قدیمی محل بودند و شاید بدلیل همین حق آب و گل بود که متولی امامزاده و نگهبان پارک بالاخره کوتاه آمد و اجازه داد عکس بگیرم. نمیدانم چرا عکس گرفتن از قبر هم امنیتی شده و هر نگهبانی در هر گوشهای که به نگهبانیاش استخدام کردهاند احساس حراستی و امنیتی بهش دست میدهد. گفتم عکس را برای پروژهٔ دانشگاهیام میخواهم و بدون عکس پروژهام ناقص است. سرانجام به این شرط که تنها چند عکس میگیرم و فوری از پارک خارج میشوم تسلیم شد. یعنی همان عکس بارگاه ۵ قربانی جنگ و سنگ قبر صدیقه دولت آبادی. یعنی تخته سنگی به رنگ دل سیاه ستیزهجویان با تاریخ ایران که گوشهای دور افتاده از پارک که محل جمع آوری وسایل از کار افتاده و بازی بچه ها بود. ته ماندههای قدیمی سیگارها را از روی سنگ پاک کردم و عکس را گرفتم.
یکی از همان پیرمردهای نازنینی که واسطهٔ من و متولی؛ یا نگهبان پارک شد وچند سالی هم در زندانهای پهلوی بوده گفت:فردای روی که بلدوزر انداختند و قبرها را شکافتند، برای قدم زدن به پارک آمدم. وقتی رسیدم که دیگر نه از تاک نشان مانده بود و نه از "تاک نشان"،من خانم دولت آبادی را ندیده بودم. برادرش را هم ندیده بودم، اما آقای نریمان را میشناختم. روزی که اینجا دفنش میکردند حاضر بودم. او را در ضلع شمال غربی امامزاده، غریبانه دفن کردند. غلامرضا تختی با یک عده دانشجو تابوت را تا بالای قبر آورده بودند.
kheily aali bod.
پاسخحذفممنون و خوشحالم که مورد قبول واقع شد.حتما به همه اطلاع رسانی کنید تا دیگران هم بدانند در این بلبشویی که در مملکت هست در کنار غم نان چطور با بزرگان ادب و فرهنگ این کشور رفتار می شود.ذخایر و منابع کشور را به تاراج می برند و مردم را به روزمرگی وا می دارند!
حذف