دوشنبه، دی ۰۵، ۱۳۹۰

و اگر ذره ای شرافت برایت باقی مانده است...



این نوشته ها را برای جهانیان و انتشار گسترده نمی خواهم، می دانم که بدستت خواهد رسید و خواهی خواند همین کافی است...

 
مریم رجوی، آیا من «مأمور اعزامی» شده ام؟

 
و آیا آن آقایانی که نام بردی «مأمور و یا مزدور» اند؟

آیا می دانی و یادت هست که «فائزه اکبریان» 29 ساله مدت ها و مدت ها اشک می ریخت  و زار می زد و آنقدر فهیمه اروانی او را در تنگنا گذاشت که دخترک معصوم از دست تو و تشکیلات تو و انقلاب تو خودکشی  و خودش را راحت کرد؟

آیا می دانی و به یاد داری مهوش سپهری آنقدر بر سر «نسرین احمدی» بیچاره فریاد زد و او را داغان کرد که او نیز خودش را کشت؟

 
آیا بیاد داری که «خدّام گل محمدی» بیچاره که بیمار و مجروح شدید بود آنقدر روزها و شب ها التماس می کرد که: «من نمی خواهم دیگر در این سازمان بمانم بیمار هستم و بگذارید بروم»... و مستمر به دستور تو برای وی در سالن غذاخوری مقر قرارگاه هفتم نشست های مستمر گذاشته و شب تا صبح برسرش داد می زدند که: «تو مزدوری!!! و...»، تا اینکه خودش را در هنگام تنظیف سلاح با بنزین به آتش کشید و به زندگی غمناکش پایان داد و بعد هم مشخص نشد او را کجا دفن کردید؟

آیا بیاد داری که چگونه و بدون اینکه به ما از قبل اطلاع بدهی زنان بیچاره را در مقابل عمل انجام شده قرار داده و به ناگهان ابلاغ می کردید: «شما شورای رهبری هستید»، و مهوش سپهری نشست می گذاشت و می گفت: «دیگر نمی توانید از سازمان بیرون بروید و هرکس بگوید من نیستم، سرش را کنار باغچه می گذاریم و می بریم» و به ما برای خودکشی قرص سیانور می دادید؟ و... بقیه اش شرمت باد!

آیا به یاد داری در حالیکه ما در اشرف دو دست لباس درست و حسابی هم نداشتیم و ماهانه فقط 7000 هزار دینار عراقی (معادل 35 دلار) برای کل وسایل و پوشاک و مواد بهداشتی و کفش و... به ما پرداخت می کردی، خودت در چه رفاهی غرق بودی و شاید شمارش لباس ها و کفشهایت از هزار بالا می زد؟ (و مبادا که هرگز یک دست لباست را دوبار بپوشی؟)

آیا به یاد داری سه سال تمام در «مقر پارسیان» برای تو و مسعود!!!! قصری رویایی ساختیم  با استخرهای بزرگ و سرپوشیده و باغهایی پر درخت و پاسیوهایی زیبا و شیک و وسایلی که همه مارک سلطنتی داشت و ساختمان هایی رویایی...؟

آیا همان زمان به یادت هست که نزدیک همان قصر رویایی تو (در قرارگاه باقرزاده) هزاران تن از نیروهای بدبخت تو برای ماه ها در خاک و خل و در سوله هایی که کف آن با خاک بیابان مفروش بود زندگی می کردند و شب ها بر روی موکت های زبر و در کیسه خواب های نظامی استراحت می نمودند و برای هر صدها نفر آنها تنها چهار الی پنج توالت و حمام صحرایی وجود داشت و تو در تختخواب پر قوی و ناز بالش می آرمیدی؟

آیا یادت هست در حالیکه زنان و مردان از صبح تا نیمه های شب در اشرف جان می کندند و کار می کردند، تو هر هفته پیام می دادی که: «شما کار نمی کنید... شما مفت خور هستید... شما انقلاب نکرده اید... شما دوجایه خور هستید... شما عجوزه و بی ناموس و طلبکار و باج گیر... هستید»، و همان زمان خود تو رنگ آفتاب و مهتاب را نمی دیدی؟

راستی خانه های ویلایی بغداد چی شد؟

آیا یادت هست چگونه «مهری موسوی» و «مینو فتحعلی» مظلوم را به محاکمه و بازار شام کشیدید و رجوی چگونه خودش  مهری را در زیر پاهایش لگد مال نمود!!!... و تازه  تو به نجاتش رفتی؟

آیا اشک های مظلومیت ما یادت است...؟

آیا فخر فروشی هایت یادت است...؟

باز هم می خواهی به یادت بیاورم آنچه را از یاد برده ای؟

آیا یادت هست در نشست های درونی به ما می گفتید این برادران بایستی اینقدر از صبح تا شب کار کنند که شب مثل جنازه بیهوش شوند تا به "دوران" (مسائل عاطفی و خانوادگی و عاشقانه و جنسی) فکر نکنند؟

به یادت هست برای همان برادران برنامه ریزی می کردید که از چهار و نیم صبح تا 11 شب یک نفس کار کنند، ولی تو و مسعود و فرماندهان عالیرتبه فقط به آنان فحش می دادید و با هزار بیماری حتی اجازه استراحت به آنها نمی دادید و به دستور شما آنها را در حالیکه حتا در تب می سوختند با سیلی از بستر بلند می کردند که نمونه های آن کم نیست و به صراحت می گفتید اگر به خاطر مریضی توی نشست عملیات جاری بمیرید هیچ باکی نیست و باز هم باید به نشست بیایید در نشست بمیرید؟

آیا اینک مسعود خدابنده و عباس صادقی و علی قشقاوی و حامد صرافپور و محمد حسین سبحانی و... مأمور و مزدور شده اند و تو انقلابی؟ شرمت باد!

تو هرگز به یاد نداری و شاید ندانی که «پرویز احمدی» و «قربانعلی ترابی» در حالیکه شدیداً توسط  «نریمان و مختار و نادر و...» کتک خورده و زیر مشت و لگد رفته بودند...، در دستان عباس صادقی و علی قشقاوی جان باختند!؟

تو حتماً فراموش کرده ای که چه بلایی بر سر محمد حسین سبحانی آوردی و 9 سال او را در اشرف و ابوغریب زندانی کردی و سخت ترین فشار ها را بر وی وارد آوردی و نمی گذاشتی از سازمان بیرون برود!؟

تو حتما فراموش کرده ای که علی قشقاوی را بدون هیچ گناهی 4 سال به زندان های ابوغریب فرستادی؟!

و حتما بلاهایی که بر سر یکی از فرماندهان ات "حامد" آورده ای را هم فراموش کردی؟!

و باز هم حتما تو و فرماندهان ات نبودید که 9 سال تمام به عباس صادقی به دروغ گفتید همسرت کشته شده و به خانواده اش نیز گفته بودید عباس کشته شده و ماهها او را به زندان و زیر شکنجه فرستادی؟!

ولی حتما خبر داری چگونه روزها و روزها «فاطمه خردمند» و «مرا» در زیر ضربات مشت و لگد و ضربه های پوتین گرفتید تا جاییکه از سر و صورتم خون جاری می شد؟!...

آیا باز هم می خواهی این «مأموران و مزدوران!» خاطرات درخشان تو را زنده کنند؟

شرم، شرم... و باز هم شرم بر تو باد! اگر ذره ای وجدان و اگر ذره ای احساس در تو باقی مانده باشد.

 
و این تنها فقط برگی از دفتر خاطرات توست!!!...

مریم سنجابی 24 نوامبر 2011

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر